رمان همسر اجباری پارت بیست وهشتم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_بیست وهشتم
ساعت ده بود چایی سازو زدم صبحونه مفصلی خوردم .حوصله ام سر رفته بود توخونه پاشدم واسه ظهر چیزی
درست کنم و خورشت بادمجون خوب بود.ایول شروع کردم به درست کردن.ساعت دو بود که غذا آماده شد با
خودم گفتم یکم استراحت کنم وبعد آریا میاد تا بازم غر غر کنه.زیر غذاهارو خاموش کردمو بعدشم رفتم تو اتاق
وباهزار فکر خوابم برد.
... از خواب بیدار شدم و یه لحظه ترسیدم همه جاتاریک بود.یعنی آریا نیومده به امید این که اومده و اونم خوابه
المپ اتاقمو روشن کردم و روسری سرم زدمو رفتم بیرون آریا رو صدا زدم.آری !!
اما کسی نبود. اشک چشام جاری شد از ترس دوییدم سمت پریز و کلید لوستر زدم آخیش.
-ای خدا این حق من بود اشکم در اومد این خونه خیلی بزرگ بود واسه اینکه تنها توش باشی.
ازبچگی همش میترسیدم اما این دفعه دیگه فرق داشت
یکم که گذشت برای رفع ترسم یه آهنگ گذاشتم و شروع کردم به رقصیدن و خوندن با آهنگ.
آریای نفهم.من حتی گوشیم نداشتم زنگ به یکی بزنم. هه من کیو دارم که بهش زنگ بزنم
رفتم با هزار ترسو لرز تو آشپزخونه غذا کشیدم و ساعت نزدیکای ده و نیم بود با ترس غذامو خوردم.
زنگ خونه زده شد
اما اریا که کلید داره.با ترس و لرز رفتم از چشمی دیدم که سرایدار ساختمونه .
چادریو که گذاشتم پشت در رو چوب لباسی سرم کردم درو باز کردم سالم آقای کریمی خسته نباشید.
ممنون.خانم خواستم بگم میخوام آسانسوردرست کنیم اگه میشه با پله برید .
ممنون باشه چشم.
شب بخیر.
شب شماهم بخیر..
Comments please (^_-)🌹
ساعت ده بود چایی سازو زدم صبحونه مفصلی خوردم .حوصله ام سر رفته بود توخونه پاشدم واسه ظهر چیزی
درست کنم و خورشت بادمجون خوب بود.ایول شروع کردم به درست کردن.ساعت دو بود که غذا آماده شد با
خودم گفتم یکم استراحت کنم وبعد آریا میاد تا بازم غر غر کنه.زیر غذاهارو خاموش کردمو بعدشم رفتم تو اتاق
وباهزار فکر خوابم برد.
... از خواب بیدار شدم و یه لحظه ترسیدم همه جاتاریک بود.یعنی آریا نیومده به امید این که اومده و اونم خوابه
المپ اتاقمو روشن کردم و روسری سرم زدمو رفتم بیرون آریا رو صدا زدم.آری !!
اما کسی نبود. اشک چشام جاری شد از ترس دوییدم سمت پریز و کلید لوستر زدم آخیش.
-ای خدا این حق من بود اشکم در اومد این خونه خیلی بزرگ بود واسه اینکه تنها توش باشی.
ازبچگی همش میترسیدم اما این دفعه دیگه فرق داشت
یکم که گذشت برای رفع ترسم یه آهنگ گذاشتم و شروع کردم به رقصیدن و خوندن با آهنگ.
آریای نفهم.من حتی گوشیم نداشتم زنگ به یکی بزنم. هه من کیو دارم که بهش زنگ بزنم
رفتم با هزار ترسو لرز تو آشپزخونه غذا کشیدم و ساعت نزدیکای ده و نیم بود با ترس غذامو خوردم.
زنگ خونه زده شد
اما اریا که کلید داره.با ترس و لرز رفتم از چشمی دیدم که سرایدار ساختمونه .
چادریو که گذاشتم پشت در رو چوب لباسی سرم کردم درو باز کردم سالم آقای کریمی خسته نباشید.
ممنون.خانم خواستم بگم میخوام آسانسوردرست کنیم اگه میشه با پله برید .
ممنون باشه چشم.
شب بخیر.
شب شماهم بخیر..
Comments please (^_-)🌹
۴.۹k
۳۰ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.