عشق خشن من ❤️ پارت 16
ویو اون وو
نشسته بودیم که یهو صدای زنگ در آمد خدمتکار رفت درو باز کرد خواهرم و شوهر. خواهرم بودن خواهر من با پسر آقای کیم ازدواج کرده بود من عرسیشون یادم نمیاد بخاطر تصادفی که کردم . همشون برام مثل غریبه ها شدن بجز خانوادم بگزریم حالا لیسا و تهیونگ آمدن تو منم پشتم بهشون بود که یهو دیدم بابا و مامان با ذوقخیلی زیاد بلند شدن انگاری که منتظر اون لحظه بودن در همین حین آقای کیم گفت دخترم منم با تعجب برگشتم وقتی برگشتم باورم نمی شد که اون ا.ت و مین هو باشن خیلی خوشحال شدم داشتم بهشون نگاه می کردم که جیسو محکم دستم رو گرفت و انگاری ا.ت با دیدن جیسو یخورده ناراحت شد ا.ت بدو بدو آمد پیش باباش و بغلش کرد انگار بخاطر یه مسئله مهم اینجا رو ترک کرده بود خیلی کنجکاو هستم بدونم اون مسئله مهم چیه.
بعدش به سمت ما برگشت و سلام کرد که مین هو با دیدن من انکار خیلی ناراحت شد خودشو پشت مامانش قایم کرد
بعدش بابا و مامان من نمی دونم چرا اما با دیدن مین هو خیلی ذوق کرده بودن و مین هو رو بغل کردن همشون بغض داشتن نمی دونم چرا اما ولش می خواستم برم پیش مین هو که وقتی دید من دارم میرم به سمتش از من فرار کرد رفت بعدشم رفت پیش بابا بزرگش و کلی بازی کرد همگی نشسته بودیم مادرمو پدرم خیلی با ا.ت صمیمی بودن انگار یه رابطه قوی بینشون بود مین هو هم منو نگاه می کرد وقتیم بهش لبخند می زدم بهم اخم می کرد انگار خیلی از دست من عصبانی شده بود.
دیدم مین هو داره با لیا میره بالا منم دنبالشون رفتم تو اتاق بودن داشتن بازی می کردن رفتم داخل
_سلم بچه ها
!دایی جون بیا ما بازی کن مین هو ببین این دایی من چا اون وو هست
؟....اخم کرده
_سلام مین هو ببینم تو هنوزم از من ناراحتی
؟......
!دایی من میرم پایین باشه
_باشه دایی جون
هی پسر کوچولو ببینم با من قهری
؟........
_مین هو لطفاً نکن وقتی تو قهر باشی منم ناراحت میشم ها
؟تو ما رو ول کردی
_چی نه ولت نکردم می خواستم دوباره برگردم که شما ها زود تر آمدید
؟نخیرم توم مثل بابامی ازت بدم میاد
_مین هو صبر کن
از اتاق فرار کرد و رفت پایین و ا.ت رو بغل کرد
+مامانی چی شده
؟از عمو بدم میاد بدم میاد
+هی آروم باش چی شده
؟مامان بریم خونه خودمون
_مین هو پسرم لطفاً عمو رو ببخش
؟نمی خام تو بهم قول دادی که از پیش منو مامانم نمیری اما توم مثل بابامی ازت متنفرم
+مین هو بسه
؟گریه می کنه
+من واقعاً معذرت می خواهم
پاشو مامانی بیا بریم بالا .. با اجازتون من برم بالا و مین هو رو آروم کنم
پ.چ:باشه دخترم بر
_میشه منم بیام .×عشقم تو می خوای بری چی ما باید بریم بیا بریم
_اخ
+نه لازم نیست شما برین به همسرتون برسید خودم حواسم به پسرم هست
_باشه
ا.ت مین هو رو برد بالا همینطوری داشتم نگاهشون می کردم
×عشقم بریم ما هستیم ...... دستش رو گذاشت روی شکمش
_باشه بریم
کله راه رو داشتم به ا.تذو مین هو فکر می کردم فردا میرم حتما از دلش در میارم.....
