دیگه قرار نیست بهم بگی؟
_دیگه قرار نیست بهم بگی؟
با لبخند رو کرد سمتم
+چیو؟
_اینهمه گل...اینهمه رنگ...چرا باید رز مشکی باشه؟
+همه فکر میکنن رز مشکی معنی تنفر و ناراحتی میده... ولی اینطوری نیست
_خب معنیش همینه دیگه
+معنیش عشقه...معنی واقعی رز مشکی یعنی عشق...
نتونستم جلوی لبخندمو بگیرم
_هر بار که بهم رزمشکی میدادی ناراحت میشدم...میگفتم ازم متنفره...
+باید راجبش تحقیق میکردی...
و رو کرد سمت جیمین
+کل زمین با رز مشکی پوشونده شه...
جیمین سرشو تکون داد و گفت:
+اینم مینویسم ولی من وکیلتما...مدیر برنامه ای چیزی نیستم
+باشه حالا...این یه بار کمک کن
هجین نشست کنار جیمین و سرشو گذاشت رو شونه ش...با دیدنشون لبخند زدم...عروسی اونامنزدیک بود...
رفتم سمت یه جی و یونگ سوک رو ازش گرفتم
+عجیبه... امروز خیلی گریه نکرد
_نمیخواد مامانشو اذیت کنه بچم...
نگاهم افتاد سمت سورا که داشت با تلفن حرف میزد
رفتم سمتش... همون لحظه گوشیشو قطع کرد...نگران بنظر میرسید
_چیشده سورا؟
+هوسوک بدون اینکه به من بگه رفته آمریکا قرار بود برگردیم تایلند
_خب شاید کار داشته
+باید به من میگفت
_الان میشه اینقدر ناراحت نباشی؟
+نمیتونم...نگرانشم...این روزا خیلی مشغول کاره...همش تقصیر اون جونگکوکه...اینقد ازش کار میکشه
_خبوکیله دیگه...سرش شلوغه
سرشو تکون داد
_بیا بریم پیش بقیه
+من میرم تو حیاط
یونگ سوک رو ازم گرفت و رفت تو حیاط منم رفتم پیش ته...
+لباستمخوشگل انتخاب کنیا
_یه چیز کاملا ساده
+نه...میخوام تک باشه
_یه چیز ساده تک
روکرد سمتم
+خیلی ساده نباشه لطفاً
سرمو تکون دادم
_قول نمیدم ولی باشه
دستشو حلقه کرد دور شونه م و اروم دمگوشم گفت:
+حست چیه از اینکه بلاخره داری یه پسر جذابو واسه خودت میکنی؟
لبامو جمع کردم
_حس خاصی ندارم
با تعجب نگام کرد...زدم زیر خنده
+واقعا حس خاصی نداری؟
اروم لپشو کشیدم
_احساس خوشبخت ترین ادم روی زمینو دارم
لبخند زد...
+میدونستم...
همونلحظه گوشیش زنگ خورد...به صفحه ش نگاه کرد وجواب داد
+سلام...بله.....خودشم اینجاست....ممنون میشم.......منتظریم
و گوشیو قطع کرد
_کی بود؟
+طراح لباسه...گفت الان میاد
با ذوق بازوشوگرفتم
_وای دارم عروس میشم...
خندید
+
با لبخند رو کرد سمتم
+چیو؟
_اینهمه گل...اینهمه رنگ...چرا باید رز مشکی باشه؟
+همه فکر میکنن رز مشکی معنی تنفر و ناراحتی میده... ولی اینطوری نیست
_خب معنیش همینه دیگه
+معنیش عشقه...معنی واقعی رز مشکی یعنی عشق...
نتونستم جلوی لبخندمو بگیرم
_هر بار که بهم رزمشکی میدادی ناراحت میشدم...میگفتم ازم متنفره...
+باید راجبش تحقیق میکردی...
و رو کرد سمت جیمین
+کل زمین با رز مشکی پوشونده شه...
جیمین سرشو تکون داد و گفت:
+اینم مینویسم ولی من وکیلتما...مدیر برنامه ای چیزی نیستم
+باشه حالا...این یه بار کمک کن
هجین نشست کنار جیمین و سرشو گذاشت رو شونه ش...با دیدنشون لبخند زدم...عروسی اونامنزدیک بود...
رفتم سمت یه جی و یونگ سوک رو ازش گرفتم
+عجیبه... امروز خیلی گریه نکرد
_نمیخواد مامانشو اذیت کنه بچم...
نگاهم افتاد سمت سورا که داشت با تلفن حرف میزد
رفتم سمتش... همون لحظه گوشیشو قطع کرد...نگران بنظر میرسید
_چیشده سورا؟
+هوسوک بدون اینکه به من بگه رفته آمریکا قرار بود برگردیم تایلند
_خب شاید کار داشته
+باید به من میگفت
_الان میشه اینقدر ناراحت نباشی؟
+نمیتونم...نگرانشم...این روزا خیلی مشغول کاره...همش تقصیر اون جونگکوکه...اینقد ازش کار میکشه
_خبوکیله دیگه...سرش شلوغه
سرشو تکون داد
_بیا بریم پیش بقیه
+من میرم تو حیاط
یونگ سوک رو ازم گرفت و رفت تو حیاط منم رفتم پیش ته...
+لباستمخوشگل انتخاب کنیا
_یه چیز کاملا ساده
+نه...میخوام تک باشه
_یه چیز ساده تک
روکرد سمتم
+خیلی ساده نباشه لطفاً
سرمو تکون دادم
_قول نمیدم ولی باشه
دستشو حلقه کرد دور شونه م و اروم دمگوشم گفت:
+حست چیه از اینکه بلاخره داری یه پسر جذابو واسه خودت میکنی؟
لبامو جمع کردم
_حس خاصی ندارم
با تعجب نگام کرد...زدم زیر خنده
+واقعا حس خاصی نداری؟
اروم لپشو کشیدم
_احساس خوشبخت ترین ادم روی زمینو دارم
لبخند زد...
+میدونستم...
همونلحظه گوشیش زنگ خورد...به صفحه ش نگاه کرد وجواب داد
+سلام...بله.....خودشم اینجاست....ممنون میشم.......منتظریم
و گوشیو قطع کرد
_کی بود؟
+طراح لباسه...گفت الان میاد
با ذوق بازوشوگرفتم
_وای دارم عروس میشم...
خندید
+
۶.۳k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.