۱۳۰
#۱۳۰
_ امیر برو پسرم نگران نباش برو حاال پرستاره میادا.
باالخره رفت و من یه نفس راحت کشیدم
چشمم یه کوچولو باز کردم تا ببینم چی به چیه.
مامانش روی تخت بغلیم که خالی بو نشسته بود و داشت قرآن میخوند
میدونستم هر شب قبل خواب یه جزء قرآن میخونه..
منتظر بودم تموم بشه
چشمام و بستم تا نفهمه بیداره
قرآنش تموم شد و المپ رو خاموش کرد و رو تخت دراز کشید
همون موقع صدای موبایلش اومد
جرقه تو ذهنم زد
با گوشیش باز باید به سپهر زنگ میزدم
از حرفاش فهمیدم امیره و باز داره سفارش میکنه
قطع کرد و موبایلش رو روی میز گذاشت
منتظر بودن خوابش ببره
چقدر انتظار سخت بود اونم تو این شرایطی که من استرس داشتم
چرا خوابش نمیبره اه
صدای ذکر گفتنش میومد
نمیدونم چقدر گذشت که نفساش منظم شد
موبایلش و برداشتم و به سپهر اس زدم شماره اش و از گوشی امیر حفظ کردم
_ سپهر آرشیدام خط مامان امیره راهی پیدا کردی؟
دو دقیقه بعد جواب داد
_ یکی و فرستادم بیمارستان و ببینه تو بخشی که بستری هستی یه سرویس بهداشتی عمومی هست درست بغل ایستگاه
پرستاری بهت اس میدم تا نیم ساعت دیگه بری اونجا اشکان پسرعموم اونجا منتظرته
_ دیر نیست؟ هر لحظه ممکنه
مامانش بیدار میشه و من دیگ نمیتونم کاری کنم
_ وایسا ببینم اشکان کجاس
دستام از استرس میلرزید
دو دیقه بعد اس داد
دو دیقه بعد اس داد
_ آرشیدا پنج دقیقه دیگ خودتو برسون به سرویس حواست و جمع کن
تمام پیاما رو پاک کردم و گوشی رو سر جاش گذاشتم
خواب مامانش سبک بود و این کار رو سخت تر میکرد
آروم از تخت اومدم پایین دمپایی
هم نپوشیدم که صدا نده
دستم رو دستگیره بود که مامانش تکون خورد..
یا خدا بیدار نشده باشه
همینجور ایستاده
بودم که خبری نشد
_ امیر برو پسرم نگران نباش برو حاال پرستاره میادا.
باالخره رفت و من یه نفس راحت کشیدم
چشمم یه کوچولو باز کردم تا ببینم چی به چیه.
مامانش روی تخت بغلیم که خالی بو نشسته بود و داشت قرآن میخوند
میدونستم هر شب قبل خواب یه جزء قرآن میخونه..
منتظر بودم تموم بشه
چشمام و بستم تا نفهمه بیداره
قرآنش تموم شد و المپ رو خاموش کرد و رو تخت دراز کشید
همون موقع صدای موبایلش اومد
جرقه تو ذهنم زد
با گوشیش باز باید به سپهر زنگ میزدم
از حرفاش فهمیدم امیره و باز داره سفارش میکنه
قطع کرد و موبایلش رو روی میز گذاشت
منتظر بودن خوابش ببره
چقدر انتظار سخت بود اونم تو این شرایطی که من استرس داشتم
چرا خوابش نمیبره اه
صدای ذکر گفتنش میومد
نمیدونم چقدر گذشت که نفساش منظم شد
موبایلش و برداشتم و به سپهر اس زدم شماره اش و از گوشی امیر حفظ کردم
_ سپهر آرشیدام خط مامان امیره راهی پیدا کردی؟
دو دقیقه بعد جواب داد
_ یکی و فرستادم بیمارستان و ببینه تو بخشی که بستری هستی یه سرویس بهداشتی عمومی هست درست بغل ایستگاه
پرستاری بهت اس میدم تا نیم ساعت دیگه بری اونجا اشکان پسرعموم اونجا منتظرته
_ دیر نیست؟ هر لحظه ممکنه
مامانش بیدار میشه و من دیگ نمیتونم کاری کنم
_ وایسا ببینم اشکان کجاس
دستام از استرس میلرزید
دو دیقه بعد اس داد
دو دیقه بعد اس داد
_ آرشیدا پنج دقیقه دیگ خودتو برسون به سرویس حواست و جمع کن
تمام پیاما رو پاک کردم و گوشی رو سر جاش گذاشتم
خواب مامانش سبک بود و این کار رو سخت تر میکرد
آروم از تخت اومدم پایین دمپایی
هم نپوشیدم که صدا نده
دستم رو دستگیره بود که مامانش تکون خورد..
یا خدا بیدار نشده باشه
همینجور ایستاده
بودم که خبری نشد
۳.۵k
۲۳ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.