part³⁶
part³⁶
به لونا خیره شدم که با لبخند بهم خیره بود
+چرا باید از بچه نفرت داشته باشه؟
لونا:دلایل خیلی زیادی هست...یکی از دلایلش هم میتونه این باشه که برادرش بخاطر یک بچه جونشو از دست داد. وقتی بچه رو به دنیا بیاری تهیونگ بهش توجه ای نمیکنه و...
+پس چرا با ایلین رابطه اش اینقدر خوبه؟
لونا:چون تنها یادگار برادرشه*پوزخند
چیز دیگه ای برای گفتن نداشتم،شاید واقعا حق با اونه
+باید درموردش بیشتر فک کنم
⁵روز بعد ¹³/⁰⁰pm
سوار تاکسی شدیم و به سمت بیمارستان حرکت کردیم لونا دستم رو گرفت و لب زد:بهترین کارو کردی!
لبخندی از روی درد و استرس زدم و سرمو تکون دادم و تمام مدت به فک این بودم چرا دارم اینکارو میکنم قبلش نباید با ته صحبت میکردم؟ نفس عمیقی کشیدم و به بیرون خیره شدم
نیم ساعت بعد بیمارستان
بعد از چند دقیقه ای انتظار کشیدن پرستار اسمم رو صدا زد و گفت به اتاق برم همراه لونا وارد اتاق شدیم و بعد از تشکیل پرونده توسط پرستار،دکتر که تمام مدت در حال آماده کردن وسایل بود رویی بهم انداخت و پرونده مو برداشت
دکتر:پدر بچه رضایت کامل رو داره؟
نگاهی به لونه کردم،درمورد جواب دادن به این سوالات دیشب صحبت کرده بودیم پس آماده بودم جی باید بگم
+آره...
دکتر:چرا میخوای بندازیش؟
ات:ناخواسته و اشتباهی بوده
دکتر نگاهی از سر تا پا بهم انداخت و سری تکون داد
دکتر: امیدوارم پشیمون نشی
ات:مطمئنا نمیشم *چند بار زیر لب تکرار کردم و به پرونده ام که دست دکتر بود خیره شدم
دکتر به لونا گفت بره بیرون و از پرستار خواست که کمکم کنه تا آماده شم
اتمام ویو ات
....
تهیونگ ویو
قرار داد رو امضا کردم و با فرد مقابل دست دادم و بعد از برداشتن اسناد مورد نیاز اتاق رو ترک کردم،فقط یک معامله ی دیگه بود و بعد میتونستم برگردم خونه پیش ات ،غرقم افکارم بودم که با صدای نوتیفیکیشن گوشیم رشته افکارم پاره شد ،به گوشیم نگاهی انداختم و وارد واتساپ شدم که دیدم از طرف یک ناشناس برام چند تا فایل فرستاده شده و همزمان با اون لونا پیامی بهم داد :تهیونگ نمیدونم باید چیکار کنم اما...ادامه*
نوتیف لونا رو رد کردم چون حوصله چرت و پرت هاش رو نداشتم و منتظر شدم تا فایل ها دان بشن،بعد از نیم دقیقه فایل ها باز شدن ،اولین فایل رو باز کردم..،امکان نداره!اون ات بود..
follower/⁶⁵
به لونا خیره شدم که با لبخند بهم خیره بود
+چرا باید از بچه نفرت داشته باشه؟
لونا:دلایل خیلی زیادی هست...یکی از دلایلش هم میتونه این باشه که برادرش بخاطر یک بچه جونشو از دست داد. وقتی بچه رو به دنیا بیاری تهیونگ بهش توجه ای نمیکنه و...
+پس چرا با ایلین رابطه اش اینقدر خوبه؟
لونا:چون تنها یادگار برادرشه*پوزخند
چیز دیگه ای برای گفتن نداشتم،شاید واقعا حق با اونه
+باید درموردش بیشتر فک کنم
⁵روز بعد ¹³/⁰⁰pm
سوار تاکسی شدیم و به سمت بیمارستان حرکت کردیم لونا دستم رو گرفت و لب زد:بهترین کارو کردی!
لبخندی از روی درد و استرس زدم و سرمو تکون دادم و تمام مدت به فک این بودم چرا دارم اینکارو میکنم قبلش نباید با ته صحبت میکردم؟ نفس عمیقی کشیدم و به بیرون خیره شدم
نیم ساعت بعد بیمارستان
بعد از چند دقیقه ای انتظار کشیدن پرستار اسمم رو صدا زد و گفت به اتاق برم همراه لونا وارد اتاق شدیم و بعد از تشکیل پرونده توسط پرستار،دکتر که تمام مدت در حال آماده کردن وسایل بود رویی بهم انداخت و پرونده مو برداشت
دکتر:پدر بچه رضایت کامل رو داره؟
نگاهی به لونه کردم،درمورد جواب دادن به این سوالات دیشب صحبت کرده بودیم پس آماده بودم جی باید بگم
+آره...
دکتر:چرا میخوای بندازیش؟
ات:ناخواسته و اشتباهی بوده
دکتر نگاهی از سر تا پا بهم انداخت و سری تکون داد
دکتر: امیدوارم پشیمون نشی
ات:مطمئنا نمیشم *چند بار زیر لب تکرار کردم و به پرونده ام که دست دکتر بود خیره شدم
دکتر به لونا گفت بره بیرون و از پرستار خواست که کمکم کنه تا آماده شم
اتمام ویو ات
....
تهیونگ ویو
قرار داد رو امضا کردم و با فرد مقابل دست دادم و بعد از برداشتن اسناد مورد نیاز اتاق رو ترک کردم،فقط یک معامله ی دیگه بود و بعد میتونستم برگردم خونه پیش ات ،غرقم افکارم بودم که با صدای نوتیفیکیشن گوشیم رشته افکارم پاره شد ،به گوشیم نگاهی انداختم و وارد واتساپ شدم که دیدم از طرف یک ناشناس برام چند تا فایل فرستاده شده و همزمان با اون لونا پیامی بهم داد :تهیونگ نمیدونم باید چیکار کنم اما...ادامه*
نوتیف لونا رو رد کردم چون حوصله چرت و پرت هاش رو نداشتم و منتظر شدم تا فایل ها دان بشن،بعد از نیم دقیقه فایل ها باز شدن ،اولین فایل رو باز کردم..،امکان نداره!اون ات بود..
follower/⁶⁵
۹.۶k
۱۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.