رمانهمسراجباری پارتبیست و ششم

#رمان_همسر_اجباری #پارت_بیست و ششم


پولو حساب کردمو رفتم پایین.
زنگ درو زدم
و بسته ای که واسه تولدش گرفته بودم تو دستم جا به جا کردم .
آریا بیا باال.
وارد حیاط شدم همه جا تاریک بود.رفتم تو چند تا از چراغا روشن بود اونم چراغایی که نور زیادی نمیدادن .یکی از
خدمتکارا که منو دید گفت سالم آقا شمایید مگه شما...
زیبا از پشت سر صدام زد آریا بیا دیگه ولش کن قاسم آقا.
بهش دست دادمو خداحافظی کردم از پله ها باال رفتم زیبا باالی پله ها بود.تا پامو گذاشتم رو آخرین پله دستشو
دور گردنم حلقه کرد خوش امدی آریا .
بوسی از لپم کرد نگاهی به پشت سرم کردم قاسم نبودش.
خوشگلم این کادو رو بگیر گرفتش از دستمو. با یه حرکت بلندش کردم بردمش تو اتاقش. وای آریا بزارم زمین
نه عزیزم جات خوبه.
دستشو دور گردنم حلقه کرد.
رفتم تو اتاقش درو با پام بستم. گذاشتمش رو تخت حاال بازش کن کادوتو
کادو رو باز کرد
بعد از نگاه کردن
با ذوق رو گونه مو بوسید مرسی آریاجونم یه پالک زنجیر طال که روش با یه خط زیبا به زبان انگلیسی نوشته بود
آریا.روش با برلیان کار شده بود .
-آریا بندازش گردنم
-چشم بچرخ.
Comments please (^_-)🎈
دیدگاه ها (۱)

#رمان_همسر_اجباری #پارت_بیست و هفتمموهاشو کنار زدم انداختم گ...

#رمان_همسر_اجباری #پارت_بیست وهشتمساعت ده بود چایی سازو زدم ...

#رمان_همسر_اجباری #پارت_بیست و پنجمآریا..... جان دل آریا سال...

#رمان_همسر_اجباری #پارت_بیست وچهارم باهق هق گفت اهوم تنگ آب ...

دوپارتی تهیونگ part1موقعیت:روز تولد ات تهیونگ:ات لباساتو بپو...

ALove in the sunset

"سرنوشت "p,34...کانر : ( مست ) ... ا/تت ‌.... میدونستی شیفته...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط