part¹⁰¹
part¹⁰¹
قدم های لرزون و آهسته اش رو به سمت اون خدمتکار برداشت اما ناگهان صدای تیر اندازی داخل ساختمان پیچید ؛ هیاهو ، جیغ و فریاد همه فضا را اشغال کرده بود. همه روی زمین خوابیده بودن ! اما جئون جز همه حساب نمیشد.
¹⁰minutes later
یکی از بادیگارد های جئون: همه چیز مرتبه اطراف رو کامل گشتیم،مثله اینکه یکی فقط میخواسته سر و صدا به پا کنه
_دوربین ها رو چک کردین؟
بادیگارد با تکون دادن سرش به پسرک جواب داد: دوربین ها قطع بودن
گره میون ابروهای پسر هرلحظه پررنگ تر دیده میشد. به آرومی لبش رو جنباند:_بیرون منتظر باشید
پس از اتمام صبحت، پسرک به سمت یکی از خدمتکار هایی که در میدون دیدش قرار داشت رفت
_آشپزخونه کجاست؟
Kitchen_ویو کوک
خدمتکاری با نقاب گرگ که پشت به من بود.چشم هایی به اعماق دریا و همچنین اشنا، یادگاری هایی که خودم روی پاهاش به یادگار گذاشته بودم ؛ اون ات من بود
_ات...
به سمتم برگشت و در سکوت بهم نگاه کرد ؛چشماش...چشمایی که مال من بود الان تغییر کرده بود
_ماسکت رو دربیار* جدی و عصبی
با تردید عقب رفت، متقابل به سمتش حرکت کردم و با عصبانیت و در یک حرکت آنی ماسک رو از چهره اش برداشتم، اون..
_ات کجاست؟*عصبی و غریده
خدمتکار: ن...نمیدونم...نمیشناسم!* با ترس
به دیوار کبوندمش و حصاری سخت برای گلوش ایجاد کردم، سرفه و التماس های متعددی که میکرد حاصل فشار دستام بود که هر لحظه بیشتر میشد
خدمتکار:...ولم..کن* نفس نفس
خدمتکار:با...شه م....یگم....تو رو....خدا..ولم کن
دستام رو از گلوش جدا کردم و کمی ازش فاصله گرفتم؛ مثله یک توله سگ نفس نفس میزد ، بعد از اینکه کمی حالش بهتر شد غریدم: من همه روز رو وقت ندارم
خدمتکار:...یک...مرد نقاب دار و سرتاسر....سیاه پوش بهم ..گفت بعد...از صدای شلیک جام رو با خدمتکاری عوض کنم
سیاه پوش و نقاب دار...:_نمیدونی کی بود؟ اسمی ؟اطلاعاتی
خدمتکار: نه..سیاه پوش نقاب دار و قد بلند ....تمام خصوصیات ظاهری که ازش دیدم همین بود* با لرز
لعنت بهت
قدم های لرزون و آهسته اش رو به سمت اون خدمتکار برداشت اما ناگهان صدای تیر اندازی داخل ساختمان پیچید ؛ هیاهو ، جیغ و فریاد همه فضا را اشغال کرده بود. همه روی زمین خوابیده بودن ! اما جئون جز همه حساب نمیشد.
¹⁰minutes later
یکی از بادیگارد های جئون: همه چیز مرتبه اطراف رو کامل گشتیم،مثله اینکه یکی فقط میخواسته سر و صدا به پا کنه
_دوربین ها رو چک کردین؟
بادیگارد با تکون دادن سرش به پسرک جواب داد: دوربین ها قطع بودن
گره میون ابروهای پسر هرلحظه پررنگ تر دیده میشد. به آرومی لبش رو جنباند:_بیرون منتظر باشید
پس از اتمام صبحت، پسرک به سمت یکی از خدمتکار هایی که در میدون دیدش قرار داشت رفت
_آشپزخونه کجاست؟
Kitchen_ویو کوک
خدمتکاری با نقاب گرگ که پشت به من بود.چشم هایی به اعماق دریا و همچنین اشنا، یادگاری هایی که خودم روی پاهاش به یادگار گذاشته بودم ؛ اون ات من بود
_ات...
به سمتم برگشت و در سکوت بهم نگاه کرد ؛چشماش...چشمایی که مال من بود الان تغییر کرده بود
_ماسکت رو دربیار* جدی و عصبی
با تردید عقب رفت، متقابل به سمتش حرکت کردم و با عصبانیت و در یک حرکت آنی ماسک رو از چهره اش برداشتم، اون..
_ات کجاست؟*عصبی و غریده
خدمتکار: ن...نمیدونم...نمیشناسم!* با ترس
به دیوار کبوندمش و حصاری سخت برای گلوش ایجاد کردم، سرفه و التماس های متعددی که میکرد حاصل فشار دستام بود که هر لحظه بیشتر میشد
خدمتکار:...ولم..کن* نفس نفس
خدمتکار:با...شه م....یگم....تو رو....خدا..ولم کن
دستام رو از گلوش جدا کردم و کمی ازش فاصله گرفتم؛ مثله یک توله سگ نفس نفس میزد ، بعد از اینکه کمی حالش بهتر شد غریدم: من همه روز رو وقت ندارم
خدمتکار:...یک...مرد نقاب دار و سرتاسر....سیاه پوش بهم ..گفت بعد...از صدای شلیک جام رو با خدمتکاری عوض کنم
سیاه پوش و نقاب دار...:_نمیدونی کی بود؟ اسمی ؟اطلاعاتی
خدمتکار: نه..سیاه پوش نقاب دار و قد بلند ....تمام خصوصیات ظاهری که ازش دیدم همین بود* با لرز
لعنت بهت
۲۲.۹k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.