ویو تهیونگ
ویو تهیونگ
جلو در منتظر بودم که دکتر اومد
رفتم سمتش
∆پدرشونید؟
+اره
∆خب همونطور که میدونید دخترتون بیماری قلبی داره
خیلی تعجب کردم ولی نمیخواستم ضایع بازی دارم
+بله...
∆خب و استرس زیاد تمرینات زیاد براشون سمه...الآنم خون دماغ شده پس بهتره حواستون باشه
+باشه میتونم ببینمش
∆اره پنج دقیقه دیگه سرمش تموم میشه...
رفتم داخل دختر کوچولو مو دیدم که رنگش پریده بود میدونم دختر من نیست و دوسم نداره ولی نمیخوام از دستش بدم دست کوچولو شو گرفتم و با بغض گفتم
+کوچولو آوردمت که منو شاد کنی چون خیلی تنهام پس منو ببخش
ویو کلارا
من بیدار بودم و خودمو به بیهوشی زده بودم با حرفش فهمیدم که حالا که منو دزدیده خب و قرارع مراقبم باشه پس نباید جلوش ناراحت باشم تا فک کنه آدم بدیه آروم چشمام و باز کردم که سریع اشکشو پاک کرد و با لحنی که سعی میکرد سرد و جدی باشه گفت
+بهتری؟
=ا..اره
دستش و برد سمت سرمم و محکم کند که خون پاشید با گریه گفتم
=آییییی
که با دست پاچگی دکتر و صدا زد و دکتر
جلو در منتظر بودم که دکتر اومد
رفتم سمتش
∆پدرشونید؟
+اره
∆خب همونطور که میدونید دخترتون بیماری قلبی داره
خیلی تعجب کردم ولی نمیخواستم ضایع بازی دارم
+بله...
∆خب و استرس زیاد تمرینات زیاد براشون سمه...الآنم خون دماغ شده پس بهتره حواستون باشه
+باشه میتونم ببینمش
∆اره پنج دقیقه دیگه سرمش تموم میشه...
رفتم داخل دختر کوچولو مو دیدم که رنگش پریده بود میدونم دختر من نیست و دوسم نداره ولی نمیخوام از دستش بدم دست کوچولو شو گرفتم و با بغض گفتم
+کوچولو آوردمت که منو شاد کنی چون خیلی تنهام پس منو ببخش
ویو کلارا
من بیدار بودم و خودمو به بیهوشی زده بودم با حرفش فهمیدم که حالا که منو دزدیده خب و قرارع مراقبم باشه پس نباید جلوش ناراحت باشم تا فک کنه آدم بدیه آروم چشمام و باز کردم که سریع اشکشو پاک کرد و با لحنی که سعی میکرد سرد و جدی باشه گفت
+بهتری؟
=ا..اره
دستش و برد سمت سرمم و محکم کند که خون پاشید با گریه گفتم
=آییییی
که با دست پاچگی دکتر و صدا زد و دکتر
- ۵.۰k
- ۰۲ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط