part¹⁰³
part¹⁰³
وو سوک: اما این حقیقت که تو اون رو دوست داری رو تغییر نمیده!
دخترکمی از آب پرتقال نوشید و سپس با جدیت به وو سوک نگاه کرد
+اگه دوست داشتم بهش چاقو میزدم؟
وو سوک: تو فقط خون جلوی چشمات رو گرفته* جدی
+چه فرقی میکنه؟ امیلی از امروز کارش رو شروع میکنه و تا چند وقت دیگه آماده میشه!* عصبی و کلافه
²months later_ویو ات
امیلی : ما عاشق هم هستیم...لطفا بیخیال شو!اون دیگه تو رو فراموش کرده
+متوجه نشدم؟*با خنده عصبی
+میشه دوباره این چیزی رو که گفتی تکرار کنی* داد
با پا داخل زانوش کوبیدم که باعث افتادنش روی دو زانو شد ؛ با یک دستم قسمت پایینی صورتش رو گرفتم و فشار دادم و با دست آزادم تفنگی رو که همیشه همراهم بود نمایان کردم؛ اسلحه روی پیشونیش گذاشتم و با آرومی شروع به صحبت کردم
+چی شد...باور کردی که عاشقته؟ لمست کرد؟لبات رو غنیمت گرفت؟بهت تا تونست عشق ورزید؟یا عاشق مال و اموالش شدی و اونم از بدنت سو استفاده کرد؟
امیلی :جونگ کوک طوری نیست که تو فکر میکنی، تو کسی هستی که....
+من چیم؟ ها؟*داد
+کسی که چهار تا گلوله تو بدنش خوابوند یا کسی که زیر شکنجه هاش له شد؟ من دوستش داشتم ولی اون سیاست رو بیشتر دوست داشت . هرچقدر که عاشق هم بودیم باز هم سیاست خودش رو توی زندگیمون نشون میداد....بچه ام پدرم مادرم و جونگ کوک و حتی خودم! سیاست همه چیز منو گرفت!
با شدت صورتش رو به سمتی هدایت کردم و دستم رو از روی صورتش برداشتم
+برو....اگه فکر میکنی میتونی زندگی خیلی خوبی تشکیل بدی! برو اگه سیاست دربرابر تو تعظیم کرد و چیزی رو ازت نگرفت!
چشم در چشم هام دوخته بود ، میلرزید و تردید داشت
+برو دیگه * با جیغ
¹⁰minutes later
کام های عمیقی که از سیگار میگرفتم تمومی نداشت، احساس میکردم که ریه هام در حال سوختن بود با این حال ادامه دادم؛ چیزی دیدم رو تار میکرد. چیزی که به خودم قول داده بودم دیگه هدرش ندم اما نشد؛ اشک روونه شد و صورتم رو فتح کرد؛ به افق خیره بودم و در عین حال گذاشته رو مرور کردم ناگهان دستانی دور کمرم گره خورد
وو سوک: اینقدر خودت رو اذیت نکن!دختره رو بکش اینطوری که راحت تره!
+من تو این چند وقت حتی نذاشتم کسی بهم دست درازی کنه بعد اون..* با گریه
اشکام رو پاک کردم و نفس عمیقی کشیدم : +باشه منم طوری بازی میکنم که اون میخواد
وو سوک: اما این حقیقت که تو اون رو دوست داری رو تغییر نمیده!
دخترکمی از آب پرتقال نوشید و سپس با جدیت به وو سوک نگاه کرد
+اگه دوست داشتم بهش چاقو میزدم؟
وو سوک: تو فقط خون جلوی چشمات رو گرفته* جدی
+چه فرقی میکنه؟ امیلی از امروز کارش رو شروع میکنه و تا چند وقت دیگه آماده میشه!* عصبی و کلافه
²months later_ویو ات
امیلی : ما عاشق هم هستیم...لطفا بیخیال شو!اون دیگه تو رو فراموش کرده
+متوجه نشدم؟*با خنده عصبی
+میشه دوباره این چیزی رو که گفتی تکرار کنی* داد
با پا داخل زانوش کوبیدم که باعث افتادنش روی دو زانو شد ؛ با یک دستم قسمت پایینی صورتش رو گرفتم و فشار دادم و با دست آزادم تفنگی رو که همیشه همراهم بود نمایان کردم؛ اسلحه روی پیشونیش گذاشتم و با آرومی شروع به صحبت کردم
+چی شد...باور کردی که عاشقته؟ لمست کرد؟لبات رو غنیمت گرفت؟بهت تا تونست عشق ورزید؟یا عاشق مال و اموالش شدی و اونم از بدنت سو استفاده کرد؟
امیلی :جونگ کوک طوری نیست که تو فکر میکنی، تو کسی هستی که....
+من چیم؟ ها؟*داد
+کسی که چهار تا گلوله تو بدنش خوابوند یا کسی که زیر شکنجه هاش له شد؟ من دوستش داشتم ولی اون سیاست رو بیشتر دوست داشت . هرچقدر که عاشق هم بودیم باز هم سیاست خودش رو توی زندگیمون نشون میداد....بچه ام پدرم مادرم و جونگ کوک و حتی خودم! سیاست همه چیز منو گرفت!
با شدت صورتش رو به سمتی هدایت کردم و دستم رو از روی صورتش برداشتم
+برو....اگه فکر میکنی میتونی زندگی خیلی خوبی تشکیل بدی! برو اگه سیاست دربرابر تو تعظیم کرد و چیزی رو ازت نگرفت!
چشم در چشم هام دوخته بود ، میلرزید و تردید داشت
+برو دیگه * با جیغ
¹⁰minutes later
کام های عمیقی که از سیگار میگرفتم تمومی نداشت، احساس میکردم که ریه هام در حال سوختن بود با این حال ادامه دادم؛ چیزی دیدم رو تار میکرد. چیزی که به خودم قول داده بودم دیگه هدرش ندم اما نشد؛ اشک روونه شد و صورتم رو فتح کرد؛ به افق خیره بودم و در عین حال گذاشته رو مرور کردم ناگهان دستانی دور کمرم گره خورد
وو سوک: اینقدر خودت رو اذیت نکن!دختره رو بکش اینطوری که راحت تره!
+من تو این چند وقت حتی نذاشتم کسی بهم دست درازی کنه بعد اون..* با گریه
اشکام رو پاک کردم و نفس عمیقی کشیدم : +باشه منم طوری بازی میکنم که اون میخواد
۱۷.۶k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.