پارت94
#پارت94
کف اتاق و روبه روی یک دیگر نشسته بودند.
فرشید با خنده گفت :
اوووووخیییش ، خوب شد صورتتو شستیا ، اصلا می ترسیدم نگات کنم .
چشمان عاطفه گرد و شد و دهانش باز ماند.
چشم غره ای رفت و گفت :
_منظورت چیه؟؟؟
فرشید خنده ی دندان نمایی کرد وگفت :
شبیه هیولا شده بودی...
عاطفه جیغ کشید وگفت :
_هیولا خوووودتییی !
فرشید_هییییییییس !
خو راست میگم...
عاطفه اخم کرد ...
_راست میگمو کوفت.
بالشتی که در آغوشش گرفته بود را زمین گذاشت و دراز کشید.
_گمشو ! نمیخوام ببینمت...
خودش از گفتن این حرفها و این گستاخی هایش متعجب شده بود .
اما الان احساس راحتی و صمیمیت زیادی با فرشید می کرد و از حرفش پشیمان نبود ، مخصوصا اینکه هیولا خطابش کرده بود.
فرشیدخندید و دستی به موهایش کشید:
+توکه گفتی خوابت نمیاد؟!
به پشت خوابیده بود و ساعدش را روی چشمانش گذاشته بود.
_الان خوابم گرفت ! پاشو برو بیرون ،
یالا...
فرشید بلند شد و از روی تخت ، بالشتی برداشت و با فاصله کنار عاطفه دراز کشید.
عاطفه چشمانش بسته بود اما متوجه شد که فرشید کنارش خوابیده است .
ضربان قلبش بالا رفته بود و
ذوق و هیجان را زیر پوستش حس می کرد .
فرشید ، سرش را روی بالشت گذاشت و مثل عاطفه به پشت خوابید ...
سرش را به سمت عاطفه چرخاند و گفت :
_قهری؟؟
عاطفه_قهرم!
_چرااااا؟
عاطفه سکوت کرد و ترجیح داد جوابش را ندهد.
فرشید به سقف خیره شد و گفت :
_رفیقا همیشه حقیقت رو بهم میگن !
دل عاطفه ریخت...
"رفیق؟"
چه شوقی داشت از شنیدن این حرفها از زبان عزیز ترینش...
فرشید_میدونی ؟ من تورو مث رفیقم میدونم!!!
واسه همین گفتم شبیه هیولا شدی،
مکثی کرد .
عاطفه هنوز هم چشم هایش بسته بود اما میتوانست تصور کن که لبخندی لبهای فرشید را از هم باز کرده است .
فرشید ادامه داد:
_آرایشت ک ریخته بود ، هیولا بودی!
اما حالا !
خب اعتراف میکنم ، بدون آرایش خوشگل تری!!!
دور از ذهن نبود اگر الان از شدت هیجان سکته می کرد .
میمرد و دلیل مرگش میشد .
"سکته بر اثر هیجان عاشقی"
انگشت هایش را مشت کرد .
فرشید_قهر نباش رفیق!
عاطفه دستش را بلند کرد ،
به صورت فرشید نگاه کرد وگفت :
_دیگه نیستم ....
رفیق!!!
...
کف اتاق و روبه روی یک دیگر نشسته بودند.
فرشید با خنده گفت :
اوووووخیییش ، خوب شد صورتتو شستیا ، اصلا می ترسیدم نگات کنم .
چشمان عاطفه گرد و شد و دهانش باز ماند.
چشم غره ای رفت و گفت :
_منظورت چیه؟؟؟
فرشید خنده ی دندان نمایی کرد وگفت :
شبیه هیولا شده بودی...
عاطفه جیغ کشید وگفت :
_هیولا خوووودتییی !
فرشید_هییییییییس !
خو راست میگم...
عاطفه اخم کرد ...
_راست میگمو کوفت.
بالشتی که در آغوشش گرفته بود را زمین گذاشت و دراز کشید.
_گمشو ! نمیخوام ببینمت...
خودش از گفتن این حرفها و این گستاخی هایش متعجب شده بود .
اما الان احساس راحتی و صمیمیت زیادی با فرشید می کرد و از حرفش پشیمان نبود ، مخصوصا اینکه هیولا خطابش کرده بود.
فرشیدخندید و دستی به موهایش کشید:
+توکه گفتی خوابت نمیاد؟!
به پشت خوابیده بود و ساعدش را روی چشمانش گذاشته بود.
_الان خوابم گرفت ! پاشو برو بیرون ،
یالا...
فرشید بلند شد و از روی تخت ، بالشتی برداشت و با فاصله کنار عاطفه دراز کشید.
عاطفه چشمانش بسته بود اما متوجه شد که فرشید کنارش خوابیده است .
ضربان قلبش بالا رفته بود و
ذوق و هیجان را زیر پوستش حس می کرد .
فرشید ، سرش را روی بالشت گذاشت و مثل عاطفه به پشت خوابید ...
سرش را به سمت عاطفه چرخاند و گفت :
_قهری؟؟
عاطفه_قهرم!
_چرااااا؟
عاطفه سکوت کرد و ترجیح داد جوابش را ندهد.
فرشید به سقف خیره شد و گفت :
_رفیقا همیشه حقیقت رو بهم میگن !
دل عاطفه ریخت...
"رفیق؟"
چه شوقی داشت از شنیدن این حرفها از زبان عزیز ترینش...
فرشید_میدونی ؟ من تورو مث رفیقم میدونم!!!
واسه همین گفتم شبیه هیولا شدی،
مکثی کرد .
عاطفه هنوز هم چشم هایش بسته بود اما میتوانست تصور کن که لبخندی لبهای فرشید را از هم باز کرده است .
فرشید ادامه داد:
_آرایشت ک ریخته بود ، هیولا بودی!
اما حالا !
خب اعتراف میکنم ، بدون آرایش خوشگل تری!!!
دور از ذهن نبود اگر الان از شدت هیجان سکته می کرد .
میمرد و دلیل مرگش میشد .
"سکته بر اثر هیجان عاشقی"
انگشت هایش را مشت کرد .
فرشید_قهر نباش رفیق!
عاطفه دستش را بلند کرد ،
به صورت فرشید نگاه کرد وگفت :
_دیگه نیستم ....
رفیق!!!
...
۲.۱k
۰۲ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.