فیک
#فیک
ارباب جوان من ₚₐᵣₜₑ₈
×خواب بودم که باصدای کوک از خواب پریدم
×چتهه
_نمیتونی مثل ادم بخوابی نهه
×عیش.
دوباره چشامو بستمو خوابیدم
_هویییی دوباره گرفتی خوابیدیی
×اره اگه تو خفه شیی
_پاشو لنگ ظهره
×نمیخوام
_گفتم پاشو
×منم گفتم نمیخوام
_شماغلط میکنی
×گشنمه
_خب پاشو بریم صبحونه بخوریم
×بریم
رفتیم صبحونمونو خوردیم اومدیم از اونجایی که امروز تعطیلات تابستونی شروع شده بود کلی تفریح کردیم
_نظرت چیه مبارزه کنیم؟
×باشه
باشمشیر های چوبی شروع به جنگیدن کردیم
چند مین بعد
_من بردمممم نظرت چیه تسلیم شی ها
×خیر من هیچوقت تسلیم نمیشم
_خوبه
×عه ات اینجا چیکار میکنه
_حتما دلش واست تنگ شده اومده دنبالت
×هه مطمعنی دلش واسه من تنگ شده😏
_منظورت چیه؟
×هیچی
+تهیونگگگگ(داد)
×یا خدا الان میخواد با من بدبخت چیکار کنه که انقد تند میدوعه
_نمیدونم
+(امروز خونه تنها بودم تهیونگم نبود که بهش کرم بریزم تصمیم گرفتم من برم پیش تهیونگ و جونکوک تهیونگ و دیدم تا اونجایی که تونستم دوییدم تا بهش رسیدم پریدم بغلش)
×اخ کمرم شکست باز چه خرابکاری کردی ها؟
+هیچی دلم واست تنگ شده بود
×توو دلت واسه من تنگ شده من شده بود؟
+خب نمیدونم حوصلم سر رفته بود خواستم بیام پیشت
×اها
_اهم اهم(سرفه کردن)
+عه سلام من تورو ندیدم😔
_یعنی من انقد ریزم که منو نتونستی ببینی؟
+اهوم. خب ببخشید
_باشه
____
خب بعد از کلی بازی بلاخره ات و تهیونگ رفتن خونشون خواستم اتاقم برم که
~ارباب جوام عالیجناب کارتون دارن لطفا به اتاقشون برید
_باشه
رفتم و به پیش خدمتکار گفتم که حضور من اعلام کنه و بعدش رفتم اتاق سلام کردم و تعضیم کردم
=بشین پسرم
_چشم
=خب پسرم قراره بری شهر(حالا مثلا یه شهری گفت) و اونجا ادامه تحصیلتو بدی اونجا بهتره
_ولی پدر.....
=به وزیر کیم هم گفتم که با پسرش برین باهم
_اها ممنون
=سه روز دیگه میرید
_درسته
=خب میتونی بری خسته بنظر میای
_بله با اجازه.
اخه چرا ایکاش همینجا درس میخوندم ولی خب قبلا دلم میخواست اونجا درس بخونم حالا که تهیونگ هست اصلا حس تنهایی نمیکنم ولی خب از یه طرفم دلم نمیخواد که برم اونوقت ات چی میشه اگر تاچندسال دیگه دوست پسر پیدا کرد چی اصن بمنچه من که اصن به ات حسی ندارم البته مطمعن نیستم با اینکه خیلی خسته بودم ولی فکرام نزاشتن بخوابم بلاخره صبح شد
ارباب جوان من ₚₐᵣₜₑ₈
×خواب بودم که باصدای کوک از خواب پریدم
×چتهه
_نمیتونی مثل ادم بخوابی نهه
×عیش.
دوباره چشامو بستمو خوابیدم
_هویییی دوباره گرفتی خوابیدیی
×اره اگه تو خفه شیی
_پاشو لنگ ظهره
×نمیخوام
_گفتم پاشو
×منم گفتم نمیخوام
_شماغلط میکنی
×گشنمه
_خب پاشو بریم صبحونه بخوریم
×بریم
رفتیم صبحونمونو خوردیم اومدیم از اونجایی که امروز تعطیلات تابستونی شروع شده بود کلی تفریح کردیم
_نظرت چیه مبارزه کنیم؟
×باشه
باشمشیر های چوبی شروع به جنگیدن کردیم
چند مین بعد
_من بردمممم نظرت چیه تسلیم شی ها
×خیر من هیچوقت تسلیم نمیشم
_خوبه
×عه ات اینجا چیکار میکنه
_حتما دلش واست تنگ شده اومده دنبالت
×هه مطمعنی دلش واسه من تنگ شده😏
_منظورت چیه؟
×هیچی
+تهیونگگگگ(داد)
×یا خدا الان میخواد با من بدبخت چیکار کنه که انقد تند میدوعه
_نمیدونم
+(امروز خونه تنها بودم تهیونگم نبود که بهش کرم بریزم تصمیم گرفتم من برم پیش تهیونگ و جونکوک تهیونگ و دیدم تا اونجایی که تونستم دوییدم تا بهش رسیدم پریدم بغلش)
×اخ کمرم شکست باز چه خرابکاری کردی ها؟
+هیچی دلم واست تنگ شده بود
×توو دلت واسه من تنگ شده من شده بود؟
+خب نمیدونم حوصلم سر رفته بود خواستم بیام پیشت
×اها
_اهم اهم(سرفه کردن)
+عه سلام من تورو ندیدم😔
_یعنی من انقد ریزم که منو نتونستی ببینی؟
+اهوم. خب ببخشید
_باشه
____
خب بعد از کلی بازی بلاخره ات و تهیونگ رفتن خونشون خواستم اتاقم برم که
~ارباب جوام عالیجناب کارتون دارن لطفا به اتاقشون برید
_باشه
رفتم و به پیش خدمتکار گفتم که حضور من اعلام کنه و بعدش رفتم اتاق سلام کردم و تعضیم کردم
=بشین پسرم
_چشم
=خب پسرم قراره بری شهر(حالا مثلا یه شهری گفت) و اونجا ادامه تحصیلتو بدی اونجا بهتره
_ولی پدر.....
=به وزیر کیم هم گفتم که با پسرش برین باهم
_اها ممنون
=سه روز دیگه میرید
_درسته
=خب میتونی بری خسته بنظر میای
_بله با اجازه.
اخه چرا ایکاش همینجا درس میخوندم ولی خب قبلا دلم میخواست اونجا درس بخونم حالا که تهیونگ هست اصلا حس تنهایی نمیکنم ولی خب از یه طرفم دلم نمیخواد که برم اونوقت ات چی میشه اگر تاچندسال دیگه دوست پسر پیدا کرد چی اصن بمنچه من که اصن به ات حسی ندارم البته مطمعن نیستم با اینکه خیلی خسته بودم ولی فکرام نزاشتن بخوابم بلاخره صبح شد
۳.۱k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.