part¹⁰²
part¹⁰²
A new aspect_ ویو ات
وو سوک: بهتر نبود خدمتکار رو میکشتیم؟ اینطوری متوجه میشه زنده ای!
+منم همین رو میخوام* نفس نفس
ضربات دستم رو کیسه بوکس هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد، امروز رو برای بار دیگه مرور کردم! چهره اش ، لبخند های فیکی که میزد و دردی که توی چهره اش وجود داشت! کمی عوض شده بود اما هنوز هم همون جئون بود. دست از مشت زدن به کیسه بوکس برداشتم و نفس عمیقی کشیدم
وو سوک: دختره هنوز پیششه؟
+آره...بهش گفتم خودش رو به م....
اتمام ویو ات_ عمارت جئون
دخترک رو در آغوش تخت اتاق مهمان قرار داد؛ به قصد خارج شدن از اتاق به سمت در حرکت کرد با این حال متوقف شد و نگاهی کوتاه به امیلی انداخت.< لباسی که پوشیده بود اذیت نمیکرد؟> این دقیقا همون سوالی بود که تو ذهن جئون چندین بار تکرار شد. با تردید به سمت تخت رفت و بعد از مکث طولانی کت امیلی رو در اورد و روی گوشه ای از مبل پرت کرد.
امیلی بین خواب و بیداری زبون باز کرد: از پیشم نرو*با ناراحتی
امیلی: اگه تو بری من به کی عشق بورزم....جئون نرو. من دوست دارم
کلماتی که در اون لحظه امیلی رد و بدل کرد احساس سنگینی به جئون منتقل کرد . پس ترجیح داد پتو رو روی دختر بکشه و در نهایت از اتاق خارج بشه. چشمانش رو ریز کرد و سپس راهی آشپزخونه شد تا یک شات قهوه بخوره. سردرد شدیدی داشت و عاملی جز استرس و فکر کردن بیش از حد به زنش نداشت؛ صداش رو صاف کرد و دست راستش رو صدا زد و در کسری از دقیقه شخص مورد نظر ظاهر شد
دست راست جئون: بله قربان
_میخوام ببینی کی مسئول کترینگ(سرویس پذیرایی) امشب بوده!....اگه تونستی فیلم دوربین مدار بسته روز های قبل از اطراف ساختمون رو پیدا کن
دست راست جئون: اما دوربین های مداربست.....
_نگفتم توی ساختمون؛ اطراف، همسایه ،کوچه ،خیابون هرچی!
Tomorrow⁸:⁰⁷am_hotel
تیکه ای از ژامبون رو در دهنش قرار داد و از زاویه بالا به شهر چشم دوخت
+نیم ساعت پیش به خدمتکار زنگ زدم
وو سوک:خب؟* با دهن پر
+جونگ کوک دختره رو برده عمارت
حرفی که ات زد باعث پریدن لقمه در گلوی وو سوک شد
وو سوک: چه زود نقشه ات گرفت!
+اون شخص الان به محبت نیاز داره قطعا دنبال کسیه که تسکین دهنده دردش باشه* با نفس عمیق
وو سوک: اگه اون شخص تو باشی چی؟
+چنین اتفاقی قرار نیست بیوفته! امیلی به جای من وارد میدون شده
A new aspect_ ویو ات
وو سوک: بهتر نبود خدمتکار رو میکشتیم؟ اینطوری متوجه میشه زنده ای!
+منم همین رو میخوام* نفس نفس
ضربات دستم رو کیسه بوکس هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد، امروز رو برای بار دیگه مرور کردم! چهره اش ، لبخند های فیکی که میزد و دردی که توی چهره اش وجود داشت! کمی عوض شده بود اما هنوز هم همون جئون بود. دست از مشت زدن به کیسه بوکس برداشتم و نفس عمیقی کشیدم
وو سوک: دختره هنوز پیششه؟
+آره...بهش گفتم خودش رو به م....
اتمام ویو ات_ عمارت جئون
دخترک رو در آغوش تخت اتاق مهمان قرار داد؛ به قصد خارج شدن از اتاق به سمت در حرکت کرد با این حال متوقف شد و نگاهی کوتاه به امیلی انداخت.< لباسی که پوشیده بود اذیت نمیکرد؟> این دقیقا همون سوالی بود که تو ذهن جئون چندین بار تکرار شد. با تردید به سمت تخت رفت و بعد از مکث طولانی کت امیلی رو در اورد و روی گوشه ای از مبل پرت کرد.
امیلی بین خواب و بیداری زبون باز کرد: از پیشم نرو*با ناراحتی
امیلی: اگه تو بری من به کی عشق بورزم....جئون نرو. من دوست دارم
کلماتی که در اون لحظه امیلی رد و بدل کرد احساس سنگینی به جئون منتقل کرد . پس ترجیح داد پتو رو روی دختر بکشه و در نهایت از اتاق خارج بشه. چشمانش رو ریز کرد و سپس راهی آشپزخونه شد تا یک شات قهوه بخوره. سردرد شدیدی داشت و عاملی جز استرس و فکر کردن بیش از حد به زنش نداشت؛ صداش رو صاف کرد و دست راستش رو صدا زد و در کسری از دقیقه شخص مورد نظر ظاهر شد
دست راست جئون: بله قربان
_میخوام ببینی کی مسئول کترینگ(سرویس پذیرایی) امشب بوده!....اگه تونستی فیلم دوربین مدار بسته روز های قبل از اطراف ساختمون رو پیدا کن
دست راست جئون: اما دوربین های مداربست.....
_نگفتم توی ساختمون؛ اطراف، همسایه ،کوچه ،خیابون هرچی!
Tomorrow⁸:⁰⁷am_hotel
تیکه ای از ژامبون رو در دهنش قرار داد و از زاویه بالا به شهر چشم دوخت
+نیم ساعت پیش به خدمتکار زنگ زدم
وو سوک:خب؟* با دهن پر
+جونگ کوک دختره رو برده عمارت
حرفی که ات زد باعث پریدن لقمه در گلوی وو سوک شد
وو سوک: چه زود نقشه ات گرفت!
+اون شخص الان به محبت نیاز داره قطعا دنبال کسیه که تسکین دهنده دردش باشه* با نفس عمیق
وو سوک: اگه اون شخص تو باشی چی؟
+چنین اتفاقی قرار نیست بیوفته! امیلی به جای من وارد میدون شده
۲۴.۰k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.