"عشق آغشته به خون "
"عشق آغشته به خون "
P²⁹
_____
کنجکاو بودم تا شاهزاده دورگه رو ببينم.. یعنی شبیه تعریف که تهیونگ ازش کرد هست.!
دنبال بقیه به سمت در راه افتادم...با دیدن حیاط قصر که واسه جمع شدن مردم شهر شلوغ شده بود..صحنهِ از سالهای قبل رو یادم اومد..تار بود اما واقعی بود.
'فلش بک''⁸سال قبل'
جینآئه:مامان!!
مامانم که داشت کلوچه های که آغشته شده بود به کاکائو رو تو بشقاب ها میچیند..با شنیدن صدام لبخندی بر لبانش اومد و خندید
خ،چوی:جونم..
جینآئه:میشه یکی به منم بدی؟؟(کیوت)
خ،چوی:بزار اول به بقیه ببرم.. واست یکی میزارم
جینآئه:باشه..
لحظهی بعد مامانم همهی بشقاب های که تزئین کرده بود رو روی سينی گذاشت و به سمت سالن اصلی که مهمونا توش گرد هم اومده بودن رفت..نزدیک در آشپزخونه بود تا آشپزخونه رو ترک کنه که انگار چیزس یادش اومد..برگشت سمتم و با لبخندش گفت
خ،چوی:اون کلوچه که اونجا روی بشقاب هست رو میتونی برداری.
بعدی تموم شدن جملهاش راهش رو گرفت..
به سمت بشقاب که روی کانتر بود رفتم..میخواستم برش دارم اما قدم کوتاهتر بود چون بشقاب با فاصله زیاد از لبه کانتر و میان اون گذاشته شده بود..سعیم رو کردم..اما واقعا کوتاه بودم..ناامید شدم..از برداشتن کلوچه دست کشیدم و خواستم آشپزخونه رو ترک کنم که تهیونگ اومد تو
تهیونگ:تو چرا اینجایی؟
جینآئه:میخواستی کجا باشم؟
تهیونگ:بیا بریم سالن..بابام میخواد مراسم شروع بشه
جینآئه:نمیتونم برم
تهیونگ:چیزی شده!!
جینآئه:نمیتونم بردارمش
تهیونگ:چیو؟!
با دستم به سمت بشقاب اشاره کردم..
تهیونگ:آها اینو میگی..باشه
به سمت کانتر رفت و کلوچه که روی بشقاب بود رو برداشت..با لبخند سمتش رفتم..که به سمت بیرون آشپزخونه دوید..
جینآئه:یاع..تهیونگ(داد)
تهیونگ:این واسه من..تو یکی دیگه بردار..
دنبالش با تموم سرعت دویدم..چرا اینقدر عذابم میده..
جینآئه:وایساااا(داد)
تهیونگ:نه.
تو راهرو قصر نزدیک پلهها بودیم که تونستم بهش برسم..از موهاش محکم گرفتم که نتونه حتی یه قدم دیگه برداره..ایستاد و جیغ کشید
تهیونگ:ای اییی ول کن....
جینآئه:اول کلوچه رو بده
تهیونگ:نه..این مال منه
محکمتر کشیدم..
تهیونگ:باشه باشه..
دستش که کلوچه توش بود رو سمتم دراز کرد..با اون یکی دستم کلوچه رو از دست تهیونگ برداشتم و بعدش موهاش رو ول کردم..به کف دستم نگاه کردم..با دیدن چندتار مو که از تهیونگ بود سريع دستم رو تو جیب لباسم گذاشتم
تهیونگ:وایی موهای قشنگم..
جینآئه:دیگه چیزی که مال منه رو برندار..
تهیونگ:مگه منو تو دوست نيستيم؟
جینآئه:هستیم اما نمیخوام چیزی که مال منه رو به کسی بدم..
تهیونگ زبونش رو درآورد و به سمت سالن اصلی راه افتاد
گوشه کلوچه رو گاز گرفتم و به دنبال تهیونگ راه افتادم.
دم در سالن ایستادم..و به جمعیت که تو سالن جمع شدن بودن خیره شدم..یکی از خدمتکارا وایولین که به دست داشت و به تهیونگ داد..و تهیونگ کنار شاه ایستاد..شروع کرد به نواختن..با شنیدن صدا وایولین..حالم عوض شد..انگار چیزی تو بدنم عوض میشد..چشمام رو بستم..و به موسیقی آرامبخش ملایم که از نواختن وایولین به دست اومده بود گوش میدادم..بدون فکر کردن به کاری که میخواستم انجام بدم..دستم شروع کرد به تکون خوردن..و بعدش خودم رو سپردم به موسیقی.
غلط املایی بود معذرت 💫💜
یه چیزی خیلی کوچولو درمورد فیک بگم..اینکه قراره تو پارتهای بعدی خیلی خیلی زیاد داداش آیماه رو دعا کنیم😁
نظرتون؟
P²⁹
_____
کنجکاو بودم تا شاهزاده دورگه رو ببينم.. یعنی شبیه تعریف که تهیونگ ازش کرد هست.!
