عشق خشن من ❤️ پارت 15
ویو ا.ت
تعیونگ و لیسا آمدن استقبال من وای خدای من لیا خیلی بانمک شده بود وقتی دیدمش بوس بارونش کردم . بغلش کردم و رفتیم سوار ماشین شدیم لیا یه طرف بغلم بود و داشت ادا در می آورد مین هو سرش روی پاهام بود و خوابیده بود به خونه رسیدیم که با دیدن خونمون کلی خاطراتم جلو چشمام گذاشت که تهیونگ صدام کرد
#ا.ت ا.ت
+بله
#کجایی دختر این همه صدات کردم
+هیچ جا
#خیلی خوب من وسایلت رو می برم تو هم مین هو رو بغل بیار تو
@خوابش خیلی سنگین مثل تو ها به داداشم نرفته
+اره (کمی ناراحت)
@ایی ببخشید
+نه مشکلی نیست
رفتم مین هو رو بغل کردم و به سمت خونه رفتیم لیسا ، لیا رو بغل کرد و زنگ در رو زد که خدمتکار درو باز کرد تعیونگ و لیسا جلو تر از من رفتن داخل وقتی رفتم داخل با دیدن مادر و پدر چا اون وو خشکم زد که اونا هم با ذوق بلند شدن و به من نگاه کردن . همینطوری نگاهش می کردم که مین هو بیدار شد
؟مامان
+بیدار شدی عزیزم
پ.ا:دخترم ا.ت
+بابا
وقتی بابام صدام کرد می خواستم برم سمتشون که یهو چا اون وو و جیسو به طرف من برگشت جیسو محکم دستای اون وو رو گرفته بود با دیدن اون صحنه یه لحظه انگار ضربان قلبم وایستا با تعجب به من نگاه می کرد که با صدای مین هو به خودم امدم
؟اینجا کجاست مامانی اینا کین
+برات میگم مامانی بیا بریم اونجا
؟باشه
به سمت جمعشون قدم برداشتم و چا اون وو هم با چهری سوالی بهم نگاه می کرد و جیسو هم با عصبانیت نگاهم می کرد رفتم سمت پدرم و مین هو رو گذاشتم زمین و محکم بابا رو بغل کردم
پ.ا:دخترم عزیزمن
+بابا جون دلم برات یه ذره شده بود
پ.ا:چرا چرا این همه وقت نیومدی هان
+بابا خودت می دونی دیگه منو ببخش اگه می دونستم حالت آنقدر بده زود تر می آمدم هق هق
پ.ا:باشه گیره نکن درکت می کنم
از بغل بابام آمدم و بیرون و اشکام رو پاک کردم و به سمت جمع برگشتم
+سلام خو ش آمدین
همه کسایی که اونجا بودن جواب سلام رو دادن مین هو وقتی چا اون وو رو دید ناراحت شد و پامو رو سفت گرفت
؟مامان اینجا کجاست این میان هان این اینجا چیکار می کنه ..... اشاره به اون وو....
_سلام مین هو
&تو از کجا اینا رو میشناسی عشقم
_خوب جیسو همون خانواده آیی که برات گفتم این دوتا بودن اما شما اینجا چیکار می کنید
+خوب .....
#اون خواهر من چند سال بود که بخاطر یه مسئله از سئول رفته بود و الان برگشته
؟مامان من می خوام برم خونمون
+باشه مامانی
پ.چ:این پسر بچه تو(با چشمای پر اشک به مین هو نگاه می کرد)
+بله این پسرم مین هو (با لبخند و بغض)
پ.چ:هی سلام آقا کوچولو خوبی
؟خوبم ممنون
پ.چ:خندیدن
م.چ:ببینم می تونم تو رو بغل کنم
+البته مامانی برو پیش شون باشه
؟چشم
مین هو رفت سمت پدر بزرگ و مامان بزرگش و اونا رو بغل کردن پدر چا اون وو وقتی مین هو رو بغل کرد یه اشک از چشماش پایین آمد آنقدر با ذوق بغل و بوسش می کردن که قلبم داشت تکیه تکیه میشد از چشمام اشک آمد پایین با دستام اونا رو پاک کردم جیسو داشت با نفرت به منو مین هو نگاه می کرد چا اون وو رفت سمت مین هو که مین هو ازش فاصله گرفت و آمد و پیش من چا اون وو همونجا خشکش زد که
پ.ا:هی پسر نمی خوای بابا بزرگت رو بغل کنی
؟بابا بزرگ
+اره ایشون بابای مامان هستن یعنی بابا بزرگت
؟ واقعا پس اون دوتا پیرا چی
همه خندیدن
+اونم بابا بزرگ و مامان بزرگ هستن
_چی
+یعنی مثل شون هست می تونی به اونا هم بگی باشه
؟چشم
پ.ا:خیلی خوب وروجک بدو بیا اینجا ببینم
؟چشم بابا بزرگ
دوید و رفت بابام رو بغل کرد و بابام اون تو هوا می چرخوند کلی خندید اما از اون وو ناراحت بود ازش فاصله می گرفت معلوم بود تنها کسایی که اینجا نارحت بودن اون وو و جیسو بود . داشتم به اون دوتا نگاه می کردم که مادر اون وو آمد پیش من و منو بغل کرد و دم گوشم زمزمه کرد
م.چ:دخترم حالت خوبه
+خوب مامان ممنون
م.چ:ما رو ببخش هر کاری کردیم بخاطر پسر مون بود
+می دونم لازم نیست خودتون ناراحت کنید
م.چ:ممنونم دخترم
+لبخند
لیا:ببین بابا بزرگ از وقتی نوه جدید آمد منو فراموش کردی
پ.ا:نه تو پرنسس منی مگه میشه تو رو فراموش کنم بدو بیا پیش من
لیا بدو بدو رفت پیش بابام و به مین هو نگاه کرد که مین هو دستش رو جلو برد و
؟سلام من مین هو هستم
!منم لیام
؟لبخند
!با دوست شیم
؟باشه
........ ادامه دارد
تعیونگ و لیسا آمدن استقبال من وای خدای من لیا خیلی بانمک شده بود وقتی دیدمش بوس بارونش کردم . بغلش کردم و رفتیم سوار ماشین شدیم لیا یه طرف بغلم بود و داشت ادا در می آورد مین هو سرش روی پاهام بود و خوابیده بود به خونه رسیدیم که با دیدن خونمون کلی خاطراتم جلو چشمام گذاشت که تهیونگ صدام کرد
#ا.ت ا.ت
+بله
#کجایی دختر این همه صدات کردم
+هیچ جا
#خیلی خوب من وسایلت رو می برم تو هم مین هو رو بغل بیار تو
@خوابش خیلی سنگین مثل تو ها به داداشم نرفته
+اره (کمی ناراحت)
@ایی ببخشید
+نه مشکلی نیست
رفتم مین هو رو بغل کردم و به سمت خونه رفتیم لیسا ، لیا رو بغل کرد و زنگ در رو زد که خدمتکار درو باز کرد تعیونگ و لیسا جلو تر از من رفتن داخل وقتی رفتم داخل با دیدن مادر و پدر چا اون وو خشکم زد که اونا هم با ذوق بلند شدن و به من نگاه کردن . همینطوری نگاهش می کردم که مین هو بیدار شد
؟مامان
+بیدار شدی عزیزم
پ.ا:دخترم ا.ت
+بابا
وقتی بابام صدام کرد می خواستم برم سمتشون که یهو چا اون وو و جیسو به طرف من برگشت جیسو محکم دستای اون وو رو گرفته بود با دیدن اون صحنه یه لحظه انگار ضربان قلبم وایستا با تعجب به من نگاه می کرد که با صدای مین هو به خودم امدم
؟اینجا کجاست مامانی اینا کین
+برات میگم مامانی بیا بریم اونجا
؟باشه
به سمت جمعشون قدم برداشتم و چا اون وو هم با چهری سوالی بهم نگاه می کرد و جیسو هم با عصبانیت نگاهم می کرد رفتم سمت پدرم و مین هو رو گذاشتم زمین و محکم بابا رو بغل کردم
پ.ا:دخترم عزیزمن
+بابا جون دلم برات یه ذره شده بود
پ.ا:چرا چرا این همه وقت نیومدی هان
+بابا خودت می دونی دیگه منو ببخش اگه می دونستم حالت آنقدر بده زود تر می آمدم هق هق
پ.ا:باشه گیره نکن درکت می کنم
از بغل بابام آمدم و بیرون و اشکام رو پاک کردم و به سمت جمع برگشتم
+سلام خو ش آمدین
همه کسایی که اونجا بودن جواب سلام رو دادن مین هو وقتی چا اون وو رو دید ناراحت شد و پامو رو سفت گرفت
؟مامان اینجا کجاست این میان هان این اینجا چیکار می کنه ..... اشاره به اون وو....