نشسته بودیم که یهو صدای زنگ در آمد خدمتکار رفت درو باز کرد خواهرم و شوهر. خواهرم بودن خواهر من با پسر آقای کیم ازدواج کرده بود من عرسیشون یادم نمیاد بخاطر تصادفی که کردم . همشون برام مثل غریبه ها شدن بجز خانوادم بگزریم حالا لیسا و تهیونگ آمدن تو منم پشتم بهشون بود که یهو دیدم بابا و مامان با ذوقخیلی زیاد بلند شدن انگاری که منتظر اون لحظه بودن در همین حین آقای کیم گفت دخترم منم با تعجب برگشتم وقتی برگشتم باورم نمی شد که اون ا.ت و مین هو باشن خیلی خوشحال شدم داشتم بهشون نگاه می کردم که جیسو محکم دستم رو گرفت و انگاری ا.ت با دیدن جیسو یخورده ناراحت شد ا.ت بدو بدو آمد پیش باباش و بغلش کرد انگار بخاطر یه مسئله مهم اینجا رو ترک کرده بود خیلی کنجکاو هستم بدونم اون مسئله مهم چیه.
بعدش به سمت ما برگشت و سلام کرد که مین هو با دیدن من انکار خیلی ناراحت شد خودشو پشت مامانش قایم کرد
بعدش بابا و مامان من نمی دونم چرا اما با دیدن مین هو خیلی ذوق کرده بودن و مین هو رو بغل کردن همشون بغض داشتن نمی دونم چرا اما ولش می خواستم برم پیش مین هو که وقتی دید من دارم میرم به سمتش از من فرار کرد رفت بعدشم رفت پیش بابا بزرگش و کلی بازی کرد همگی نشسته بودیم مادرمو پدرم خیلی با ا.ت صمیمی بودن انگار یه رابطه قوی بینشون بود مین هو هم منو نگاه می کرد وقتیم بهش لبخند می زدم بهم اخم می کرد انگار خیلی از دست من عصبانی شده بود.
دیدم مین هو داره با لیا میره بالا منم دنبالشون رفتم تو اتاق بودن داشتن بازی می کردن رفتم داخل
_سلم بچه ها
!دایی جون بیا ما بازی کن مین هو ببین این دایی من چا اون وو هست
؟....اخم کرده
_سلام مین هو ببینم تو هنوزم از من ناراحتی
؟......
!دایی من میرم پایین باشه
_باشه دایی جون
هی پسر کوچولو ببینم با من قهری
؟........
_مین هو لطفاً نکن وقتی تو قهر باشی منم ناراحت میشم ها
؟تو ما رو ول کردی
_چی نه ولت نکردم می خواستم دوباره برگردم که شما ها زود تر آمدید
؟نخیرم توم مثل بابامی ازت بدم میاد
_مین هو صبر کن
از اتاق فرار کرد و رفت پایین و ا.ت رو بغل کرد
+مامانی چی شده
؟از عمو بدم میاد بدم میاد
+هی آروم باش چی شده
؟مامان بریم خونه خودمون
_مین هو پسرم لطفاً عمو رو ببخش
؟نمی خام تو بهم قول دادی که از پیش منو مامانم نمیری اما توم مثل بابامی ازت متنفرم
+مین هو بسه
؟گریه می کنه
+من واقعاً معذرت می خواهم
پاشو مامانی بیا بریم بالا .. با اجازتون من برم بالا و مین هو رو آروم کنم
پ.چ:باشه دخترم بر
_میشه منم بیام .×عشقم تو می خوای بری چی ما باید بریم بیا بریم
_اخ
+نه لازم نیست شما برین به همسرتون برسید خودم حواسم به پسرم هست
_باشه
ا.ت مین هو رو برد بالا همینطوری داشتم نگاهشون می کردم
×عشقم بریم ما هستیم ...... دستش رو گذاشت روی شکمش
_باشه بریم
کله راه رو داشتم به ا.تذو مین هو فکر می کردم فردا میرم حتما از دلش در میارم.....
۶.۷k
۰۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.