پارت۱۲
پارت۱۲
*پرش زمانی به موقع عملیات*
شوگا:خب اماده این
همه:بله
شوگا:اما تو مطمئنی میخوای بیای؟
اما:اره مطمئنم نگران من نباش
شوگا:باشه ولی وای به حالت اتفاقی برات بیوفته
خب بریم تو کارش
همه:بریمممم
خب نامجون و جین و میتسو و جیهوپ و جونگکوک از یه طرف رفتن و شوگا و اما و جیمین و سوک کیونگ و تهیونگ هم از یه طرف رفتن
نامجون خواهر کیم و کشت وجین هم مادر کیم و میتسو هم دوربین هارو هک کرد جیهوپ و جونگکوک هم همه اموالشان وبرداشتن
شوگا هم زن کیم و کشت وقتی رسید به دختر بچه چند روزه کیم اما جلوش و گرفت و گفت نه اون بچه گناهی نداره اونو باخودمون ببریم بعد کلی اسرار اما و سوک کیونگ بچه رو باخودشون بردن که یکی از بادیگاردا اما رو میگیره و باخودش میبره هرچی اعضا دنبال اما گشتن پیداش نکردن و با ناامیدی برگشتن خونه
ویو اما
بادرد شدید توی سرم بیدار شدم که دیدم توی یه اتاق ام
بادیگارد:عه بیدار شدی خانم ارباب گفتن باید بمیرین پس شروع میکنم
اما:خواهش میکنم به من کاری نداشته باش من....من باردارم(گریه)
بادیگارد:نگران نباش زیاد درد نداره اروم میمیری خودت و بچت
و بادیگارد شروع کرد با شلاق زدن به شکم اما بعد از ۱۰۰ضربه تموم کرد و رفت بیرون
ویو اما
درد تمام بدنم و گرفته بود فکر کنم بچم و از دست دادم خونه داشت از شکمم میومد حالم بد شد و بیهوش شدم
شوگا:بچه ها بالاخره یه ردی از اما زدم بریم
میتسو و سوک کیونگ:ماهم میایم
شوگا:نه شما نباید بیاین باید از این دختر کوچولو مراقبت کنید میدونید که اما چقدر دوسش داره
میتسو و سوک کیونگ:اوکی
شوگا به همراه اعضا و تعدادی بادیگارد رفتن و به یه کلبه متروکه رسیدن اونا بادیگارد و کشتن ولی وقتی امارو پیداکردن دیدن بدنش و خون فرا گرفته و بیهوشه و سریع به بیمارستان رفتن
*پرش زمانی به بیمارستان *
...............
*پرش زمانی به موقع عملیات*
شوگا:خب اماده این
همه:بله
شوگا:اما تو مطمئنی میخوای بیای؟
اما:اره مطمئنم نگران من نباش
شوگا:باشه ولی وای به حالت اتفاقی برات بیوفته
خب بریم تو کارش
همه:بریمممم
خب نامجون و جین و میتسو و جیهوپ و جونگکوک از یه طرف رفتن و شوگا و اما و جیمین و سوک کیونگ و تهیونگ هم از یه طرف رفتن
نامجون خواهر کیم و کشت وجین هم مادر کیم و میتسو هم دوربین هارو هک کرد جیهوپ و جونگکوک هم همه اموالشان وبرداشتن
شوگا هم زن کیم و کشت وقتی رسید به دختر بچه چند روزه کیم اما جلوش و گرفت و گفت نه اون بچه گناهی نداره اونو باخودمون ببریم بعد کلی اسرار اما و سوک کیونگ بچه رو باخودشون بردن که یکی از بادیگاردا اما رو میگیره و باخودش میبره هرچی اعضا دنبال اما گشتن پیداش نکردن و با ناامیدی برگشتن خونه
ویو اما
بادرد شدید توی سرم بیدار شدم که دیدم توی یه اتاق ام
بادیگارد:عه بیدار شدی خانم ارباب گفتن باید بمیرین پس شروع میکنم
اما:خواهش میکنم به من کاری نداشته باش من....من باردارم(گریه)
بادیگارد:نگران نباش زیاد درد نداره اروم میمیری خودت و بچت
و بادیگارد شروع کرد با شلاق زدن به شکم اما بعد از ۱۰۰ضربه تموم کرد و رفت بیرون
ویو اما
درد تمام بدنم و گرفته بود فکر کنم بچم و از دست دادم خونه داشت از شکمم میومد حالم بد شد و بیهوش شدم
شوگا:بچه ها بالاخره یه ردی از اما زدم بریم
میتسو و سوک کیونگ:ماهم میایم
شوگا:نه شما نباید بیاین باید از این دختر کوچولو مراقبت کنید میدونید که اما چقدر دوسش داره
میتسو و سوک کیونگ:اوکی
شوگا به همراه اعضا و تعدادی بادیگارد رفتن و به یه کلبه متروکه رسیدن اونا بادیگارد و کشتن ولی وقتی امارو پیداکردن دیدن بدنش و خون فرا گرفته و بیهوشه و سریع به بیمارستان رفتن
*پرش زمانی به بیمارستان *
...............
۳.۱k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.