ویو جنا
"𝐦𝐲 𝐡𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝"
𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏
𝐏𝐚𝐫𝐭:۸
"ویو جنا"
از جام بلند شدم
پتو رو جمع کردم.
اخر از تنهایی می میرم اینجاا..
حالا ببینید..
وقتی پتو رو داخل اتاق گزاشتم مطمعن شدم کسی نیست.
جنا: قبروستونه اینجا..اینجا قبرستون اون ازرائیل..وایی..
با غور غور میرفتم طبقه پایین..که صدایه در بلند شد و باز شد.
جونگکوک امد داخل
چییزی نگفتم.
فکر کرده کیه؟
منم بلدم قیافه بگیرم حرف نزنم.
واقعا کارم چیه!؟؟
داشتم فیلم میدیدم نه!؟
رفتم سمت تلوزیون که درحالی که کتش و در میاورد گفت:
_فردا شام بیرون دعوتیم..
بی میل به تلوزیون نگاه کردم.
جنا: اها...
امد جلو روم رو تلوزیون.
استایلو باش.
پراهن سفید؟؟
با یقه باز
گفته بودم فیتیشش و دارم؟!
کوک: یچی مناسب میپوشی..
سرم و بالا گرفتم.
جنا: اون وقت چرا باید خدمتکار خونت و ببری؟!
دستش و مشت کرد.
کوک: چرت و پرت نگو..
جنا: چرت و پرت چیه!؟خودت گفتی..
کوک: انقدر رو مخم یورتمه نرو ،وقتی میگم اماد میشی یعنی میشی..
از صداش خشم می بارید.
وای که چقدر خوشم میوامد انقدر عصبیش کنم.
جنا: اوکی پس هر کی پرسید بگم به عنوان خدمتکارتون امدم!؟
دستش و کنار سرم رو تکیه گاه گذاشت خم شد تو صورتم.
کوک: حرف حالیت نیست نه!؟
جنا: دارم به حرف خودت گوش میکنم.
کوک:پس اگه انقدر حرف گوش کنی..خوب گوش بده..فردا شب برایه ساعت ۸ زنگ میزنممیای بیرون....داخل مهمونی از کنارم تکون نمیخوری..و با منم کاری نداری ...حله!؟؟
صداش اروم ولی پر از تایید بود که اگه گوش ندم وای به حالمه
جنا: بیام که مامانت بگه این داهاتیه!؟؟؟
باید این و میگفتم وگرنه میترکیدم.
محکم فکم و تو دستش گرفت.
که دیگه حرفی نزدم
کوک: مطمعن باش حسی که مامانم با حرفاش بهت میده خیلی بهتر از بلایی که من سرت میارم..پس حرفام یادت بمونه.
𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏
𝐏𝐚𝐫𝐭:۸
"ویو جنا"
از جام بلند شدم
پتو رو جمع کردم.
اخر از تنهایی می میرم اینجاا..
حالا ببینید..
وقتی پتو رو داخل اتاق گزاشتم مطمعن شدم کسی نیست.
جنا: قبروستونه اینجا..اینجا قبرستون اون ازرائیل..وایی..
با غور غور میرفتم طبقه پایین..که صدایه در بلند شد و باز شد.
جونگکوک امد داخل
چییزی نگفتم.
فکر کرده کیه؟
منم بلدم قیافه بگیرم حرف نزنم.
واقعا کارم چیه!؟؟
داشتم فیلم میدیدم نه!؟
رفتم سمت تلوزیون که درحالی که کتش و در میاورد گفت:
_فردا شام بیرون دعوتیم..
بی میل به تلوزیون نگاه کردم.
جنا: اها...
امد جلو روم رو تلوزیون.
استایلو باش.
پراهن سفید؟؟
با یقه باز
گفته بودم فیتیشش و دارم؟!
کوک: یچی مناسب میپوشی..
سرم و بالا گرفتم.
جنا: اون وقت چرا باید خدمتکار خونت و ببری؟!
دستش و مشت کرد.
کوک: چرت و پرت نگو..
جنا: چرت و پرت چیه!؟خودت گفتی..
کوک: انقدر رو مخم یورتمه نرو ،وقتی میگم اماد میشی یعنی میشی..
از صداش خشم می بارید.
وای که چقدر خوشم میوامد انقدر عصبیش کنم.
جنا: اوکی پس هر کی پرسید بگم به عنوان خدمتکارتون امدم!؟
دستش و کنار سرم رو تکیه گاه گذاشت خم شد تو صورتم.
کوک: حرف حالیت نیست نه!؟
جنا: دارم به حرف خودت گوش میکنم.
کوک:پس اگه انقدر حرف گوش کنی..خوب گوش بده..فردا شب برایه ساعت ۸ زنگ میزنممیای بیرون....داخل مهمونی از کنارم تکون نمیخوری..و با منم کاری نداری ...حله!؟؟
صداش اروم ولی پر از تایید بود که اگه گوش ندم وای به حالمه
جنا: بیام که مامانت بگه این داهاتیه!؟؟؟
باید این و میگفتم وگرنه میترکیدم.
محکم فکم و تو دستش گرفت.
که دیگه حرفی نزدم
کوک: مطمعن باش حسی که مامانم با حرفاش بهت میده خیلی بهتر از بلایی که من سرت میارم..پس حرفام یادت بمونه.
- ۴۴.۲k
- ۲۶ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط