عشق خشن من ❤️ پارت 17
ویو ا.ت
مین هو اون شب کلی گریه کرد تو اتاق اون بغل کردم و سرش رو نوازش کردم شروع به خواندن لالایی براش کردم همانطور که داشتم براش لالایی می خوندم صحنه های که جیسو و چا اون وو دستم هم رو گرفته بودن جلو چشمام می آمد. هر بار که اونا به یادم می آمدن یه قطر اشک از چشمام سرازیر می شد به اون دوتا فکر می کردم که همونجا کنار مین هو خوابم برد
صبح که از خواب بیدار شدم صدای خنده کله خونه رو گرفته بود از روی تخت بلند شدم و یه قوسی به کمرم دارم و از اتاق پایین رفتم و مین هو رو صدا کردم
+مین هو. مین هو. مین هو
؟بله مامان
+اینجایی
؟بله دارم با دایی و بابا بزرگ و لیا بازی می کنم
+آهان خوبه پس تو برو به ادامه بازیت برس منم میرم پیش عمه لیسا باشه
؟باشه مامانی
یه بوس از گونش گرفتم دو دوباره دوید رفت پیش بابام و تعیونگ منم رفتم سمت آشپز خونه لیسا داشت صبحانه آمده می کرد که از پشت بغلش کردم و یه بوس روی گونش گذاشتم
+وایی زن داداش ما رو ببین چه کت بانویی شد داره صبحانه آمده می کنه
@من که کت بانو بودم برو بشین تا صبحانه آماده میشه
+نه میخام بهت کمک کنم
@باشه پس بیا خیار ها رو خورد کن
+خدایی من چقدر پرویی .. یه تعارفی می کرد
@برو آنقدر نمک نریز کارت رو بکن
+چشم خانم
باهم دیگه صبحانه رو آماده کردیم و میز رو چیدیم بعدش بقیه رو صدا کردم در حال صبحانه خوردن بودیم که صدای زنگ در آمد خدمتکار درو باز کرد که اون وو آمد داخل مین هو دوباره با دیدنش اخماش تو هم رفت به من نگاه کرد و منم یه لبخند بهش زدم و با دستم لپش رو کشیدم
_سلام
همه جواب سلامش رو دان
_اقای کیم آمدم که بگم شما امشب مهمون ما هستین
به من نگاه کرد و گفت
_منظورم همگی بودین
#به چه مناسبتی
_خوب منو جیسو میخایم یه خبر بدیم
@چه خبری
_شب بیا می فهمی
@داداشسسس
_خیلی خوب من فعلاً میرم شب می بینمتون
#خداحافظ
چا اون وو رفت و همگی دوباره مشغول شدن .
@ا.ت توهم میایی دیگه
+خوب راستش فکر نکنم بیا
@خواهش می کنم
+نمیشه لطفاً اسرار نکن
#ابجی بیا دیگه پس خونه تنها چیکار می خوای بکنی
+اما م..
پ.ا:اما ولی نداریم دخترم میایی
+چشم بابا
مین هو اون شب کلی گریه کرد تو اتاق اون بغل کردم و سرش رو نوازش کردم شروع به خواندن لالایی براش کردم همانطور که داشتم براش لالایی می خوندم صحنه های که جیسو و چا اون وو دستم هم رو گرفته بودن جلو چشمام می آمد. هر بار که اونا به یادم می آمدن یه قطر اشک از چشمام سرازیر می شد به اون دوتا فکر می کردم که همونجا کنار مین هو خوابم برد
صبح که از خواب بیدار شدم صدای خنده کله خونه رو گرفته بود از روی تخت بلند شدم و یه قوسی به کمرم دارم و از اتاق پایین رفتم و مین هو رو صدا کردم
+مین هو. مین هو. مین هو
؟بله مامان
+اینجایی
؟بله دارم با دایی و بابا بزرگ و لیا بازی می کنم
+آهان خوبه پس تو برو به ادامه بازیت برس منم میرم پیش عمه لیسا باشه
؟باشه مامانی
یه بوس از گونش گرفتم دو دوباره دوید رفت پیش بابام و تعیونگ منم رفتم سمت آشپز خونه لیسا داشت صبحانه آمده می کرد که از پشت بغلش کردم و یه بوس روی گونش گذاشتم
+وایی زن داداش ما رو ببین چه کت بانویی شد داره صبحانه آمده می کنه
@من که کت بانو بودم برو بشین تا صبحانه آماده میشه
+نه میخام بهت کمک کنم
@باشه پس بیا خیار ها رو خورد کن
+خدایی من چقدر پرویی .. یه تعارفی می کرد
@برو آنقدر نمک نریز کارت رو بکن
+چشم خانم
باهم دیگه صبحانه رو آماده کردیم و میز رو چیدیم بعدش بقیه رو صدا کردم در حال صبحانه خوردن بودیم که صدای زنگ در آمد خدمتکار درو باز کرد که اون وو آمد داخل مین هو دوباره با دیدنش اخماش تو هم رفت به من نگاه کرد و منم یه لبخند بهش زدم و با دستم لپش رو کشیدم
_سلام
همه جواب سلامش رو دان
_اقای کیم آمدم که بگم شما امشب مهمون ما هستین
به من نگاه کرد و گفت
_منظورم همگی بودین
#به چه مناسبتی
_خوب منو جیسو میخایم یه خبر بدیم
@چه خبری
_شب بیا می فهمی
@داداشسسس
_خیلی خوب من فعلاً میرم شب می بینمتون
#خداحافظ
چا اون وو رفت و همگی دوباره مشغول شدن .
@ا.ت توهم میایی دیگه
+خوب راستش فکر نکنم بیا
@خواهش می کنم
+نمیشه لطفاً اسرار نکن
#ابجی بیا دیگه پس خونه تنها چیکار می خوای بکنی
+اما م..
پ.ا:اما ولی نداریم دخترم میایی
+چشم بابا
۸.۷k
۰۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.