رمانهمسراجباری پارتبیست و هفتم

#رمان_همسر_اجباری #پارت_بیست و هفتم

موهاشو کنار زدم انداختم گردنش.از پشت بغلش کردم. رفتیم جلو آینه.
عزیزم هیچ وقت اینو از گردنت در نیار باشه خانمم؟
-چشم آقایی.دوست دارم آریا
-وروجک کم تر دلبری کن کار دستت میدم قبل عروسی ها.بیا بغلم تا بخوابیم .
-اوکی￾ا اینجا که نمیشه تخت کوچیکه بریم اتاق مامان اینا.
زیبا تو بغلم بودو من از خوشی خوابم نمیبرد.برق و خاموش کردم که پریزش باالی تخت بود.باید مواظب خودم باشم
که بزارم همه چیو بعد عقد.تو این فکر بودم که یه لحظه سرشو نزدیک کرد به سرم لبشو گذاشت رو لبامو بوسید
اول فکر کردم بدش بیادو ناراحت شه شوکه شدم عین برق گرفته ها اماوقتی دیدم دوس داره همراهیش کردم
گرفتمش تو بغلو با ولع لباشو بوسیدم .
آنا
...
از خواب بیدار شدم موهامو پشت سرم بستم
رفتم بیرون. در اتاق آریاباز بود
صدا زدم آریا.
جوابی ندادترسیدم رفتم تو اتاق با ترس اینکه بالیی سر خودش اورده باشه.
-آری کجایی؟
آریا نبود ک نبود.
عیب نداره.حتما رفته شرکت.

Comments please (^_-)🎈
دیدگاه ها (۱)

#رمان_همسر_اجباری #پارت_بیست وهشتمساعت ده بود چایی سازو زدم ...

#رمان_همسر_اجباری #پارت_بیست ونهم درو بستم و سجاده روبرداشتم...

#رمان_همسر_اجباری #پارت_بیست و ششمپولو حساب کردمو رفتم پایین...

#رمان_همسر_اجباری #پارت_بیست و پنجمآریا..... جان دل آریا سال...

پارت ۱۰+ببین باید حرف بزنیم اینجور نمیشه-گفتم برو تو اتاق (د...

ویو ا/تبا آلارم کوفتی از خواب بیدار شدم رفتمwsکار های لازم ر...

پسر کوچولوی من پارت : ۱۰ویو ته : لوسی : چیییییی ؟ چراغ رو رو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط