"عشق آغشته به خون "
"عشق آغشته به خون "
P³⁰
+_+
____
'زمان حال'
با یه لبخند خودم رو جم و جور کردم..و به بیرون قصر پا گذاشتم..با دیدن کالسکه های سلطنتی نگاهی به اطرافم انداختم...پسری با موهای قهوهای روشن و لباس سفید که به تن داشت به سمتم میومد لحظهی طول کشید تا بیتونم موقعیتم رو درک کنم..کنار ایستادم تا بیتونه از کنارم رد بشه..چند قدم..رفت اما ایستاد..با نگاهی که از سرتاپام کرد به دلم دلشورهِ نشست..ترسیدم..میخواست با نگاهاش منو بترسونه یا بگه..که بعدی این همو میبينيم!!
برگشت و راهش رو گرفت اما جملهی رو با صدا بلند به زبون آورد
@:اهالی این شهر چیزی از احترام نمیدونن چه عجب.
با این رفتارش دیگه شک نداشتم..تعریف تهیونگ غلط باشه..درست مث آیماه بود..حتی ترسناکتر از آیماه،یعنی با همچون آدمهای روبروم..بدون توجه به حرفش لحظهی تو حیاط موندم و بعد از اینکه مطمئن شدم رفت..وارد قصر شدم..راهرو قصر تو سکوت بود..همه تو سالن جمع شده بودن..
راهم رو به سمت سالن گرفتم..تهیونگ که دم در سالن ایستاده بود با دیدنم..از اونجا رفت..منتظرم ایستاده بود تا مطمئن شه که میام.
وارد سالن شدم..با دیدن آدمهای که همشون واسم جدید بود لحظهی تو شوک رفتم..یادم رفت که چرا اومدم.
شاه که جام شراب به دست داشت..از روی صندلی بلند شد..زیادی نوشیده بود موقع راه رفتن تلو تلو میخورد...تهیونگ از بازو باباش گرفت و کمک شد به سمت بالکن که درش تو سالن بود بره..به دنبال شاه و تهیونگ ملکه و آیماه و بقیه مهمونا رفتن..موقع حرفایی که هیچوقت قرار نبود اتفاق بیفتد و یا بهش عمل بشه شده بود..شاه بازوش رو از دست تهیونگ کشید و با چند سرفه با لبه آستین لباسش اطراف دهنش رو پاک کرد و شروع که به صحبت
شاه:عه(کشیده)!!همیشه یادم میره ظرفیتم پایینه..هرموقع لب میزنم به شراب..نمیتونم مانع خودم بشم..عجب چیزیه این لعنتی..
جامش رو سر کشید و دستاش رو روی نرده های که تو بالکن بود گذاشت..
شاه:اهالی سرزمین نیلماه عیدتون مبارک،تصمیمات جدید واسه سال جدید گرفتم..امیدوارم بیتونم مث قبلیا بهش عمل کنم
با جمله که زبون آورد خندم گرفت شاه هيچوقت رو حرفش نبود و بهش عمل نکرده بود..اما اهالی سرزمین نیلماه حق شکایت و یا سرپیچی از دستورات شاه رو نداشت..این کارشون حکم مرگ رو واسشون داشت..اونا حتی قول های دروغین رو با لبخند اجباری برای زنده موندن میپذیرفتن..تهیونگ با دیدن وضعیت بد باباش،،خواست بقیه مراسم رو خودش ادامه بده..
تهیونگ:درود،،شاهزاده کیم تهیونگم،،کریسمس مبارک،،امیدوارم سال گذشته رو تو سرزمین نیلماه به خوبی گذرونده باشین،با کمک پادشاه و ملکه به قولهامون عمل میکنیم،امیدوارم مث همیشه به دستورات پادشاه عمل کنین.
تهیونگ بالن آرزو رو که خدمتکار براش آورده بود رو برداشت..به سمت آسمون رهاش کرد..و به دنبال تهیونگ بقیه مردم..آسمون قشنگترین حالت رو به خود گرفته بود..عقب همه ایستاده بودم،،و فقط و فقط به تهیونگ نگاه میکردم با دیدن آیماه که نزدیک تهیونگ شد..چشمم رو ازش گرفتم،
جان:حالت خوبه؟
بدون نگاه کردن به جان که کنارم ایستاده بود سرم رو به چپ و راست تکون دادم و گفتم
جینآئه:نه
جان:اتفاقی افتاده؟
جینآئه:چیزی نیس خودمم نمیدونم چیم شده
جان:نگام کن
جینآئه:چرا؟
جان:میتونم حدس بزنم داری چیزیو پنهون میکنی
جینآئه:پنهون!!نه بابا
مچ دستم رو گرفت و به سمت بیرون سالن قدم برداشت
جینآئه:هی ولم کن اگه کسی منو تورو اینجوری ببينه فکر بد میکنه
جان:فقط دنبالم بیا
غلط املایی بود معذرت 💫💜
شرط داریم
۶۵،کامنت
۵۵،لایک
اسلاید دوم:داداش آیماه
اسلاید سوم:فک نکنم نیاز باشه بگم😊
P³⁰
+_+
____
'زمان حال'
با یه لبخند خودم رو جم و جور کردم..و به بیرون قصر پا گذاشتم..با دیدن کالسکه های سلطنتی نگاهی به اطرافم انداختم...پسری با موهای قهوهای روشن و لباس سفید که به تن داشت به سمتم میومد لحظهی طول کشید تا بیتونم موقعیتم رو درک کنم..کنار ایستادم تا بیتونه از کنارم رد بشه..چند قدم..رفت اما ایستاد..با نگاهی که از سرتاپام کرد به دلم دلشورهِ نشست..ترسیدم..میخواست با نگاهاش منو بترسونه یا بگه..که بعدی این همو میبينيم!!