_سلام مین هو
&تو از کجا اینا رو میشناسی عشقم
_خوب جیسو همون خانواده آیی که برات گفتم این دوتا بودن اما شما اینجا چیکار می کنید
+خوب .....
#اون خواهر من چند سال بود که بخاطر یه مسئله از سئول رفته بود و الان برگشته
؟مامان من می خوام برم خونمون
+باشه مامانی
پ.چ:این پسر بچه تو(با چشمای پر اشک به مین هو نگاه می کرد)
+بله این پسرم مین هو (با لبخند و بغض)
پ.چ:هی سلام آقا کوچولو خوبی
؟خوبم ممنون
پ.چ:خندیدن
م.چ:ببینم می تونم تو رو بغل کنم
+البته مامانی برو پیش شون باشه
؟چشم
مین هو رفت سمت پدر بزرگ و مامان بزرگش و اونا رو بغل کردن پدر چا اون وو وقتی مین هو رو بغل کرد یه اشک از چشماش پایین آمد آنقدر با ذوق بغل و بوسش می کردن که قلبم داشت تکیه تکیه میشد از چشمام اشک آمد پایین با دستام اونا رو پاک کردم جیسو داشت با نفرت به منو مین هو نگاه می کرد چا اون وو رفت سمت مین هو که مین هو ازش فاصله گرفت و آمد و پیش من چا اون وو همونجا خشکش زد که
پ.ا:هی پسر نمی خوای بابا بزرگت رو بغل کنی
؟بابا بزرگ
+اره ایشون بابای مامان هستن یعنی بابا بزرگت
؟ واقعا پس اون دوتا پیرا چی
همه خندیدن
+اونم بابا بزرگ و مامان بزرگ هستن
_چی
+یعنی مثل شون هست می تونی به اونا هم بگی باشه
؟چشم
پ.ا:خیلی خوب وروجک بدو بیا اینجا ببینم
؟چشم بابا بزرگ
دوید و رفت بابام رو بغل کرد و بابام اون تو هوا می چرخوند کلی خندید اما از اون وو ناراحت بود ازش فاصله می گرفت معلوم بود تنها کسایی که اینجا نارحت بودن اون وو و جیسو بود . داشتم به اون دوتا نگاه می کردم که مادر اون وو آمد پیش من و منو بغل کرد و دم گوشم زمزمه کرد
م.چ:دخترم حالت خوبه
+خوب مامان ممنون
م.چ:ما رو ببخش هر کاری کردیم بخاطر پسر مون بود
+می دونم لازم نیست خودتون ناراحت کنید
م.چ:ممنونم دخترم
+لبخند
لیا:ببین بابا بزرگ از وقتی نوه جدید آمد منو فراموش کردی
پ.ا:نه تو پرنسس منی مگه میشه تو رو فراموش کنم بدو بیا پیش من
لیا بدو بدو رفت پیش بابام و به مین هو نگاه کرد که مین هو دستش رو جلو برد و
؟سلام من مین هو هستم
!منم لیام
؟لبخند
!با دوست شیم
؟باشه
........ ادامه دارد
۱۶.۱k
۰۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.