۳۵
#۳۵
دلم براش ضعف رفت..
آنا یه فرشته بدون بال بود..
شاهین خودشو بهش رسوند و شروع کرد قل قلک دادنش..
با خنده اون لبخند روی لب منم اومد..
تکیمو به دیوار زدم..
محوش شده بودم..
کلمه زیبا رو به تمسخر گرفته بود!
چراغا خاموش شدن..
فقط یه چراغ روشن موند که اونم چشمک میزد و خونه رو خاموش روشن میکرد و صدای جرز جرز میداد..
با دیدن یاشا که جلوم ظاهر شد تکیمو برداشتمو یه قدم به عقب رفتم..
آب دهنمو با صدا قورت دادم..
آروم آروم سمتم اومد..
اینقدر عقب رفتم که خوردم به دیوار..
داشت نزدیک تر میشد..
اشهد خودمو خونده بودم..
مثله بید میلرزیدم..
دست سوختشو دراز کرد سمتم..
چشمامو محکم بستم و روی هم فشار دادم..
ترس شده بود خون توی رگهام..
دستش رو روی شونم گذاشت..
یاشا-من توسکا رو نکشتم!
با شنیدن زمزمش آروم چشمامو باز کردم..
اشک جلو دیدمو تار میکرد..
یاشا-من دوستاتو نکشتم!
نکشتم
نکشتم
نکشتم
صداش انعکاس ایجاد میکرد...
چونم از بغض لرزید..!
زبونم لکنت گرفته بود..
-پس..کی..کی کشته؟!
از حفره خالی چشش قطره خونی مثله اشک چکید..
یاشا-اونا خودشون باعث مرگ خودشون شدن!
پر از بغض بود..
خیلی آروم صحبت میکرد..
صداش انگار از ته چاه در میومد..!
نالیدم..
-دروغ میگی!.. دروغ میگی!
لبخند تلخی زد..
یاشا-من دروغ نمیگم!
نمیگم
نمیگم
نمیگم..
با تمام وجود جیغ کشیدم..
-بســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!..نمیخوام صداتو بشنوم لعنتی!..نمیخوام صدای نحستو بشنوم!
دستشو از روی شونم برداشت!
یاشا-هیچوقت نمیفهمی!
زجه زدم..
-چیو نمیفهمم!(به خودم اشاره کردم)نابودم کردی یاشا!..من بجز اونا کیو داشتم؟!..عزیزامو ازم گرفتی!..گذشته تو چه ربطی به ماها داشته که داری نیسمون میکنی؟!..هااااان؟!..چه ربطی داشته؟!
شاهین خوانوادتو کشت!..شاهین تورو زجر داد!..شاهین تورو سوزوند!
تو چرا مارو میکشی؟!..توچرا زجرمون میدی؟!..توچرا مارو میسوزونی!..اونا دوستم نبودن!..خوانوادم بودن!..تونستی بکشیشون!..تونستی از رو زمین محوشون کنی!..کاری کردی که تصویر و صداشون بره و من دیگه نبینم و نشنوم!..خاطره هاشون قصد رفتن ندارن!..میتونی کاری کنی که خاطره هاشونم برن؟!..میتونی یا نه!..منم بکش یاشا!..دلیلی واسه زندگی کردن ندارم..!..دلیلای زندگیمو ازم گرفتی نامرد!..!
گریه امونمو برید..
بی پروا سرش جیغ میکشیدم و زجه میزدم..
سرخودم و سر جام نشستم..
نفس برام نمیومد..
یاشا-خوب به حرفام گوش کن!..یه روز همه چیز رو میفهمی!..الان زوده!..تو از هیچی خبر نداری!..من دوستاتو نکشتم!..اونا خودشون باعث مرگ خودشون شدن!..یلدا!..نابود میکنم کسی رو که بخواد یه روز باعث غمت بشه!..نابود میکنم کسی رو که یه روز بخواد دلتو بشکنه!
صداش توی سرم می پیچید:
نابود میکنم کسی رو که بخواد یه روز باعث غمت بشه!..نابود میکنم کسی رو که یه روز بخواد دلتو بشکنه!نابود میکنم کسی رو که بخواد یه روز باعث غمت بشه!..نابود میکنم کسی رو که یه روز بخواد دلتو بشکنه!نابود میکنم کسی رو که بخواد یه روز باعث غمت بشه!..نابود میکنم کسی رو که یه روز بخواد دلتو بشکنه!نابود میکنم کسی رو که بخواد یه روز باعث غمت بشه!..نابود میکنم کسی رو که یه روز بخواد دلتو بشکنه!
شقیقمو فشار دادم..
انگار برق ۱۰۰۰۰وات بهم وصل کرده بودن..
من دلم شکسته بود!
دل شکنمم یاشا بود!
جیغ کشیدم:
-تو خودت دلمو شکستی!
تو اشکمو دراوردی!
بمــیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر!
پشتشو به من کرد..
یاشا-روز روشن ماجرا دیر نیست!
در پنجره ها باز شد و باد سردی که به داخل وزید پرده هارو تکون داد!
غیبش زد!
اینجا زیرزمینه!
پس چطوری باد میاد؟!
از سرما تنم تیر کشید..
دندونام به هم میخوردن..
بزور از جام بلند شدمو سمت پله های خروجی راه افتادم..!
خودمو بغل کردم!
گونه هام از سرما میسوخت!
تلاشی واسه بستن در زیر زمین نکردم..!
به اتاق برگشتم..خدا رو شکر نبودن..ترجیح دادم واسه چند دیقه هم که شده همه چی رو فراموش کنم!
و چی بهتر از خواب؟!
(راوی)
عرق سردی روی پیشوتی یلدا نشسته بود..
هی به پتو چنگ مینداخت..
بزور نفس میکشید..!
یاشا بالای سرش ایستاده و به صورت معصومش خیره شده بود..تصمیم داشت لحظه مرگ توسکا را به خواب یلدا ببرد..
×توسکا با خوشحالی تمام و ذوق اینکه برای اولین بار برای دوستانش میخواهد غذایی آماده کند سیب زمینی ها را خلال میکرد..تصمیم داشت
خورش بادمجان بپزد!
بادمجان ها را حلقه حلقه خورد کرد..توی تابه روغن ریخت..زیر لب آهنگ علاقه خاص از بهنام بانی را میخواند!
گاز را روشن کرد..
با کفگیر چوبی مشغول تفت دادن بادمجان ها شد..
با نشستن دستی روی شونش هینی ک
دلم براش ضعف رفت..
آنا یه فرشته بدون بال بود..
شاهین خودشو بهش رسوند و شروع کرد قل قلک دادنش..
با خنده اون لبخند روی لب منم اومد..
تکیمو به دیوار زدم..
محوش شده بودم..
کلمه زیبا رو به تمسخر گرفته بود!
چراغا خاموش شدن..
فقط یه چراغ روشن موند که اونم چشمک میزد و خونه رو خاموش روشن میکرد و صدای جرز جرز میداد..
با دیدن یاشا که جلوم ظاهر شد تکیمو برداشتمو یه قدم به عقب رفتم..
آب دهنمو با صدا قورت دادم..
آروم آروم سمتم اومد..
اینقدر عقب رفتم که خوردم به دیوار..
داشت نزدیک تر میشد..
اشهد خودمو خونده بودم..
مثله بید میلرزیدم..
دست سوختشو دراز کرد سمتم..
چشمامو محکم بستم و روی هم فشار دادم..
ترس شده بود خون توی رگهام..
دستش رو روی شونم گذاشت..
یاشا-من توسکا رو نکشتم!
با شنیدن زمزمش آروم چشمامو باز کردم..
اشک جلو دیدمو تار میکرد..
یاشا-من دوستاتو نکشتم!
نکشتم
نکشتم
نکشتم
صداش انعکاس ایجاد میکرد...
چونم از بغض لرزید..!
زبونم لکنت گرفته بود..
-پس..کی..کی کشته؟!
از حفره خالی چشش قطره خونی مثله اشک چکید..
یاشا-اونا خودشون باعث مرگ خودشون شدن!
پر از بغض بود..
خیلی آروم صحبت میکرد..
صداش انگار از ته چاه در میومد..!
نالیدم..
-دروغ میگی!.. دروغ میگی!
لبخند تلخی زد..
یاشا-من دروغ نمیگم!
نمیگم
نمیگم
نمیگم..
با تمام وجود جیغ کشیدم..
-بســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!..نمیخوام صداتو بشنوم لعنتی!..نمیخوام صدای نحستو بشنوم!
دستشو از روی شونم برداشت!
یاشا-هیچوقت نمیفهمی!
