part³⁵
part³⁵
بعد از رفتن ته برگشتم تو و رفتم داخل اتاقمون و به اتاق نگاهی انداختم ،درو قفل کردم و لباسم رو از تن کندم خودمو رو تخت پرت کردم و بالشت ته رو تو بغل گرفتم و بو کردم...
+امیدوارم هرجا که هستی سالم باشی خرس کوچولو *لبخند کوتاه و ریز
فردا ساعت¹²
بیبی چک رو داخل سطل زباله انداختم و بعد از شستن دستام از سرویس اومدم بیرون،الان باید چیکار کنم؟یعنی الان من مادرم؟اما بچه رو چیکار کنم! بعد از کمی فک کردن به این نتیجه رسیدم که نه شاید بتونم بچه رو نگه دارم و شاید بتونم ته رو هم راضی کنم،اما قبلش باید مطمئن شم که حرفای لونا حقیقت داشت یا نه.سری تکون دادم و رفتم طبقه پایین
اتمام ویو ات
همه چی به اون سادگی که فک میکنی نیست...بعضی وقتا کوتاهی میکنی و ضربه هایی میخوری که تا ابد ردش میمونه،سادگی هایی میکنی که منجر به دگرگونی زندگیت میشه،اما تو که از آینده خبر نداری!:)
لونا ویو
از اتاق ایلین اومدم بیرون و به سمت پله ها رفتم، چشمم به ات افتاد که از سرویس بهداشتی اومد بیرون ،خودم رو به کنار دیوار چسبوندم و بی حرکت موندم،بعد از یک دقیقه که ات رفت پایین وارد دستشویی شدم و درو آروم بستم ،پامو رو پدال سطل زباله گذاشتم و درش باز شد ،پوزخندی زدم
لونا:یکی اینجا مامان شده *خنده
چند برگ دستمال از باکس کندم و بیبی چک رو تو دستمال گذاشتم
اتمام ویو لونا
نیم ساعت بعد
ات رو مبل نشسته بود و خدمتکار رو صدا زد:***رفتی تمشک بکاری یا تمشک بیاری؟!
خدمتکار اومد پیش ات و تعظیمی کرد:خانم عذر میخوام اما تمشک نداریم
+تو این عمارت به این بزرگی تمشک نیست؟*خنده ی عصبی
لونا که تمام مدت شاهد محاوره ات و خدمتکار بود به سمت ات حرکت کرد و کنارش نشست و رو ب خدمتکار کرد:میتونی بری!
خدمتکار تعظیمی کرد و رفت،لونا به اطراف نگاهی کرد و بعد به ات نگاه انداخت:با این کارا داری خودتو لو میدی!
ات مشکوک و جدی به لونا خیره بود
لونا:خودت میدونی منظورم چیه!من صلاحتو میخوام!
ویو ات
اخمی کردم,این دیگه از کجا فهمیده:+چطور باید بهت اعتماد کنم بهت نمیخوره از اونایی باشی که به فکرن و ادم خوبی ان!،شاید میخوای میراث خانواده کیم رو درو کنی یا شایدم تهیونگ رو
لونا خندید و دستش رو شونه ام گذاشت:میتونی امتحان کنی!به ته زنگ بزن و بهش بگو پدر شده!خیلی دلم میخواد ری اکشنشرو ببینم!*مطمئن
follower/⁶⁰
بعد از رفتن ته برگشتم تو و رفتم داخل اتاقمون و به اتاق نگاهی انداختم ،درو قفل کردم و لباسم رو از تن کندم خودمو رو تخت پرت کردم و بالشت ته رو تو بغل گرفتم و بو کردم...
+امیدوارم هرجا که هستی سالم باشی خرس کوچولو *لبخند کوتاه و ریز
فردا ساعت¹²
بیبی چک رو داخل سطل زباله انداختم و بعد از شستن دستام از سرویس اومدم بیرون،الان باید چیکار کنم؟یعنی الان من مادرم؟اما بچه رو چیکار کنم! بعد از کمی فک کردن به این نتیجه رسیدم که نه شاید بتونم بچه رو نگه دارم و شاید بتونم ته رو هم راضی کنم،اما قبلش باید مطمئن شم که حرفای لونا حقیقت داشت یا نه.سری تکون دادم و رفتم طبقه پایین
اتمام ویو ات
همه چی به اون سادگی که فک میکنی نیست...بعضی وقتا کوتاهی میکنی و ضربه هایی میخوری که تا ابد ردش میمونه،سادگی هایی میکنی که منجر به دگرگونی زندگیت میشه،اما تو که از آینده خبر نداری!:)
لونا ویو
از اتاق ایلین اومدم بیرون و به سمت پله ها رفتم، چشمم به ات افتاد که از سرویس بهداشتی اومد بیرون ،خودم رو به کنار دیوار چسبوندم و بی حرکت موندم،بعد از یک دقیقه که ات رفت پایین وارد دستشویی شدم و درو آروم بستم ،پامو رو پدال سطل زباله گذاشتم و درش باز شد ،پوزخندی زدم
لونا:یکی اینجا مامان شده *خنده
چند برگ دستمال از باکس کندم و بیبی چک رو تو دستمال گذاشتم
اتمام ویو لونا
نیم ساعت بعد
ات رو مبل نشسته بود و خدمتکار رو صدا زد:***رفتی تمشک بکاری یا تمشک بیاری؟!
خدمتکار اومد پیش ات و تعظیمی کرد:خانم عذر میخوام اما تمشک نداریم
+تو این عمارت به این بزرگی تمشک نیست؟*خنده ی عصبی
لونا که تمام مدت شاهد محاوره ات و خدمتکار بود به سمت ات حرکت کرد و کنارش نشست و رو ب خدمتکار کرد:میتونی بری!
خدمتکار تعظیمی کرد و رفت،لونا به اطراف نگاهی کرد و بعد به ات نگاه انداخت:با این کارا داری خودتو لو میدی!
ات مشکوک و جدی به لونا خیره بود
لونا:خودت میدونی منظورم چیه!من صلاحتو میخوام!
ویو ات
اخمی کردم,این دیگه از کجا فهمیده:+چطور باید بهت اعتماد کنم بهت نمیخوره از اونایی باشی که به فکرن و ادم خوبی ان!،شاید میخوای میراث خانواده کیم رو درو کنی یا شایدم تهیونگ رو
لونا خندید و دستش رو شونه ام گذاشت:میتونی امتحان کنی!به ته زنگ بزن و بهش بگو پدر شده!خیلی دلم میخواد ری اکشنشرو ببینم!*مطمئن
follower/⁶⁰
۹.۴k
۱۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.