یاسمین 💙
یاسمین 💙
_هیچی بیا بریم
دستشو کشیدم اما دوباره افشین شروع کرد
_دوست دخترته اره
_بیا بریم رضا
_دوست دخترت خرابه ها حواستو جم کن ب همه پا میده فک نمیکردم تو رابطه باشه
زبونم بند اومد و رضا نگاهی بهم کرد و به سمت افشین حمله کرد گلوشو فشار میداد
_تو در مورد ناموس من زن من چی میگی ها
_زنت همه جا جار میزنه ک مجرده وای ادم چقد کثیف و خراب
رضا تو دهن افشین زد
_من به زنم اعتماد دارم میفهمی یا نه
_زنت زیر خواب من بوده کل دانشگاه هم میدونن
تمون دهن افشین پر خون شده بود و با این حرف افشین من غش کردم چون دیگ خودمو نابود شده میدیدم مطمعن بودم اگ رضا منو نکشه بابام زندم نمیزاره
چشمامو باز کردم توی اتاقم بودم کسی دوربرم نبود تموم حرفا و صحنه ی دعوا جلو چشام بود بغض کرده بودم
رضا وارد اتاق شد خودمو مچاله کردم میترسیدم از این همه بی زبونیم بدم میومد اشکام از چشام میومد
_آروم باش یاسی کاریت ندارم
گریه ام شدت گرفت
_رضا تورو خدا باورم کن من کاری نکردم
_برام توضیح بده حقیقتو بگو فقط
تموم ماجرا رو اینک به همه گفتم مجردم اینک رفتم سر قرار اینک برام شایعه ساخته تا خرابم کنه همه و همه رو گفتم
_رضا حق داری باور نکنی ولی حقیقت همین بود
_اخه چرا منو از همه مخفی کردی اینقد از من بدت میاد
_بدم نمیاد ولی سختم بود تو رو همسرم ببینم چون همه چی ب زور بود
رضا از اتاق بیرون رفت توقع اینقد درک رو ازش نداشتم همین ک کتک و فحش نخوردم کافی بود
فردا صبحش رضا ازم خاست ک توافقی جدا شیم نمیخاست منو درگیر زندگی کنه ک نمیخام
بدجور دلم گرفته بود داشتم مردی رو از دست میدادم ک واقعا مرد بود مردونگی داشت
توی راه به دادگاه سکوت کرده بودم و داشتم ب کارام فکر میکردم به اتفاقایی ک حقم نبود
جلوی در دادگاه رسیدیم ک بریم دادخواست طلاق توافقی بدیم
نگاهی به ساختمون کردم گریه ام بند نمیومد
_رضا
_بله #سرگذشت #رمان #داستان
_هیچی بیا بریم
دستشو کشیدم اما دوباره افشین شروع کرد
_دوست دخترته اره
_بیا بریم رضا
_دوست دخترت خرابه ها حواستو جم کن ب همه پا میده فک نمیکردم تو رابطه باشه
زبونم بند اومد و رضا نگاهی بهم کرد و به سمت افشین حمله کرد گلوشو فشار میداد
_تو در مورد ناموس من زن من چی میگی ها
_زنت همه جا جار میزنه ک مجرده وای ادم چقد کثیف و خراب
رضا تو دهن افشین زد
_من به زنم اعتماد دارم میفهمی یا نه
_زنت زیر خواب من بوده کل دانشگاه هم میدونن
تمون دهن افشین پر خون شده بود و با این حرف افشین من غش کردم چون دیگ خودمو نابود شده میدیدم مطمعن بودم اگ رضا منو نکشه بابام زندم نمیزاره
چشمامو باز کردم توی اتاقم بودم کسی دوربرم نبود تموم حرفا و صحنه ی دعوا جلو چشام بود بغض کرده بودم
رضا وارد اتاق شد خودمو مچاله کردم میترسیدم از این همه بی زبونیم بدم میومد اشکام از چشام میومد
_آروم باش یاسی کاریت ندارم
گریه ام شدت گرفت
_رضا تورو خدا باورم کن من کاری نکردم
_برام توضیح بده حقیقتو بگو فقط
تموم ماجرا رو اینک به همه گفتم مجردم اینک رفتم سر قرار اینک برام شایعه ساخته تا خرابم کنه همه و همه رو گفتم
_رضا حق داری باور نکنی ولی حقیقت همین بود
_اخه چرا منو از همه مخفی کردی اینقد از من بدت میاد
_بدم نمیاد ولی سختم بود تو رو همسرم ببینم چون همه چی ب زور بود
رضا از اتاق بیرون رفت توقع اینقد درک رو ازش نداشتم همین ک کتک و فحش نخوردم کافی بود
فردا صبحش رضا ازم خاست ک توافقی جدا شیم نمیخاست منو درگیر زندگی کنه ک نمیخام
بدجور دلم گرفته بود داشتم مردی رو از دست میدادم ک واقعا مرد بود مردونگی داشت
توی راه به دادگاه سکوت کرده بودم و داشتم ب کارام فکر میکردم به اتفاقایی ک حقم نبود
جلوی در دادگاه رسیدیم ک بریم دادخواست طلاق توافقی بدیم
نگاهی به ساختمون کردم گریه ام بند نمیومد
_رضا
_بله #سرگذشت #رمان #داستان
۴۸.۰k
۰۲ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.