part⁹⁹
part⁹⁹
باک هیون: تا کی میخوای به هوای زن مردت باشی؟ تا کی میخوای از من گریزون باشی* داد
_به تو ربطی نداره من هرکاری بخوام میکنم این زندگی فاکی منه!
باک هیون:من پدرتم!*داد
_تو هیچ وقت پدر من نبودی و نخواهی شد اینکه پدر بچه ای باشی با اینکه برای بچه پدری کنی خیلی فرق میکنه! تو عملا تا ۱۸ سالگی سرپرستم بودی
ویو کوک
بدون اینکه زمانم رو صرف صبحت های سمی و هميشگيش کنم محل رو ترک کردم و به سمت عمارت حرکت کردم؛وارد عمارت شدم و به اطراف نگاهی انداختم، چشمم به یکی از خدمتکار ها که در حال گردگیری کردن لوازم تزئینی بود افتاد،صداش زدم
خدمتکار: بله آقا!
_مامانم کجاست؟
خدمتکار: دارن با همسر وزیر صحبت میکنن(وزیر جدید در اصل)
_باشه میتونی به کارت برسی
به سمت راه پله ها حرکت کردم اما با صدا زدن های دست راستم متوقف شدم.
دست راست جئون: رئیس ساعت ²شب جلسه اضطراری دارید
_برای چی؟* همراه با اخم
دست راست جئون: هیئت مدیره مشخص کرده و دلیلش رو نگفته
_اکی*جدی
¹⁸minutes later
مارگارت:خب بگو ببینم چطوری؟هنوز هم کابوس میبینی
_نه بهترم...به لطف مامان همه چی تمومی که دارم!* با غرور و خنده
لبخند های شیرینی که تحویلم میداد همیشه حلال هر دردم بود. بیشتر از هرکس منو درک میکرد و تمان وقت مواظبم بود؛ ممنون مامان که همیشه پیشمی
_مامان...ممنون از اینکه همیشه پیشمی
در آغوش گرم مادرانه اش لونه کردم و عطرش رو وارد ریه هام کردم؛ بغضی انتهای گلوم شکل گرفت . بغضی فقط باید در آغوش مادر خالی میشد
اتمام ویو کوک_¹:³⁷am_ secret apartment
لباسش رو برای بار آخر وارسی کرد و سپس نقاب گرگ رو بر چهره ی درخشانش قرار داد؛روی مبل نشست و از سرتاپا به ظاهر شخص رو به روش نگاه انداخت
....:میتونی بری*با پوزخند
A minutes later
در توسط خدمتکار باز شد و جئون وارد ساختمان شد؛ اولین چیزی که توجه جئون رو جلب کرد چشمان خدمتکاری بود در رو بار کرد. با اینکه نقاب زده بود اما چشمانش به خوبی پیدا بود؛چشم هایی به عمق دریا!چشم هایی به تاریکی سرنوشت!چشم هایی که تا به حال اینجا ندیده بود!چشم هایی که همانند چشم هایی بود که ارزو باز شدنشون رو داشت
پسر سرفه ای کرد و نگاهش از خدمتکار گرفت؛کتش رو در اورد و....
شرایط
follow:⁶³⁰
like:⁶⁶
(ادمیندارهجونمیده!شماخیلیبیرحمین)
باک هیون: تا کی میخوای به هوای زن مردت باشی؟ تا کی میخوای از من گریزون باشی* داد
_به تو ربطی نداره من هرکاری بخوام میکنم این زندگی فاکی منه!
باک هیون:من پدرتم!*داد
_تو هیچ وقت پدر من نبودی و نخواهی شد اینکه پدر بچه ای باشی با اینکه برای بچه پدری کنی خیلی فرق میکنه! تو عملا تا ۱۸ سالگی سرپرستم بودی
ویو کوک
بدون اینکه زمانم رو صرف صبحت های سمی و هميشگيش کنم محل رو ترک کردم و به سمت عمارت حرکت کردم؛وارد عمارت شدم و به اطراف نگاهی انداختم، چشمم به یکی از خدمتکار ها که در حال گردگیری کردن لوازم تزئینی بود افتاد،صداش زدم
خدمتکار: بله آقا!
_مامانم کجاست؟
خدمتکار: دارن با همسر وزیر صحبت میکنن(وزیر جدید در اصل)
_باشه میتونی به کارت برسی
به سمت راه پله ها حرکت کردم اما با صدا زدن های دست راستم متوقف شدم.
دست راست جئون: رئیس ساعت ²شب جلسه اضطراری دارید
_برای چی؟* همراه با اخم
دست راست جئون: هیئت مدیره مشخص کرده و دلیلش رو نگفته
_اکی*جدی
¹⁸minutes later
مارگارت:خب بگو ببینم چطوری؟هنوز هم کابوس میبینی
_نه بهترم...به لطف مامان همه چی تمومی که دارم!* با غرور و خنده
لبخند های شیرینی که تحویلم میداد همیشه حلال هر دردم بود. بیشتر از هرکس منو درک میکرد و تمان وقت مواظبم بود؛ ممنون مامان که همیشه پیشمی
_مامان...ممنون از اینکه همیشه پیشمی
در آغوش گرم مادرانه اش لونه کردم و عطرش رو وارد ریه هام کردم؛ بغضی انتهای گلوم شکل گرفت . بغضی فقط باید در آغوش مادر خالی میشد
اتمام ویو کوک_¹:³⁷am_ secret apartment
لباسش رو برای بار آخر وارسی کرد و سپس نقاب گرگ رو بر چهره ی درخشانش قرار داد؛روی مبل نشست و از سرتاپا به ظاهر شخص رو به روش نگاه انداخت
....:میتونی بری*با پوزخند
A minutes later
در توسط خدمتکار باز شد و جئون وارد ساختمان شد؛ اولین چیزی که توجه جئون رو جلب کرد چشمان خدمتکاری بود در رو بار کرد. با اینکه نقاب زده بود اما چشمانش به خوبی پیدا بود؛چشم هایی به عمق دریا!چشم هایی به تاریکی سرنوشت!چشم هایی که تا به حال اینجا ندیده بود!چشم هایی که همانند چشم هایی بود که ارزو باز شدنشون رو داشت
پسر سرفه ای کرد و نگاهش از خدمتکار گرفت؛کتش رو در اورد و....
شرایط
follow:⁶³⁰
like:⁶⁶
(ادمیندارهجونمیده!شماخیلیبیرحمین)
۴۱.۴k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.