دنبال بقیه به سمت در راه افتادم...با دیدن حیاط قصر که واسه جمع شدن مردم شهر شلوغ شده بود..صحنهِ از سالهای قبل رو یادم اومد..تار بود اما واقعی بود.
'فلش بک''⁸سال قبل'
جینآئه:مامان!!
مامانم که داشت کلوچه های که آغشته شده بود به کاکائو رو تو بشقاب ها میچیند..با شنیدن صدام لبخندی بر لبانش اومد و خندید
خ،چوی:جونم..
جینآئه:میشه یکی به منم بدی؟؟(کیوت)
خ،چوی:بزار اول به بقیه ببرم.. واست یکی میزارم
جینآئه:باشه..
لحظهی بعد مامانم همهی بشقاب های که تزئین کرده بود رو روی سينی گذاشت و به سمت سالن اصلی که مهمونا توش گرد هم اومده بودن رفت..نزدیک در آشپزخونه بود تا آشپزخونه رو ترک کنه که انگار چیزس یادش اومد..برگشت سمتم و با لبخندش گفت
خ،چوی:اون کلوچه که اونجا روی بشقاب هست رو میتونی برداری.
بعدی تموم شدن جملهاش راهش رو گرفت..
به سمت بشقاب که روی کانتر بود رفتم..میخواستم برش دارم اما قدم کوتاهتر بود چون بشقاب با فاصله زیاد از لبه کانتر و میان اون گذاشته شده بود..سعیم رو کردم..اما واقعا کوتاه بودم..ناامید شدم..از برداشتن کلوچه دست کشیدم و خواستم آشپزخونه رو ترک کنم که تهیونگ اومد تو
تهیونگ:تو چرا اینجایی؟
جینآئه:میخواستی کجا باشم؟
تهیونگ:بیا بریم سالن..بابام میخواد مراسم شروع بشه
جینآئه:نمیتونم برم
تهیونگ:چیزی شده!!
جینآئه:نمیتونم بردارمش
تهیونگ:چیو؟!
با دستم به سمت بشقاب اشاره کردم..
تهیونگ:آها اینو میگی..باشه
به سمت کانتر رفت و کلوچه که روی بشقاب بود رو برداشت..با لبخند سمتش رفتم..که به سمت بیرون آشپزخونه دوید..
جینآئه:یاع..تهیونگ(داد)
تهیونگ:این واسه من..تو یکی دیگه بردار..
دنبالش با تموم سرعت دویدم..چرا اینقدر عذابم میده..
جینآئه:وایساااا(داد)
تهیونگ:نه.
تو راهرو قصر نزدیک پلهها بودیم که تونستم بهش برسم..از موهاش محکم گرفتم که نتونه حتی یه قدم دیگه برداره..ایستاد و جیغ کشید
تهیونگ:ای اییی ول کن....
جینآئه:اول کلوچه رو بده
تهیونگ:نه..این مال منه
محکمتر کشیدم..
تهیونگ:باشه باشه..
دستش که کلوچه توش بود رو سمتم دراز کرد..با اون یکی دستم کلوچه رو از دست تهیونگ برداشتم و بعدش موهاش رو ول کردم..به کف دستم نگاه کردم..با دیدن چندتار مو که از تهیونگ بود سريع دستم رو تو جیب لباسم گذاشتم
تهیونگ:وایی موهای قشنگم..
جینآئه:دیگه چیزی که مال منه رو برندار..
تهیونگ:مگه منو تو دوست نيستيم؟
جینآئه:هستیم اما نمیخوام چیزی که مال منه رو به کسی بدم..
تهیونگ زبونش رو درآورد و به سمت سالن اصلی راه افتاد
گوشه کلوچه رو گاز گرفتم و به دنبال تهیونگ راه افتادم.
دم در سالن ایستادم..و به جمعیت که تو سالن جمع شدن بودن خیره شدم..یکی از خدمتکارا وایولین که به دست داشت و به تهیونگ داد..و تهیونگ کنار شاه ایستاد..شروع کرد به نواختن..با شنیدن صدا وایولین..حالم عوض شد..انگار چیزی تو بدنم عوض میشد..چشمام رو بستم..و به موسیقی آرامبخش ملایم که از نواختن وایولین به دست اومده بود گوش میدادم..بدون فکر کردن به کاری که میخواستم انجام بدم..دستم شروع کرد به تکون خوردن..و بعدش خودم رو سپردم به موسیقی.
غلط املایی بود معذرت 💫💜
یه چیزی خیلی کوچولو درمورد فیک بگم..اینکه قراره تو پارتهای بعدی خیلی خیلی زیاد داداش آیماه رو دعا کنیم😁
نظرتون؟
۱۵.۳k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.