این چه عشقیخ پارت 17(بنظرتون ادامه بدم یا نه؟)
این چه عشقیخ پارت 17(بنظرتون ادامه بدم یا نه؟)
جنی رو همراه خودمون بردیم بابا جلوی یه رستوران خوب پارک کرد رفتیم داخل من پیش بابام نشستم بنگ چانو نشوندم کنار جنی
غذا سفارش دادیم و برامون اوردن شروع به خوردن کردیم
جنی ـ کامسامیداا
بابا ـ بخورین نوش جونتون
بنگ چان ـ بابا شب میای خونه؟
بابا ـ بستگی داره چه ساعتی کارم تموم شه
ـ به اجوما میگم یه شام خوب درست کنه
بنگ چان ـ اره
بابا ـ این چن وقتی که نبودم چیکارا کردین
ـ هیچی بنگ چان که دور کاراش بود منم تو باشگاه این چند وقت کانگ استادم یه کار برام جور کرد
بنگ چان ـ بابا دیشب هانا سرما خورد
بابا ـ مگه بهت نگفتم اگه هانا مریض بشه پوست کلتو میکنم؟
بنگ چان ـ نه نصف شب نشستم بالای سرش
بابا ـ افرین
هانا و جنی ـ*خنده ی یواشکی*
ـــــ فلش بک بعد غذا ـــــ
غذا خوردیم بابا من و بنگ چان با جنی رو برد شرکت جیمین اونجا رفتیم پبش بقیه تازه ناهرشون تموم شده بود
بنگ چان ـ هاییی اِوی بادی
جیمین ـ اووووو بنگ چاننن
تهیونگ ـ تو اینجا چیکار میکنی؟
بنگ چان ـ اومدپ یه سر بهتون بزنم
الویا ـ من رقص جیمین و هانا رو دیدم میخوام رقص جنی با بنگ چان رو هم ببینم
ـ اره منم میخوام ببینم
جنی ـ باشههههه
ویو جنی
به اسرار بچه ها اهنگو گذاشتیم و باهم شروع کردیم نمی دونم چرا وقتی با بنگ چان میرقصیدم یه حس خوبی داشتم نمیخواستم اون حس از بین بره اخرای اهنگو نمیدونستیم چیکار کنیم برای عمین یه ایده به سرم زد و سریع پیادش کردم انگار بنگ چان هم همین ایده رو داشت
ویو بنگ چان
من یه ایده داشتپمو پیادش کردم و فهمیدم که جنی هم همین ایده رو داشته هماهنگیمون یکی بود بوی عطر موهاش داشت دیونم میکرد اون کمر باریکش من چجوری به این جا رسیدم؟ وایی این دختر داره منو دیونه میکنه، چرا حسم بهش عاشقانس؟ چه عشق عجیبی بین یه خواننده و دنسره
عاشق این عشقم (چی نوشتم اصن😂) اهنگ تموم شدو از هم جدا شدیم همه شروع به دس زدن کردن
هانا ـ اوووووف
ـ زهرمار
هانا ـ بی ادب
جنی ـ خب حالا نوبت هاناس
ـ اره
الویا ـ من که دیدم
جنی ـ تو که اره
جیمین ـ باشه
ویو هانا
منو جیمین باز یه دور دیگه شروع کردیم به رقصیدن
این بار محو چشمای خرمایش شدم حسم بهش عجیب تر میشد
انگار با عشق داشتم باهاش میرقصیدم
اولین بار بود که داخل سابقه ی کاریم یه همچین حسی داشتم حسی که تاحالا تجربش نکردم
ــــ فلش بک یک هفته ی بعد ــــ
ویو هانا
با صدای گوشیم از خواب پاشدم کارای لازمو کردم امروز باید جلوی هزاران ادم اجرا میکردم یه ده دقزقه رو تردمیل دویدیم اهنگ گوش میدادم که بنگ چان اومد تو اتاق
جنی رو همراه خودمون بردیم بابا جلوی یه رستوران خوب پارک کرد رفتیم داخل من پیش بابام نشستم بنگ چانو نشوندم کنار جنی
غذا سفارش دادیم و برامون اوردن شروع به خوردن کردیم
جنی ـ کامسامیداا
بابا ـ بخورین نوش جونتون
بنگ چان ـ بابا شب میای خونه؟
بابا ـ بستگی داره چه ساعتی کارم تموم شه
ـ به اجوما میگم یه شام خوب درست کنه
بنگ چان ـ اره
بابا ـ این چن وقتی که نبودم چیکارا کردین
ـ هیچی بنگ چان که دور کاراش بود منم تو باشگاه این چند وقت کانگ استادم یه کار برام جور کرد
بنگ چان ـ بابا دیشب هانا سرما خورد
بابا ـ مگه بهت نگفتم اگه هانا مریض بشه پوست کلتو میکنم؟
بنگ چان ـ نه نصف شب نشستم بالای سرش
بابا ـ افرین
هانا و جنی ـ*خنده ی یواشکی*
ـــــ فلش بک بعد غذا ـــــ
غذا خوردیم بابا من و بنگ چان با جنی رو برد شرکت جیمین اونجا رفتیم پبش بقیه تازه ناهرشون تموم شده بود
بنگ چان ـ هاییی اِوی بادی
جیمین ـ اووووو بنگ چاننن
تهیونگ ـ تو اینجا چیکار میکنی؟
بنگ چان ـ اومدپ یه سر بهتون بزنم
الویا ـ من رقص جیمین و هانا رو دیدم میخوام رقص جنی با بنگ چان رو هم ببینم
ـ اره منم میخوام ببینم
جنی ـ باشههههه
ویو جنی
به اسرار بچه ها اهنگو گذاشتیم و باهم شروع کردیم نمی دونم چرا وقتی با بنگ چان میرقصیدم یه حس خوبی داشتم نمیخواستم اون حس از بین بره اخرای اهنگو نمیدونستیم چیکار کنیم برای عمین یه ایده به سرم زد و سریع پیادش کردم انگار بنگ چان هم همین ایده رو داشت
ویو بنگ چان
من یه ایده داشتپمو پیادش کردم و فهمیدم که جنی هم همین ایده رو داشته هماهنگیمون یکی بود بوی عطر موهاش داشت دیونم میکرد اون کمر باریکش من چجوری به این جا رسیدم؟ وایی این دختر داره منو دیونه میکنه، چرا حسم بهش عاشقانس؟ چه عشق عجیبی بین یه خواننده و دنسره
عاشق این عشقم (چی نوشتم اصن😂) اهنگ تموم شدو از هم جدا شدیم همه شروع به دس زدن کردن
هانا ـ اوووووف
ـ زهرمار
هانا ـ بی ادب
جنی ـ خب حالا نوبت هاناس
ـ اره
الویا ـ من که دیدم
جنی ـ تو که اره
جیمین ـ باشه
ویو هانا
منو جیمین باز یه دور دیگه شروع کردیم به رقصیدن
این بار محو چشمای خرمایش شدم حسم بهش عجیب تر میشد
انگار با عشق داشتم باهاش میرقصیدم
اولین بار بود که داخل سابقه ی کاریم یه همچین حسی داشتم حسی که تاحالا تجربش نکردم
ــــ فلش بک یک هفته ی بعد ــــ
ویو هانا
با صدای گوشیم از خواب پاشدم کارای لازمو کردم امروز باید جلوی هزاران ادم اجرا میکردم یه ده دقزقه رو تردمیل دویدیم اهنگ گوش میدادم که بنگ چان اومد تو اتاق
۸.۳k
۲۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.