پارت ۸۸
پارت ۸۸
(ا/ت ویو)
گوله برف نسبتا بزرگی رو به طرف فلورا پرت کردم که درست خورد تو صورتش......وای ترکیدم از خنده.......با حرص و خنده گوله ی بزرگی درست کرد و به طرفم پرتاب کرد،سعی کردم جای خالی بدم اما دقیقا خورد به شکمم.....یکمی درد گرفت.....اما فلورا با سرعت به طرفم اومد
$خوبی؟ببخشید واقعا نمی خواستم به شکمت بزنم....
+نه بابا.....یه گوله ی برف بود دیگه چیزی نبود
$خوبه.....
لبخندش با گوله برفی که از پشت بهش خورد قطع شد....
٪(تهیونگ).......هو هو .......سرکار خانم جئون افتخار بازی بهم میدین؟
تک خنده ای کرد و جواب داد
$هه......اولا که من خانم جئون نیستم....دوما البته......خیلی دلم می خواد سر تا پا برفیت کنم......وایساااااا
فلورا و تهیونگ مثل تام و جری دنبال هم افتادن......لبخندی از لجبازی هاشون روی لبم نشست.....اما یه چیزی.....غلط نکنم اینا یه بویی از قضیه ی بارداری من بردن.....کلا همشون رفتار هاشون عجیبه........
همینجوری به بقیه خیره شده بودم که سرم گیج رفت......چشمام تار شد.....من چم شده؟.....صدای سوت گوش خراشی توی گوشم پیچید.....دستمو محکم روی گوشام گرفتم......می خواستم از بقیه کمک بخوام.....اما توانایی حرکت زبونم رو نداشتم.....یهو یکی منو صدا کرد.....پدرم.....
`ا/تااا
پشت سرمو نگاه کردم که پدرم و دیدم....اما نه به عنوان یه روح بلکه واقعی....کامل روی زمین ایستاده بود....لبخندی عجیب روی صورتم نشست
+ابا.....
`بیا پیش من ا/تا
با لبخندی که اصلا نمی دونستم از سر خوشحالی یا سرمستی بود به طرفش رفتم.....
اون عقب میرفت و من جلو میرفتم.....
یهو وایساد..دویدم و به سمتش رفتم.....خواستم محکم بغلش کنم که یهو ناپدید شد.....دوباره صدای گوش خراشی توی گوشم پیچید....و دوباره صدای پدرم رو شنیدم.....خودش نبود ولی صداش بود.....
`ا/تا....به نزدیکترین فردی هم که کنارشی اعتماد نکن....
یعنی چی؟چرا توی همه ی کابوس هام حرف های مبهم میزنه.....دوباره سرگیجه گرفتم و دنیا پیش چشمام تیره و تار شد.....یهو به خودم اومدم که صدای جیغ و داد فلورا و جونگ کوک بقیه رو میشنیدم....
-ا/ت.....اصلا تکون نخور....(داد که به گوشش برسه)
متوجه وضعیت خودم که شدم جیغ بلندی کشیدم......دقیقا روی یخ ترک خورده ی رودخونه بودم.....من تکون نمی خوردم ولی یخ تعداد ترک هاش بیشتر و بیشتر میشد.....با ترس به چشم های نگران جونگ کوک که سعی داشت بیاد و منو ببره خیره شدم.....در یک ثانیه.......صدای شکستن یخ توی گوشم پیچید و آب یخ تمام بدنم رو فرا گرفت......
(نویسنده)
بعد از شکستن یخ همه جیغ بلندی کشیدن..
-ا/تاااااااا(دادددد)
...جونگ کوک با استرس و نگرانی به سمت آب هجوم برد.....با تمام بدنش لایه ی نازک یخ رو می شکست.....آب تا سینش بالا اومده بود.....موهاش و لباسهاش و همچنین بدنش کاملا خیس شده بود....با بی تابی به سمت ا/ت می رفت و اسمش رو فریاد می زد....
بقیه هم با نگرانی و گریه به صحنه ی رو به روشون خیره شده بودند.....
-ا/ت.....
