۱۲۹
#۱۲۹
نخور اینا رو سرد شده صبر کن واست میرم غذا میگیرم
قاشق و برداشتم و همینجوری که تو بشقاب میبردمش گفتم
_ این کارا بهت نمیاد.. خودت باش خب؟ از این امیر مهربون جدید بیشتر چندشم میشه
فقط نگاهم کرد..
منم بی توجه بهش غذا رو خوردم و دراز کشیدم
_ راستی مگه اینجا بخش خانوما نیست؟
تو نمیتونی اینجا بمونی شب
_ میدونم آخره شب مامانم میاد پیشت منم جایی نمیرم تو ماشین پایینم.
این ینی چی؟ ینی اینکه حواسم هست که دست از پا خطا نکنی..
باشه ای گفتم و خوابیدم
فقط به این امید تحملش میکردم که فردا از دستش نجات پیدا میکنم..
کم کم خوابم برد..
با صدای حرف زدن بیدار شدم
ولی چشمام و باز نکردم
امیر و مامانش بودن
امیر_ مامان دیگه نگران نباشما حواستون رو خیلی جمع کنید چشمم ازش بر ندارید
مامان _ باشه پسرم تو حرص نخور
_ ببخشید مزاحمتونم شدم غیر از شما به کسی اعتماد ندارم
_ این چه حرفیه؟ ینی مادرتما چقدر گفتم مادر حواست به زندگیت باشه نشین واسه همه خوشی هات و تعریف کن دیدی
آخر چشمتون زدن؟
_ مامان نقل این حرفا نیست.. من برم تا پرستاره نیمده باز چیز بگه فقط مامان نزاری از اتاق بیرون بره ها میدونم
لجبازه خواست بره یه زنگ بهن بزن
_ باشه مادر برو دیگه
اومد سمت من و دستم و تو دستاش گرفت و نوازش کرد
سخت بود وقتی داشت لمسم میکرد خودم رو کنترل کنم
میخواستم باال بیارم!
چندشم میشد ازش..
هنوزم دستم تو دستاش بود
_ مامان مواظبش باشیدا
نخور اینا رو سرد شده صبر کن واست میرم غذا میگیرم
قاشق و برداشتم و همینجوری که تو بشقاب میبردمش گفتم
_ این کارا بهت نمیاد.. خودت باش خب؟ از این امیر مهربون جدید بیشتر چندشم میشه
فقط نگاهم کرد..
منم بی توجه بهش غذا رو خوردم و دراز کشیدم
_ راستی مگه اینجا بخش خانوما نیست؟
تو نمیتونی اینجا بمونی شب
_ میدونم آخره شب مامانم میاد پیشت منم جایی نمیرم تو ماشین پایینم.
این ینی چی؟ ینی اینکه حواسم هست که دست از پا خطا نکنی..
باشه ای گفتم و خوابیدم
فقط به این امید تحملش میکردم که فردا از دستش نجات پیدا میکنم..
کم کم خوابم برد..
با صدای حرف زدن بیدار شدم
ولی چشمام و باز نکردم
امیر و مامانش بودن
امیر_ مامان دیگه نگران نباشما حواستون رو خیلی جمع کنید چشمم ازش بر ندارید
مامان _ باشه پسرم تو حرص نخور
_ ببخشید مزاحمتونم شدم غیر از شما به کسی اعتماد ندارم
_ این چه حرفیه؟ ینی مادرتما چقدر گفتم مادر حواست به زندگیت باشه نشین واسه همه خوشی هات و تعریف کن دیدی
آخر چشمتون زدن؟
_ مامان نقل این حرفا نیست.. من برم تا پرستاره نیمده باز چیز بگه فقط مامان نزاری از اتاق بیرون بره ها میدونم
لجبازه خواست بره یه زنگ بهن بزن
_ باشه مادر برو دیگه
اومد سمت من و دستم و تو دستاش گرفت و نوازش کرد
سخت بود وقتی داشت لمسم میکرد خودم رو کنترل کنم
میخواستم باال بیارم!
چندشم میشد ازش..
هنوزم دستم تو دستاش بود
_ مامان مواظبش باشیدا
۷.۵k
۲۳ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.