برگشت و راهش رو گرفت اما جملهی رو با صدا بلند به زبون آورد
@:اهالی این شهر چیزی از احترام نمیدونن چه عجب.
با این رفتارش دیگه شک نداشتم..تعریف تهیونگ غلط باشه..درست مث آیماه بود..حتی ترسناکتر از آیماه،یعنی با همچون آدمهای روبروم..بدون توجه به حرفش لحظهی تو حیاط موندم و بعد از اینکه مطمئن شدم رفت..وارد قصر شدم..راهرو قصر تو سکوت بود..همه تو سالن جمع شده بودن..
راهم رو به سمت سالن گرفتم..تهیونگ که دم در سالن ایستاده بود با دیدنم..از اونجا رفت..منتظرم ایستاده بود تا مطمئن شه که میام.
وارد سالن شدم..با دیدن آدمهای که همشون واسم جدید بود لحظهی تو شوک رفتم..یادم رفت که چرا اومدم.
شاه که جام شراب به دست داشت..از روی صندلی بلند شد..زیادی نوشیده بود موقع راه رفتن تلو تلو میخورد...تهیونگ از بازو باباش گرفت و کمک شد به سمت بالکن که درش تو سالن بود بره..به دنبال شاه و تهیونگ ملکه و آیماه و بقیه مهمونا رفتن..موقع حرفایی که هیچوقت قرار نبود اتفاق بیفتد و یا بهش عمل بشه شده بود..شاه بازوش رو از دست تهیونگ کشید و با چند سرفه با لبه آستین لباسش اطراف دهنش رو پاک کرد و شروع که به صحبت
شاه:عه(کشیده)!!همیشه یادم میره ظرفیتم پایینه..هرموقع لب میزنم به شراب..نمیتونم مانع خودم بشم..عجب چیزیه این لعنتی..
جامش رو سر کشید و دستاش رو روی نرده های که تو بالکن بود گذاشت..
شاه:اهالی سرزمین نیلماه عیدتون مبارک،تصمیمات جدید واسه سال جدید گرفتم..امیدوارم بیتونم مث قبلیا بهش عمل کنم
با جمله که زبون آورد خندم گرفت شاه هيچوقت رو حرفش نبود و بهش عمل نکرده بود..اما اهالی سرزمین نیلماه حق شکایت و یا سرپیچی از دستورات شاه رو نداشت..این کارشون حکم مرگ رو واسشون داشت..اونا حتی قول های دروغین رو با لبخند اجباری برای زنده موندن میپذیرفتن..تهیونگ با دیدن وضعیت بد باباش،،خواست بقیه مراسم رو خودش ادامه بده..
تهیونگ:درود،،شاهزاده کیم تهیونگم،،کریسمس مبارک،،امیدوارم سال گذشته رو تو سرزمین نیلماه به خوبی گذرونده باشین،با کمک پادشاه و ملکه به قولهامون عمل میکنیم،امیدوارم مث همیشه به دستورات پادشاه عمل کنین.
تهیونگ بالن آرزو رو که خدمتکار براش آورده بود رو برداشت..به سمت آسمون رهاش کرد..و به دنبال تهیونگ بقیه مردم..آسمون قشنگترین حالت رو به خود گرفته بود..عقب همه ایستاده بودم،،و فقط و فقط به تهیونگ نگاه میکردم با دیدن آیماه که نزدیک تهیونگ شد..چشمم رو ازش گرفتم،
جان:حالت خوبه؟
بدون نگاه کردن به جان که کنارم ایستاده بود سرم رو به چپ و راست تکون دادم و گفتم
جینآئه:نه
جان:اتفاقی افتاده؟
جینآئه:چیزی نیس خودمم نمیدونم چیم شده
جان:نگام کن
جینآئه:چرا؟
جان:میتونم حدس بزنم داری چیزیو پنهون میکنی
جینآئه:پنهون!!نه بابا
مچ دستم رو گرفت و به سمت بیرون سالن قدم برداشت
جینآئه:هی ولم کن اگه کسی منو تورو اینجوری ببينه فکر بد میکنه
جان:فقط دنبالم بیا
غلط املایی بود معذرت 💫💜
شرط داریم
۶۵،کامنت
۵۵،لایک
اسلاید دوم:داداش آیماه
اسلاید سوم:فک نکنم نیاز باشه بگم😊
۱۳.۹k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.