قسمت چهل و هفتم
#قسمت چهل و هفتم
دستم و گرفت
_ این چه حرفیه آرشیدا؟ من از همراهی تو لذت میبرم..
میدونی به واسطه ی شغل بابا و سپهر من اصال آزادی های یه دختر معمولی رو نداشتم..
حتی یه دوست هم نداشتم که وقتی دلم میگیره برم پیشش..
بابا خیلی شکاکه. انقدر پرونده های جنایی مختلف دیده که به هیچکس اعتماد نداره..
حتی با این سن رفت و آمد من و چک میکنه.. تو هم چون داداش تایید کرد االن اجازه داده اینجا باشم..
و اینم موقعیتی نیست که بخوام از دستش بدم.. تو اولین دوست منی.
و این رابطه متقابله یعنی منم از بودن تو استفاده میکنم..
اگه به عمق چشمام نگاه میکرد شاید حسرتی که توش لونه کرده بود و میدید..
یه پدر پیگیر و به فکر داشت..
پدری که اجازه نمیداد هیچ خطری دخترش و تهدید کنه..
شاید اگه بابای منم به جای اینکه انقدر تو کارش غرق بشه و فکر کنه همه چی به پوله من االن اینجا نبودم..
فکر میکرد من غم از دست دادن مادرم و با پول میتونم جبران کنم
ولی هیچ وقت نفهمید من توجه میخوام..
یه دختره 16 ساله به توجه نیاز داره..
به اینکه یکی مراقبش باشه..
ولی خب من غرق تو پول بودم بدون هیچ محبتی..
بدون هیچکسی که راه درست و نشون بده بهم..
تلفن سحر زنگ زد.. ستوده بود.. وقتی فهمید ما تو کدوم کافه ایم به سحر گفته بود با پسرعموش میاد اونجا و ما
منتظر باشیم
تا فهمیدم قراره بیاد پیش ما سریع یه پیام براش فرستادم
"سالم.. آقای ستوده اگه دارید میاید اینجا اول مطمعن بشید کسی تعقیبتون نمیکنه.. ممنونم
دستم و گرفت
_ این چه حرفیه آرشیدا؟ من از همراهی تو لذت میبرم..
میدونی به واسطه ی شغل بابا و سپهر من اصال آزادی های یه دختر معمولی رو نداشتم..
حتی یه دوست هم نداشتم که وقتی دلم میگیره برم پیشش..
بابا خیلی شکاکه. انقدر پرونده های جنایی مختلف دیده که به هیچکس اعتماد نداره..
حتی با این سن رفت و آمد من و چک میکنه.. تو هم چون داداش تایید کرد االن اجازه داده اینجا باشم..
و اینم موقعیتی نیست که بخوام از دستش بدم.. تو اولین دوست منی.
و این رابطه متقابله یعنی منم از بودن تو استفاده میکنم..
اگه به عمق چشمام نگاه میکرد شاید حسرتی که توش لونه کرده بود و میدید..
یه پدر پیگیر و به فکر داشت..
پدری که اجازه نمیداد هیچ خطری دخترش و تهدید کنه..
شاید اگه بابای منم به جای اینکه انقدر تو کارش غرق بشه و فکر کنه همه چی به پوله من االن اینجا نبودم..
فکر میکرد من غم از دست دادن مادرم و با پول میتونم جبران کنم
ولی هیچ وقت نفهمید من توجه میخوام..
یه دختره 16 ساله به توجه نیاز داره..
به اینکه یکی مراقبش باشه..
ولی خب من غرق تو پول بودم بدون هیچ محبتی..
بدون هیچکسی که راه درست و نشون بده بهم..
تلفن سحر زنگ زد.. ستوده بود.. وقتی فهمید ما تو کدوم کافه ایم به سحر گفته بود با پسرعموش میاد اونجا و ما
منتظر باشیم
تا فهمیدم قراره بیاد پیش ما سریع یه پیام براش فرستادم
"سالم.. آقای ستوده اگه دارید میاید اینجا اول مطمعن بشید کسی تعقیبتون نمیکنه.. ممنونم
۳.۸k
۰۵ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.