زجه زدم..
-چیو نمیفهمم!(به خودم اشاره کردم)نابودم کردی یاشا!..من بجز اونا کیو داشتم؟!..عزیزامو ازم گرفتی!..گذشته تو چه ربطی به ماها داشته که داری نیسمون میکنی؟!..هااااان؟!..چه ربطی داشته؟!
شاهین خوانوادتو کشت!..شاهین تورو زجر داد!..شاهین تورو سوزوند!
تو چرا مارو میکشی؟!..توچرا زجرمون میدی؟!..توچرا مارو میسوزونی!..اونا دوستم نبودن!..خوانوادم بودن!..تونستی بکشیشون!..تونستی از رو زمین محوشون کنی!..کاری کردی که تصویر و صداشون بره و من دیگه نبینم و نشنوم!..خاطره هاشون قصد رفتن ندارن!..میتونی کاری کنی که خاطره هاشونم برن؟!..میتونی یا نه!..منم بکش یاشا!..دلیلی واسه زندگی کردن ندارم..!..دلیلای زندگیمو ازم گرفتی نامرد!..!
گریه امونمو برید..
بی پروا سرش جیغ میکشیدم و زجه میزدم..
سرخودم و سر جام نشستم..
نفس برام نمیومد..
یاشا-خوب به حرفام گوش کن!..یه روز همه چیز رو میفهمی!..الان زوده!..تو از هیچی خبر نداری!..من دوستاتو نکشتم!..اونا خودشون باعث مرگ خودشون شدن!..یلدا!..نابود میکنم کسی رو که بخواد یه روز باعث غمت بشه!..نابود میکنم کسی رو که یه روز بخواد دلتو بشکنه!
صداش توی سرم می پیچید:
نابود میکنم کسی رو که بخواد یه روز باعث غمت بشه!..نابود میکنم کسی رو که یه روز بخواد دلتو بشکنه!نابود میکنم کسی رو که بخواد یه روز باعث غمت بشه!..نابود میکنم کسی رو که یه روز بخواد دلتو بشکنه!نابود میکنم کسی رو که بخواد یه روز باعث غمت بشه!..نابود میکنم کسی رو که یه روز بخواد دلتو بشکنه!نابود میکنم کسی رو که بخواد یه روز باعث غمت بشه!..نابود میکنم کسی رو که یه روز بخواد دلتو بشکنه!
شقیقمو فشار دادم..
انگار برق ۱۰۰۰۰وات بهم وصل کرده بودن..
من دلم شکسته بود!
دل شکنمم یاشا بود!
جیغ کشیدم:
-تو خودت دلمو شکستی!
تو اشکمو دراوردی!
بمــیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر!
پشتشو به من کرد..
یاشا-روز روشن ماجرا دیر نیست!
در پنجره ها باز شد و باد سردی که به داخل وزید پرده هارو تکون داد!
غیبش زد!
اینجا زیرزمینه!
پس چطوری باد میاد؟!
از سرما تنم تیر کشید..
دندونام به هم میخوردن..
بزور از جام بلند شدمو سمت پله های خروجی راه افتادم..!
خودمو بغل کردم!
گونه هام از سرما میسوخت!
تلاشی واسه بستن در زیر زمین نکردم..!
به اتاق برگشتم..خدا رو شکر نبودن..ترجیح دادم واسه چند دیقه هم که شده همه چی رو فراموش کنم!
و چی بهتر از خواب؟!
(راوی)
عرق سردی روی پیشوتی یلدا نشسته بود..
هی به پتو چنگ مینداخت..
بزور نفس میکشید..!
یاشا بالای سرش ایستاده و به صورت معصومش خیره شده بود..تصمیم داشت لحظه مرگ توسکا را به خواب یلدا ببرد..
×توسکا با خوشحالی تمام و ذوق اینکه برای اولین بار برای دوستانش میخواهد غذایی آماده کند سیب زمینی ها را خلال میکرد..تصمیم داشت
خورش بادمجان بپزد!
بادمجان ها را حلقه حلقه خورد کرد..توی تابه روغن ریخت..زیر لب آهنگ علاقه خاص از بهنام بانی را میخواند!
گاز را روشن کرد..
با کفگیر چوبی مشغول تفت دادن بادمجان ها شد..
با نشستن دستی روی شونش هینی ک
۱۱.۵k
۱۱ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.