معشوقهدوستداشتنیمن

#معشوقه_دوست_داشتنی_من
#فصل_دو
#پارت_۳
یهو جرقه ای به ذهنم خطور کرد
اما بعد سریع پشیمون شدم.
بعد از یکی دو ساعت رفتم بالا تو اتاق
کوک نبود دراز کشیدم روی تخت و با فکر به آینده ام و سرنوشت شوم ام به خواب رفتم
°•°♡°•°
چشمامو باز کردم و به دور و برم خیره شدم
با دیدن کوک جلوی آینه تازه فهمیدم کجام
و چه اتفاق هایی افتاده بود
کوک:حاضر شو میخوایم بریم مهمونی(لحن سرد)
_مهمونی کی؟(خواب آلود)
کوک:خانوادگیه... به مناسبت نامزدی من و تو
_ولی ما که هنوز نامزد نکردیم
کوک:ولی اونا که نمی دونن.
_قصد نامزد کردن هم نداریم؟
کوک از آینه دل کند و روبه من گفت
کوک:چقدر حرف میزنی میونگ
پاشو آماده شو میخوایم بریم.
نشستم روی تخت و گفتم
_اصلا من باهات نمیام.
کوک:مگه دست خودته؟
_پس دست کیه؟
کوک:من.
_تو؟(با پوزخند)
چند قدمی اومد جلو و گفت
کوک:تو عمارت تهیونگ که دیدمت جرات نداشتی یه کلام حرف بزنی،اینجا اومدی
واسه من زبون درآوردی؟؟
_م...من.
میخواستم حرفی بزنم ولی هیچ کلمه ای پیدا نمیشد که بخوام حال بدم رو وصف کنم
با یه بغض سنگینی از روی تخت بلند شدم
و رفتم روشویی،آبی به سر و صورتم زدم
و سرمو آوردم بالا به خودم تو آیینه خیره شدم
بغض ام ترکید و تبدیل به هق هق شد
دیدگاه ها (۱۰)

#معشوقه_دوست_داشتنی_من #فصل_دو #پارت_۴چرا من باید انقدر زجر ...

#معشوقه_دوست_داشتنی_من #فصل_دو #پارت_۵ولی باید این علاقه هار...

#معشوقه_دوست_داشتنی_من#فصل_دو#پارت_۲_درست صحبت کنید خانم محت...

#معشوقه_دوست_داشتنی_من#فصل_دو#پارت_۱به عمارت کوک رسیده بودیم...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۹

پارت ۱۵ عاشق روانی و کشیدمش تو بغلم و خوابیدیم (ویو صبح) ا...

آن سوی آینه P35در رو باز کردیم که یهو جونگ کوک افتاد (ویو ا....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط