پارت

#پارت73
شیطونکِ بابا🥺💜

نیم ساعتی به همین روال گذشت و اعلام کردن برای شام همگی به سالنی که پشت عمارت بود بریم

با چشم گشتم دنبال کیانا تا پیداش کنم اما خبری ازش نبود ، دختره ی خیره سر مثلا اومده بود تا حواسش به من باشه

+ دنبال کسی میگردی؟؟

_ آره دنبال دوستمم ، نمیدونم کجاس

+ نگران نباش همین دورو اطرافه ، نمیای شام؟؟

_ چرا خیلی گشنمه اتفاقا ، بریم

همراه هیراد به سمت میز شام رفتیم و با دیدن غذاهای متنوعی که روی میز بود بعد از یک هفته اشتهام باز شده بود

بشقابی برداشتم و از هرچی که هوس کرده بودم توش ریختم و یه گوشه نشستم ، هیرادم سینی به دست بهم ملحق شد و گفت:

+ چرا انقد دور نشستی؟

_ همینطوری ، از جمع زیاد خوشم نمیاد

+ نوشیدنی نمیخوری؟؟


_ نه فعلا ، بعدا میریزم برای خودم

سری تکون داد و مشغول شد ، غذای منکه تموم شد نگاهی به بشقابش انداختم و با دیدن کباب گفتم:

_ وای کباب کجا بود؟

+ میخوری بدم بهت؟؟

_ نه میرم برمیدارم خودم

+ فک نکنم دیگه چیزی ازش مونده باشه ، بیا مال منو بخور

با حرفی که سرمو انداختم پایین و خنده ی ریزی کردم که ادامه داد:

+ البته منظورم کباب بود

هیراد چنگالشو زد تو کباب و به سمت لبم آورد ، خواستم بخورمش که ....
دیدگاه ها (۶)

#پارت74شیطونکِ بابا🥺💜هیراد چنگالشو زد تو کباب و به سمت لبم آ...

دختراااا بیاید بالا ببینمممم😂💗✨جمعمون جمعه هممون دخملیم پارت...

#پارت72شیطونکِ بابا🥺💜دستشو گذاشت پشت کمرم و گفت:+ فک‌ کنم تا...

#پارت71شیطونکِ بابا🥺💜به سمت جایگاه رفتیم و با فاصله ازش شروع...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط