قسمت چهل و ششم
#قسمت چهل و ششم
اول یه چایی درست کردم و خوردم
بعدم با سحر حرف زدم..
قرار گذاشتیم عصر بیاد دنبالم تا با هم بریم خرید..
مواد غذایی و شوینده واسه خونه باید میگرفتم
نشستم رو مبل و مثل همیشه زل زدم به تلویزیون روشن در حالی که هیچی نمیفهمم ازش!
بعد از کلی خرید و گشتن توی هایپر
نشسته بودیم توی کافه و منتظره سفارشامون بودیم
سحر بستنی سفارش داد و من میلک شیک..
_هیچ وقت نتونستم طعم قهوه رو تحمل کنم از بس تلخه وگرنه با کالس بازی در میاوردم
با این حرفم سحر خندید
_ وااای آره خیلی تلخه..
_ سحر ممنون بابت همراهیت
_ خواهش میکنم گلم من خودمم خرید داشتم..
لبخندی به مهربونیش زدم..
فقط یه مسواک خرید.. میدونم فقط واسه من با اون همه خستگی از سره کارش اومد..
نمیدونم ستوده چی بهش گفته که من و ول نمیکنه...
باید باهاش حرف بزنم..
_ سحر
_جونم؟
_ نمیدونم ستوده ینی داداشت چی بهت گفته که من و تنها نزاری ولی تو مجبور نیستیاا..
من خیلی وقته تنهام بازم میتونم ادامه بدم
اول یه چایی درست کردم و خوردم
بعدم با سحر حرف زدم..
قرار گذاشتیم عصر بیاد دنبالم تا با هم بریم خرید..
مواد غذایی و شوینده واسه خونه باید میگرفتم
نشستم رو مبل و مثل همیشه زل زدم به تلویزیون روشن در حالی که هیچی نمیفهمم ازش!
بعد از کلی خرید و گشتن توی هایپر
نشسته بودیم توی کافه و منتظره سفارشامون بودیم
سحر بستنی سفارش داد و من میلک شیک..
_هیچ وقت نتونستم طعم قهوه رو تحمل کنم از بس تلخه وگرنه با کالس بازی در میاوردم
با این حرفم سحر خندید
_ وااای آره خیلی تلخه..
_ سحر ممنون بابت همراهیت
_ خواهش میکنم گلم من خودمم خرید داشتم..
لبخندی به مهربونیش زدم..
فقط یه مسواک خرید.. میدونم فقط واسه من با اون همه خستگی از سره کارش اومد..
نمیدونم ستوده چی بهش گفته که من و ول نمیکنه...
باید باهاش حرف بزنم..
_ سحر
_جونم؟
_ نمیدونم ستوده ینی داداشت چی بهت گفته که من و تنها نزاری ولی تو مجبور نیستیاا..
من خیلی وقته تنهام بازم میتونم ادامه بدم
۱.۹k
۰۵ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.