فیک
#فیک
ارباب جوان من ₚₚₐᵣₜ₆
×چرامیشه
_هعیی
×پاشو بریم
_کجا
×خونمون
_بریم که چی بشه؟
×کار دارم
_باشه
رفتیم خونه
(علامت مامان تهیونگ÷)
×سلام مامان ما اومدیم
_سلام خانوم کیم
÷اوه سلام خیلی خوش اومدین
_ممنون
×مامان پس ات کوش؟
÷تو اتاقش من برم شام درست کنم خیلی خوشحالم که اومدین خونمون ارباب جوان حتما گشنتونه الان میرم واستون شام درست میکنم
_خیلی ممنون زحمت نکشید
÷نبابا چه زحمتی
×کوک
_چیه
×بریم پیش ات؟
_نمیدونم بریم
×من یه فکری دارم
_چه فکری؟
×(بهش گفت مثلا)
ویو ات :داشتم کتاب میخوندم که دوتا سایه دیدم که سریع از در اتاقم ردشدن خیلی ترسیدم رفتم زیر تختم قایم شدم که دیدم دونفر وارد اتاقم شدن داشتن دنبالم میگشتن که عطسم گرفت اخه چرا الانن......
ویو تهیونگ :میخواستم ات و بترسونم نقشمو به کوک گفتم اولش مخالفت کرد ولی بعدش قبول کرد رفتیم اتاق ات کسی نبود کل اتاق گشتیم پیداش نکردیم داشتیم میرفتیم بیرون که صدای عطسش اومد میدونستم تو اتاقشه رفتم سمت تخت و زیر تخت و نگاه کردم پیداش کردم از زیر تخت اوردمش بیرون جیغ کشید دهنشو بستم
_فک کردی پیدات نمیکنیم کوچولو؟
×هه نمیتونی کاری کنی بچه؟
+(از اونجایی که حرکات دفاعی بلد بودم اونارو زدم
اومدم بالا سر یکیشون ماسکشو برداشتم)
+چی تهیونگگ؟
×اخ دلمم وحشیی چته
+حقته
+پس اون یکی دیگه کیه.؟
(ماسکشو در اورد اون اون جونکوکهه)
_الان چی داریی که بگیی هاا؟
+ببخشید
_نزدیک بود عقیمم کنیی معذرت خواهیت به چه دردم میخورهه
+توهم زدی به سینم
_ولیی من عمدا که نزدم
+حقتونه واسه چی اینکارو کردید نزدیک بود از ترس سکته کنمم
×فعلا که نکردیی
+پسره ی.....
×بریم شام بخوریم
_+باشه
×مامان
÷بله
میخوام امشب پیش جونکوک بمونم
÷توقصر؟
×اهوم
_لطفا بزارید امشب بیاد پیش من
÷عام باشه
+چی تو میخوای امشب تو خونه جونکوکک باشییی
×اره باید از تو اجازه بگیرم؟
+.....
ایگ؟ نکن
ارباب جوان من ₚₚₐᵣₜ₆
×چرامیشه
_هعیی
×پاشو بریم
_کجا
×خونمون
_بریم که چی بشه؟
×کار دارم
_باشه
رفتیم خونه
(علامت مامان تهیونگ÷)
×سلام مامان ما اومدیم
_سلام خانوم کیم
÷اوه سلام خیلی خوش اومدین
_ممنون
×مامان پس ات کوش؟
÷تو اتاقش من برم شام درست کنم خیلی خوشحالم که اومدین خونمون ارباب جوان حتما گشنتونه الان میرم واستون شام درست میکنم
_خیلی ممنون زحمت نکشید
÷نبابا چه زحمتی
×کوک
_چیه
×بریم پیش ات؟
_نمیدونم بریم
×من یه فکری دارم
_چه فکری؟
×(بهش گفت مثلا)
ویو ات :داشتم کتاب میخوندم که دوتا سایه دیدم که سریع از در اتاقم ردشدن خیلی ترسیدم رفتم زیر تختم قایم شدم که دیدم دونفر وارد اتاقم شدن داشتن دنبالم میگشتن که عطسم گرفت اخه چرا الانن......
ویو تهیونگ :میخواستم ات و بترسونم نقشمو به کوک گفتم اولش مخالفت کرد ولی بعدش قبول کرد رفتیم اتاق ات کسی نبود کل اتاق گشتیم پیداش نکردیم داشتیم میرفتیم بیرون که صدای عطسش اومد میدونستم تو اتاقشه رفتم سمت تخت و زیر تخت و نگاه کردم پیداش کردم از زیر تخت اوردمش بیرون جیغ کشید دهنشو بستم
_فک کردی پیدات نمیکنیم کوچولو؟
×هه نمیتونی کاری کنی بچه؟
+(از اونجایی که حرکات دفاعی بلد بودم اونارو زدم
اومدم بالا سر یکیشون ماسکشو برداشتم)
+چی تهیونگگ؟
×اخ دلمم وحشیی چته
+حقته
+پس اون یکی دیگه کیه.؟
(ماسکشو در اورد اون اون جونکوکهه)
_الان چی داریی که بگیی هاا؟
+ببخشید
_نزدیک بود عقیمم کنیی معذرت خواهیت به چه دردم میخورهه
+توهم زدی به سینم
_ولیی من عمدا که نزدم
+حقتونه واسه چی اینکارو کردید نزدیک بود از ترس سکته کنمم
×فعلا که نکردیی
+پسره ی.....
×بریم شام بخوریم
_+باشه
×مامان
÷بله
میخوام امشب پیش جونکوک بمونم
÷توقصر؟
×اهوم
_لطفا بزارید امشب بیاد پیش من
÷عام باشه
+چی تو میخوای امشب تو خونه جونکوکک باشییی
×اره باید از تو اجازه بگیرم؟
+.....
ایگ؟ نکن
۳.۰k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.