tough love part55 🗝️🪦⛓️🫦
tough love part55 🗝️🪦⛓️🫦
از زبان ات
خدایا چرا من آخه؟ چرا منو از بین میلیون ها آدم انتخاب کردی مگه گناه من چیه؟
رفتم هدیشو گزاشتم تو جیب کتی که بهم داده بود و دست خالی برگشتم خونه (منظور شیرینی یا کیکی یا شاباشیه)
از در که رفتم تو مامان و کارول جلوم ظاهر شدن
لابد باید به اینا هم جواب پس بدم بدون توجه بهشون رفتم سمت پله ها که برم بالا تو اتاقم که صداشون در اومد
مامان: عههه ات چی شد دخترم؟
....
رفتم تو اتاقم و درو هم قفل کردم
رفتم سمت کمد لباسام تا لباسامو عوض کنم و لباس خوابمو بپوشم که نگاهم افتاد به لباس سفیدی که برای اولین بار تنم کردم روزی که با جونگ کوک عروسی کردم
اولین ازدواجم اولین باری که لباس عروس پوشیدم و جلوی بابام ظاهر شدم قبل از اینا وقتی بچه بودم لباس عروسیه مامانمو پوشیده بودم و احساس ملکه بودن می کردم
لباس عروسیش الان داغون و پاره پوره شده از بس که پوشیدمشم به این ور و اون ور کشوندمش کثیف و سیاه شده
پاشنه ی کفشای عروسیش از هم در رفته حتی تاجشم شکستم فقط چون عاشق این بودم که یه روز عروسی کنم تازه بتونم با بابام ازدواج کنم نه مرد دیگه ای
همیشه آرزوم بود بزرگ شم تا با بابام ازدواج کنم اون اولین و آخرین مرد زندگیم بود که الان مرده چقدر دلم براش تنگ شده
تو همین فکرا بودم که یدفه در به صدا اومد کارول بود
کارول: ات حالت خوبه؟ چیزی که نشده؟
➕: نه چیزی نشده نگران نباش تو برو بخواب
کارول: عامم خوب باشه هرجور که راحتی پس شب بخیر
از صدای قدمای پاهاش از پشت در فهمیدم که رفته
از روی میز گوی موزیکالی که جونگ کوک روز ولنتاین بهم داده بود رو برداشتم و تکونش دادم مثل سرزمین برفی شد
➕: شب بخیر
یدفه یاد خاطره ای از روز ولنتاین مون افتادم روزی که برای بار صدم دوباره نادیدم گرفت و دلمو شکست
من برای ولنتاین براش یه ساعت مچی گرفتم و اونم یه گردنبند اما وقتی هدیه رو بهش دادم نادیدش گرفت انگار که خوشش نیومد اما اینو مخفی کرد که اینطور نیست ولی من فهمیدم چه حسی بهش داشت
نه لبخندی زد نه اخمی کرد فقط مثل ارواح بی احساس و سرد حتی از اونم بدتر بهش خیره شد
هرچند. دیگه بهش فکر نمیکنم گذشته ها دیگه گذشته سه روز دیگه عروسیمه باید خوشحال باشم که قراره دوباره ازدواج کنم اونم برای بار سوم و مطمئناً آخرین بار
به تهیونگ گفتم که می خوام نقاشی هاشو ببینم پس باهاش هماهنگ کردم که با هم برین یه نگاهی به تابلو هاش بندازم
از زبان تهیونگ
ات ازم خواست که فردا ببرمش که تابلو های نقاشی مو ببینه خیلی استرس گرفته بودم آخه من که نقاش نیستم اون شب هم یه بهونه آوردم که بویی نبره که با کارول قرار داشتم که اونم جواب منفی ازش گرفتم
بخاطر همین به اریکا گفتم که....
شرط
۹۰ لایک ۱۰۰ کام
از زبان ات
خدایا چرا من آخه؟ چرا منو از بین میلیون ها آدم انتخاب کردی مگه گناه من چیه؟
رفتم هدیشو گزاشتم تو جیب کتی که بهم داده بود و دست خالی برگشتم خونه (منظور شیرینی یا کیکی یا شاباشیه)
از در که رفتم تو مامان و کارول جلوم ظاهر شدن
لابد باید به اینا هم جواب پس بدم بدون توجه بهشون رفتم سمت پله ها که برم بالا تو اتاقم که صداشون در اومد
مامان: عههه ات چی شد دخترم؟
....
رفتم تو اتاقم و درو هم قفل کردم
رفتم سمت کمد لباسام تا لباسامو عوض کنم و لباس خوابمو بپوشم که نگاهم افتاد به لباس سفیدی که برای اولین بار تنم کردم روزی که با جونگ کوک عروسی کردم
اولین ازدواجم اولین باری که لباس عروس پوشیدم و جلوی بابام ظاهر شدم قبل از اینا وقتی بچه بودم لباس عروسیه مامانمو پوشیده بودم و احساس ملکه بودن می کردم
لباس عروسیش الان داغون و پاره پوره شده از بس که پوشیدمشم به این ور و اون ور کشوندمش کثیف و سیاه شده
پاشنه ی کفشای عروسیش از هم در رفته حتی تاجشم شکستم فقط چون عاشق این بودم که یه روز عروسی کنم تازه بتونم با بابام ازدواج کنم نه مرد دیگه ای
همیشه آرزوم بود بزرگ شم تا با بابام ازدواج کنم اون اولین و آخرین مرد زندگیم بود که الان مرده چقدر دلم براش تنگ شده
تو همین فکرا بودم که یدفه در به صدا اومد کارول بود
کارول: ات حالت خوبه؟ چیزی که نشده؟
➕: نه چیزی نشده نگران نباش تو برو بخواب
کارول: عامم خوب باشه هرجور که راحتی پس شب بخیر
از صدای قدمای پاهاش از پشت در فهمیدم که رفته
از روی میز گوی موزیکالی که جونگ کوک روز ولنتاین بهم داده بود رو برداشتم و تکونش دادم مثل سرزمین برفی شد
➕: شب بخیر
یدفه یاد خاطره ای از روز ولنتاین مون افتادم روزی که برای بار صدم دوباره نادیدم گرفت و دلمو شکست
من برای ولنتاین براش یه ساعت مچی گرفتم و اونم یه گردنبند اما وقتی هدیه رو بهش دادم نادیدش گرفت انگار که خوشش نیومد اما اینو مخفی کرد که اینطور نیست ولی من فهمیدم چه حسی بهش داشت
نه لبخندی زد نه اخمی کرد فقط مثل ارواح بی احساس و سرد حتی از اونم بدتر بهش خیره شد
هرچند. دیگه بهش فکر نمیکنم گذشته ها دیگه گذشته سه روز دیگه عروسیمه باید خوشحال باشم که قراره دوباره ازدواج کنم اونم برای بار سوم و مطمئناً آخرین بار
به تهیونگ گفتم که می خوام نقاشی هاشو ببینم پس باهاش هماهنگ کردم که با هم برین یه نگاهی به تابلو هاش بندازم
از زبان تهیونگ
ات ازم خواست که فردا ببرمش که تابلو های نقاشی مو ببینه خیلی استرس گرفته بودم آخه من که نقاش نیستم اون شب هم یه بهونه آوردم که بویی نبره که با کارول قرار داشتم که اونم جواب منفی ازش گرفتم
بخاطر همین به اریکا گفتم که....
شرط
۹۰ لایک ۱۰۰ کام
۳۳.۹k
۲۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.