My police boyfriend
My police boyfriend
Part 16
که یهو یه چیزی رو لبام قرار گرفت
به خودم اومدم که دیدم جیمین
محکم رو به عقب هولش دادم و گفتم.. تو با چه اجازه ای منو میبوسی؟ چرا فکر میکنی نسبت بهت علاقه دارم.. هوم؟! من حتی ذره ای هم بهت علاقه ندارم
و دوییدم و از اتاق اومدم بیرون
هیچکدوم از حرفام واقعا از ته دل نبود اما فقط میخواستم ازش یجوری فاصله بگیرم چون میدونستم اگه بهش وابسته شم اتفاقای خوبی نمیوفته
از دید جیمین..
بهم گفت هیچ علاقه ای بهم نداره.. اما من بازم نا امید نمیشم بلاخره به دستت میارم.. اینو مطمعن باش «پوزخند»
2 سال بعد
یاشیل:یونا پرونده پارکو ببر تو اتاقم تا بیام
یونا:بله.. رییس
از دید یاشیل
مثل همیشه قهوه مورد علاقمو خوردم و رفتم تو اتاقم کش و قوسی به بدنم دادم و شروع کردم به برسی پرونده.. . با یه باند بزرگ قاچاقچی اعضای بدن درافتاده بودم اما هرطور شده باید این روند کاری کثیفشون رو متوقف میکردم.
سردستشون مرد 43 ساله ای به اسم پارک جیهیون حتی از قیافش هم میتونستم سریع بفهمم چه ادم پست و کثیفیه نفس عمیقی کشیدم... بلاخره گیرت میندازم اقای پارک ( پوزخند شیطانی )
پروندرو گذاشتم تو کشو کمد و یه نگا به ساعت انداختم دیگه هوا داشت تاریک میشد خواستم از روی صندلی بلند شم و پالتوم رو بپوشم که یونا در زد
من:بیا تو
یونا:رییس یه اقایی اومدن و میگن با شما کار دارن
من:بگو بیاد تو
یونا:بله.. بفرمایید داخل
من:سرم اوردم بالا که از صحنه ای که دیدم شوکه شدم ..
سهون: او.. چقد تغییر کردی
) سهون هم قبلا با یاشیل مواد جابه جا میکرد و باهم دوست بودن تا اینکه سهون به یاشیل علاقه مند میشه و به یاشیل درخواست رابطه میده اما یاشیل قبول نمیکنه از اون موقع سهون غیبش میزنه و دیگه خبری ازش نیس)
من:ت.. تو باورم نمیشه( خنده)
سهون :انتظار نداشتی دوباره ببینیم؟
من:از اون موقع غیبت زد و خبری ازت نشد فکر کردم بلایی سرت اومده
سهون:حالا که سالمم
من:دیوونه ( خنده)
بشین.. چیزی میخوری؟
سهون:قهوه
من:یونا.. دو تا قهوه
یونا:چشم
من:خب بگو ببینم چه خبرا؟ خیلی تغییر کردی نسبت به اون موقع.. البته خوشتیپ تر شدی
سهون:تو ام خیلی زیباتر شدی
من:لبخند..
با هم کلی حرف زدیم تا اینکه سهون گفت کار داره و باید بره شمارش رو بهم داد و ازم خداحافظی کرد..
اون هم وارد یه باند شده بود و دیگه همون پسر دیوونه سابق نبود بلکه خیلی جدی و سرد شده بود اما این رفتارش یکم میترسوندم ..
گفت که میخواد بیشتر باهام در ارتباط باشه اما یجورایی حس خیلی خوبی بهش نداشتم سعی کردم تمام افکار منفی رو از سرم دور کنم تصمیم گرفتم برم خونه
پالتوم رو پوشیدم و از عمارت زدم بیرون سوار ماشینم شدم و به سمت خونه حرکت کردم#بی_تی_اس #فیک #وانشات #جونگ_کوک #تهیونگ #نامجون #جیمین #جین #شوگا #سناریو #تصور #تصور_کن #وانشات_بی_تی_اس #فیک_بی_تی_اس
بچه ها لایکا کمه میخوام از این به بعد شرط بزارم
شرط پارت بعد: 50 تا لایک.. و اینکه فالوورا رو به 500 تا برسونید ❤
لایک و کامنت فراموش نشه 💜💜
Part 16
که یهو یه چیزی رو لبام قرار گرفت
به خودم اومدم که دیدم جیمین
محکم رو به عقب هولش دادم و گفتم.. تو با چه اجازه ای منو میبوسی؟ چرا فکر میکنی نسبت بهت علاقه دارم.. هوم؟! من حتی ذره ای هم بهت علاقه ندارم
و دوییدم و از اتاق اومدم بیرون
هیچکدوم از حرفام واقعا از ته دل نبود اما فقط میخواستم ازش یجوری فاصله بگیرم چون میدونستم اگه بهش وابسته شم اتفاقای خوبی نمیوفته
از دید جیمین..
بهم گفت هیچ علاقه ای بهم نداره.. اما من بازم نا امید نمیشم بلاخره به دستت میارم.. اینو مطمعن باش «پوزخند»
2 سال بعد
یاشیل:یونا پرونده پارکو ببر تو اتاقم تا بیام
یونا:بله.. رییس
از دید یاشیل
مثل همیشه قهوه مورد علاقمو خوردم و رفتم تو اتاقم کش و قوسی به بدنم دادم و شروع کردم به برسی پرونده.. . با یه باند بزرگ قاچاقچی اعضای بدن درافتاده بودم اما هرطور شده باید این روند کاری کثیفشون رو متوقف میکردم.
سردستشون مرد 43 ساله ای به اسم پارک جیهیون حتی از قیافش هم میتونستم سریع بفهمم چه ادم پست و کثیفیه نفس عمیقی کشیدم... بلاخره گیرت میندازم اقای پارک ( پوزخند شیطانی )
پروندرو گذاشتم تو کشو کمد و یه نگا به ساعت انداختم دیگه هوا داشت تاریک میشد خواستم از روی صندلی بلند شم و پالتوم رو بپوشم که یونا در زد
من:بیا تو
یونا:رییس یه اقایی اومدن و میگن با شما کار دارن
من:بگو بیاد تو
یونا:بله.. بفرمایید داخل
من:سرم اوردم بالا که از صحنه ای که دیدم شوکه شدم ..
سهون: او.. چقد تغییر کردی
) سهون هم قبلا با یاشیل مواد جابه جا میکرد و باهم دوست بودن تا اینکه سهون به یاشیل علاقه مند میشه و به یاشیل درخواست رابطه میده اما یاشیل قبول نمیکنه از اون موقع سهون غیبش میزنه و دیگه خبری ازش نیس)
من:ت.. تو باورم نمیشه( خنده)
سهون :انتظار نداشتی دوباره ببینیم؟
من:از اون موقع غیبت زد و خبری ازت نشد فکر کردم بلایی سرت اومده
سهون:حالا که سالمم
من:دیوونه ( خنده)
بشین.. چیزی میخوری؟
سهون:قهوه
من:یونا.. دو تا قهوه
یونا:چشم
من:خب بگو ببینم چه خبرا؟ خیلی تغییر کردی نسبت به اون موقع.. البته خوشتیپ تر شدی
سهون:تو ام خیلی زیباتر شدی
من:لبخند..
با هم کلی حرف زدیم تا اینکه سهون گفت کار داره و باید بره شمارش رو بهم داد و ازم خداحافظی کرد..
اون هم وارد یه باند شده بود و دیگه همون پسر دیوونه سابق نبود بلکه خیلی جدی و سرد شده بود اما این رفتارش یکم میترسوندم ..
گفت که میخواد بیشتر باهام در ارتباط باشه اما یجورایی حس خیلی خوبی بهش نداشتم سعی کردم تمام افکار منفی رو از سرم دور کنم تصمیم گرفتم برم خونه
پالتوم رو پوشیدم و از عمارت زدم بیرون سوار ماشینم شدم و به سمت خونه حرکت کردم#بی_تی_اس #فیک #وانشات #جونگ_کوک #تهیونگ #نامجون #جیمین #جین #شوگا #سناریو #تصور #تصور_کن #وانشات_بی_تی_اس #فیک_بی_تی_اس
بچه ها لایکا کمه میخوام از این به بعد شرط بزارم
شرط پارت بعد: 50 تا لایک.. و اینکه فالوورا رو به 500 تا برسونید ❤
لایک و کامنت فراموش نشه 💜💜
۴۵.۲k
۱۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.