عشق آغشته به خون
☬。) عشق آغشته به خون (。☬。)
(。☬。)پارت ۲۶ (。☬。)
خط چشم مانند گربای روی پشت چشم اش کشیده شد .. برق گونه ای مانند الماس و رژلب بیشتر از هر قرمز رنگی .. کفش هایش را پاک کرد سپس خدمتکار بند کفش هایش را بست خدمتکار به پشت سر دخترک هجوم برد تا تور بزرگش را پشت موهای بلندی که گل طرح بسته شده بودن را تور ببندند سپس تاج مانند دو انگشت را روی سرش با گیره های مخصوصی گذاشت ... سپس خدمتکار از اتاق خارج شد .. دخترک آروم بلند شد سخت بود برایش با آن لباس نور و بلند ... جلو آیینه ایستاد .. گمان میکرد زندگی برایش خوب میشه .. گماند میکرد احساس اش بهش راستشو بگه . ولی با بغض چونش لرزید .. کم کم گونه های ظریف و مانند برق با اشک های دخترک خیص شدن .. میونشی آروم روی صندلی نشست و سرش را در دست هایش گرفت ٫ تموم نمیشه .. هیچی خدا کمکم کن این جهنم چرا تمومی نداره .. چرا ٫ اشک ریخت و هق هق تو گلو زد در به صدا باز شد .. که باعث نگاهش سمت در چرخید .. تهیونگ با لبخند وارد اتاق شد و در را هم بست سپس با گام های جلو میونشی ایستاد روی یک پاش نشست و عمیق به خواهرش نگاه کرد ..
تهیونگ: حالت چطوره
آنها صدا مردانه تعیونگ در اتاق چرخید ..
میونشی آب دماغش را بالا کشید سپس آروم گفت
میونشی : به نظرت چطورم؟ ... تهیونگ غمگین و با چشم های ضعیف نگاهش کرد سپس آروم دستش را برد رو نیم رخ میونشی و رد اشک هایش را پاک نمود ... تهیونگ : میونشی.. عزیزم یادت میاد وقتی بچه بودی به عادت داشتی .. روز تولدت میرفتی پارک کنار خونه و بجای اینکه تو جشن باشی یا لباس قشنگ بپوشی تو تاب مینشستی و تاب میخوردی
بغض گلویش را چنگ زد و عمیق به خواهرش چشم دوخت
تهیونگ: تا شب اونجا بودی و تاب میخوردی اون روز حتما لباس سفید میپوشیدی ... امروز یا بگم امشب هم تولد توئه .. با بغض لبش را گزید تا بلکه جلو خواهرش خودش را قوی نشان بده سپس رو پاش بلند شد و سفت وسط پیشانی اش را بوسید و روی لبه تخت نشست درست کنار میونشی...
تهیونگ: امشب هم همون شبه .. شب تولدت و روز ازدواجت لباس سفید پوشیدی ببین چه خوشگل شدی
میونشی آروم نگاهش کرد سپس دستش را در دست تهیونگ گذاشت اوقاتی میونه اش با برادرش خوب بود ولی در حالت مانیا کاملا صمیمی بودن ..
میونشی : اوپا ... میشه تنهام نزاری
تهیونگ دستش را قاب صورت زریف خواهر کوچک اش نمود سپس سرش را سخت دهانش برد سفت پیشانیش را بوسید . بوسه ای کن روی شقیقه اش و آروم گونه اش را بوسید
تهیونگ: معلومه تنهات نمیزارم قول میدم هر موقع زنک بزنی جلو در خونه جلوتم
میونشی همچنین با مهر و محبت به برادرش نگاه کرد سپس سرش را روی شانه تهیونگ گذاشت و همچنین پیشانیش را به گردن تهیونگ چسپاند ...
اسلاید میونشی
(。☬。)پارت ۲۶ (。☬。)
خط چشم مانند گربای روی پشت چشم اش کشیده شد .. برق گونه ای مانند الماس و رژلب بیشتر از هر قرمز رنگی .. کفش هایش را پاک کرد سپس خدمتکار بند کفش هایش را بست خدمتکار به پشت سر دخترک هجوم برد تا تور بزرگش را پشت موهای بلندی که گل طرح بسته شده بودن را تور ببندند سپس تاج مانند دو انگشت را روی سرش با گیره های مخصوصی گذاشت ... سپس خدمتکار از اتاق خارج شد .. دخترک آروم بلند شد سخت بود برایش با آن لباس نور و بلند ... جلو آیینه ایستاد .. گمان میکرد زندگی برایش خوب میشه .. گماند میکرد احساس اش بهش راستشو بگه . ولی با بغض چونش لرزید .. کم کم گونه های ظریف و مانند برق با اشک های دخترک خیص شدن .. میونشی آروم روی صندلی نشست و سرش را در دست هایش گرفت ٫ تموم نمیشه .. هیچی خدا کمکم کن این جهنم چرا تمومی نداره .. چرا ٫ اشک ریخت و هق هق تو گلو زد در به صدا باز شد .. که باعث نگاهش سمت در چرخید .. تهیونگ با لبخند وارد اتاق شد و در را هم بست سپس با گام های جلو میونشی ایستاد روی یک پاش نشست و عمیق به خواهرش نگاه کرد ..
تهیونگ: حالت چطوره
آنها صدا مردانه تعیونگ در اتاق چرخید ..
میونشی آب دماغش را بالا کشید سپس آروم گفت
میونشی : به نظرت چطورم؟ ... تهیونگ غمگین و با چشم های ضعیف نگاهش کرد سپس آروم دستش را برد رو نیم رخ میونشی و رد اشک هایش را پاک نمود ... تهیونگ : میونشی.. عزیزم یادت میاد وقتی بچه بودی به عادت داشتی .. روز تولدت میرفتی پارک کنار خونه و بجای اینکه تو جشن باشی یا لباس قشنگ بپوشی تو تاب مینشستی و تاب میخوردی
بغض گلویش را چنگ زد و عمیق به خواهرش چشم دوخت
تهیونگ: تا شب اونجا بودی و تاب میخوردی اون روز حتما لباس سفید میپوشیدی ... امروز یا بگم امشب هم تولد توئه .. با بغض لبش را گزید تا بلکه جلو خواهرش خودش را قوی نشان بده سپس رو پاش بلند شد و سفت وسط پیشانی اش را بوسید و روی لبه تخت نشست درست کنار میونشی...
تهیونگ: امشب هم همون شبه .. شب تولدت و روز ازدواجت لباس سفید پوشیدی ببین چه خوشگل شدی
میونشی آروم نگاهش کرد سپس دستش را در دست تهیونگ گذاشت اوقاتی میونه اش با برادرش خوب بود ولی در حالت مانیا کاملا صمیمی بودن ..
میونشی : اوپا ... میشه تنهام نزاری
تهیونگ دستش را قاب صورت زریف خواهر کوچک اش نمود سپس سرش را سخت دهانش برد سفت پیشانیش را بوسید . بوسه ای کن روی شقیقه اش و آروم گونه اش را بوسید
تهیونگ: معلومه تنهات نمیزارم قول میدم هر موقع زنک بزنی جلو در خونه جلوتم
میونشی همچنین با مهر و محبت به برادرش نگاه کرد سپس سرش را روی شانه تهیونگ گذاشت و همچنین پیشانیش را به گردن تهیونگ چسپاند ...
اسلاید میونشی
- ۴.۸k
- ۱۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط