اگه ازش خوب مراقبت کنی اجازه میدم وقتی بزرگ شد با دخترت ق
_اگه ازش خوب مراقبت کنی اجازه میدم وقتی بزرگ شد با دخترت قرار بزاره
+اصلا فکرشمممم نکنننن حتی اگه یه درصدم اخلاقش مثل باباش باشه باید تبعیدش کنن به یه جزیره ناشناخته
خندم گرفت
_باباش خیلیم خوبه
سرشو تکون داد
+اره اره...خوشبحال یونگ سوک
و زد زیر خنده
پشت چشمی براش نازک کردم و رومو برگردوندم...صدای ته رو شنیدم
+سورا اگه میشه یونگ سوک رو ببر تو حیاط..اینجا یکم شلوغه نکنه مریض شه
سورا سرشو تکون داد و یونگ سوک رو برد تو حیاط
حوصلم واقعا سر رفته بود...از جام پاشدم
هنوز قدم ورنداشته بودم که یهو همه جارو دود گرفت...چخبر بود...چشمام هیچیو نمیدید...یهو صدای موزیک بلند شد... سرجام مونده بودم...چندبار چشمامو باز و بسته کردم که بتونم جلومو ببینم...
اروم قدم ورداشتم...به زمین نگاه کردم...همه جا گلبرک رز مشکی بود... لبخند زدم...
دومین قدممو ورداشتم که صدای دست زدن بقیه بلند شد...
سرجام موندم...به دور و برم نگاه کردم...همه سرپا وایساده بودن و داشتن دست میزدن...
دودا از بین رفت...با چشمام دنبال ته میگشتم...
یهو دیدم از بین جمعیت اومد طرفم و یه شاخه رز مشکی گرفت سمتمو با لبخند گفت:
+میشه بهم اجازه بدی خوشبختت کنم؟
اشک تو چشام جمع شد...
به سقف نگاه کردم ... اما فایده نداشت...اشکام سرازیر شدن روگونه هام...
بهش زل زدم
با لبخند داشت نگام میکرد...
نتونستم خودمو کنترل کنم...رفتم سمتش و محکم بغلش کردم...
دستاشو محکم دور کمرم حلقه کرد و اروم در گوشم گفت:
+عاشقتم...
ازش جدا شدم...
_عاشقتم...
بهم زل زد... میتونستم عشقو از توی چشماش حسکنم...
شاخه گلو دستم داد...
همون لحظه یه نفر براش یه باکس کوچیک اورد...
درشوواکرد...یه حلقه توشبود...درش اورد و دستمو گرفت و حلقه رو دستم کرد و با لبخند بهم زل زد...
به حلقه تویدستم نگاه کردم...
اگه اینا خواب بود،نمیخواستم هیچوقت از خواب بیدار شم...
#صدای_تو
+اصلا فکرشمممم نکنننن حتی اگه یه درصدم اخلاقش مثل باباش باشه باید تبعیدش کنن به یه جزیره ناشناخته
خندم گرفت
_باباش خیلیم خوبه
سرشو تکون داد
+اره اره...خوشبحال یونگ سوک
و زد زیر خنده
پشت چشمی براش نازک کردم و رومو برگردوندم...صدای ته رو شنیدم
+سورا اگه میشه یونگ سوک رو ببر تو حیاط..اینجا یکم شلوغه نکنه مریض شه
سورا سرشو تکون داد و یونگ سوک رو برد تو حیاط
حوصلم واقعا سر رفته بود...از جام پاشدم
هنوز قدم ورنداشته بودم که یهو همه جارو دود گرفت...چخبر بود...چشمام هیچیو نمیدید...یهو صدای موزیک بلند شد... سرجام مونده بودم...چندبار چشمامو باز و بسته کردم که بتونم جلومو ببینم...
اروم قدم ورداشتم...به زمین نگاه کردم...همه جا گلبرک رز مشکی بود... لبخند زدم...
دومین قدممو ورداشتم که صدای دست زدن بقیه بلند شد...
سرجام موندم...به دور و برم نگاه کردم...همه سرپا وایساده بودن و داشتن دست میزدن...
دودا از بین رفت...با چشمام دنبال ته میگشتم...
یهو دیدم از بین جمعیت اومد طرفم و یه شاخه رز مشکی گرفت سمتمو با لبخند گفت:
+میشه بهم اجازه بدی خوشبختت کنم؟
اشک تو چشام جمع شد...
به سقف نگاه کردم ... اما فایده نداشت...اشکام سرازیر شدن روگونه هام...
بهش زل زدم
با لبخند داشت نگام میکرد...
نتونستم خودمو کنترل کنم...رفتم سمتش و محکم بغلش کردم...
دستاشو محکم دور کمرم حلقه کرد و اروم در گوشم گفت:
+عاشقتم...
ازش جدا شدم...
_عاشقتم...
بهم زل زد... میتونستم عشقو از توی چشماش حسکنم...
شاخه گلو دستم داد...
همون لحظه یه نفر براش یه باکس کوچیک اورد...
درشوواکرد...یه حلقه توشبود...درش اورد و دستمو گرفت و حلقه رو دستم کرد و با لبخند بهم زل زد...
به حلقه تویدستم نگاه کردم...
اگه اینا خواب بود،نمیخواستم هیچوقت از خواب بیدار شم...
#صدای_تو
۶.۸k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.