ادامه پست بعد
(ا/ت ویو)
گوله برف نسبتا بزرگی رو به طرف فلورا پرت کردم که درست خورد تو صورتش......وای ترکیدم از خنده.......با حرص و خنده گوله ی بزرگی درست کرد و به طرفم پرتاب کرد،سعی کردم جای خالی بدم اما دقیقا خورد به شکمم.....یکمی درد گرفت.....اما فلورا با سرعت به طرفم اومد
$خوبی؟ببخشید واقعا نمی خواستم به شکمت بزنم....
+نه بابا.....یه گوله ی برف بود دیگه چیزی نبود
$خوبه.....
لبخندش با گوله برفی که از پشت بهش خورد قطع شد....
٪(تهیونگ).......هو هو .......سرکار خانم جئون افتخار بازی بهم میدین؟
تک خنده ای کرد و جواب داد
$هه......اولا که من خانم جئون نیستم....دوما البته......خیلی دلم می خواد سر تا پا برفیت کنم......وایساااااا
فلورا و تهیونگ مثل تام و جری دنبال هم افتادن......لبخندی از لجبازی هاشون روی لبم نشست.....اما یه چیزی.....غلط نکنم اینا یه بویی از قضیه ی بارداری من بردن.....کلا همشون رفتار هاشون عجیبه........
همینجوری به بقیه خیره شده بودم که سرم گیج رفت......چشمام تار شد.....من چم شده؟.....صدای سوت گوش خراشی توی گوشم پیچید.....دستمو محکم روی گوشام گرفتم......می خواستم از بقیه کمک بخوام.....اما توانایی حرکت زبونم رو نداشتم.....یهو یکی منو صدا کرد.....پدرم.....
`ا/تااا
پشت سرمو نگاه کردم که پدرم و دیدم....اما نه به عنوان یه روح بلکه واقعی....کامل روی زمین ایستاده بود....لبخندی عجیب روی صورتم نشست
+ابا.....
`بیا پیش من ا/تا
با لبخندی که اصلا نمی دونستم از سر خوشحالی یا سرمستی بود به طرفش رفتم.....
اون عقب میرفت و من جلو میرفتم.....
یهو وایساد..دویدم و به سمتش رفتم.....خواستم محکم بغلش کنم که یهو ناپدید شد.....دوباره صدای گوش خراشی توی گوشم پیچید....و دوباره صدای پدرم رو شنیدم.....خودش نبود ولی صداش بود.....
`ا/تا....به نزدیکترین فردی هم که کنارشی اعتماد نکن....
یعنی چی؟چرا توی همه ی کابوس هام حرف های مبهم میزنه.....دوباره سرگیجه گرفتم و دنیا پیش چشمام تیره و تار شد.....یهو به خودم اومدم که صدای جیغ و داد فلورا و جونگ کوک بقیه رو میشنیدم....
-ا/ت.....اصلا تکون نخور....(داد که به گوشش برسه)
متوجه وضعیت خودم که شدم جیغ بلندی کشیدم......دقیقا روی یخ ترک خورده ی رودخونه بودم.....من تکون نمی خوردم ولی یخ تعداد ترک هاش بیشتر و بیشتر میشد.....با ترس به چشم های نگران جونگ کوک که سعی داشت بیاد و منو ببره خیره شدم.....در یک ثانیه.......صدای شکستن یخ توی گوشم پیچید و آب یخ تمام بدنم رو فرا گرفت......
(نویسنده)
بعد از شکستن یخ همه جیغ بلندی کشیدن..
-ا/تاااااااا(دادددد)
...جونگ کوک با استرس و نگرانی به سمت آب هجوم برد.....با تمام بدنش لایه ی نازک یخ رو می شکست.....آب تا سینش بالا اومده بود.....موهاش و لباسهاش و همچنین بدنش کاملا خیس شده بود....با بی تابی به سمت ا/ت می رفت و اسمش رو فریاد می زد....
بقیه هم با نگرانی و گریه به صحنه ی رو به روشون خیره شده بودند.....
-ا/ت.....
ادامه پست بعد
۵۰.۴k
۱۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.