بیبیکوچولومن
---
#بیبی_کوچولو_من
Part: ³
به سمت سالن کنفرانس راه افتادم، جونگکوک مثل یه سایه پشت سرم میاومد. دلم میخواست با هر قدم یه لگد نثارش کنم ولی خب، شرافت خانوادگی و این حرفا!
وارد سالن که شدیم، مینجه و چندتا از بچههای تیم طراحی نشسته بودن. تا منو دید، از رو صندلی بلند شد.
مینجه: وای خدا رو شکر اومدی، همه منتظر تو بودن.
+آره خب، کسی که قرار بود باعث تأخیرم بشه هم باهامه!
جونگکوک نشست کنارم، بیهیچ شرمی. یه لبخند شیطونانه زد و پچپچ کرد:
جونگکوک: جاتو گرم نگهداشتم، خانوم رییسِ بداخلاق.
+نمیدونم چرا حس میکنم قراره این پروژه به فاجعه ختم شه.
مدیر پروژه: خب خوشآمد میگم به همه. از امروز قراره روی طراحی برند جدید کار کنیم. خانوم کیم آ.ت بهعنوان سرپرست طراحی داخلی و آقای جونگکوک بهعنوان نمایندهی شرکای سرمایهگذار، مسئول هدایت بخشهای اصلی پروژه هستن.
من و جونگکوک همزمان به هم نگاه کردیم. اخم تو صورتم بود، لبخند تو صورت اون.
مدیر: امیدوارم همکاری خوبی داشته باشین. البته چون رقابت بین طرحها هم داریم، هرکسی طرح خلاقانهتری بده، در فاز اجرایی نقش اول رو خواهد داشت.
جونگکوک (آروم): رقابت؟ جالبه. آمادهای ببازی؟
+تو خوابم نمیتونی از من جلو بزنی.
جونگکوک (با چشمک): بیدار باش، چون من این بازی رو میبرم!
لبمو گاز گرفتم که چیزی نگم. فقط خودمو جمعوجور کردم و گفتم:
+باشه، ببینیم کی تهش لایق تشویقه، کی لایق حذف!
چند ساعت بعد – دفتر کار من
داشتم روی طراحی اولیه طرح لوگوی پروژه کار میکردم که در باز شد. بدون اینکه سر بلند کنم گفتم:
+مینجه اگه دوباره قهوهس...
جونگکوک: نه قهوه نیست، ولی منم تلختر از اونم، اگه خواستی امتحانم کن.
با حرص خودکارو پرت کردم رو میز.
+چیکار داری اینجا؟ بخش تو اونوره.
جونگکوک: اومدم ببینم رقیبم داره چی میکشه. خب، امیدوار باش کارت بهتر از ادبیاته، چون تو دعوا که چیزی جز فحش تحویلم ندادی!
+برو بیرون جونگکوک، نمیخوام حتی صداتو بشنوم.
جونگکوک (لبخند مرموز): فقط اومدم بگم، اگه ببازی... بهتره قهوهی فردا صبحو خودت بیاری، کوچولوی عصبی من.
+تو خواب ببین!
در رو محکم کوبیدم پشت سرش و با خودم زمزمه کردم:
+بازی رو شروع کردی جونگکوک، ولی من تمومش میکنم...
پایان پارت ³
---
#جونگکوک #بی_تی_اس #بنگتن #آرمی #رمان #سناریو #فیک #چندپارتی #تکپارتی
#بیبی_کوچولو_من
Part: ³
به سمت سالن کنفرانس راه افتادم، جونگکوک مثل یه سایه پشت سرم میاومد. دلم میخواست با هر قدم یه لگد نثارش کنم ولی خب، شرافت خانوادگی و این حرفا!
وارد سالن که شدیم، مینجه و چندتا از بچههای تیم طراحی نشسته بودن. تا منو دید، از رو صندلی بلند شد.
مینجه: وای خدا رو شکر اومدی، همه منتظر تو بودن.
+آره خب، کسی که قرار بود باعث تأخیرم بشه هم باهامه!
جونگکوک نشست کنارم، بیهیچ شرمی. یه لبخند شیطونانه زد و پچپچ کرد:
جونگکوک: جاتو گرم نگهداشتم، خانوم رییسِ بداخلاق.
+نمیدونم چرا حس میکنم قراره این پروژه به فاجعه ختم شه.
مدیر پروژه: خب خوشآمد میگم به همه. از امروز قراره روی طراحی برند جدید کار کنیم. خانوم کیم آ.ت بهعنوان سرپرست طراحی داخلی و آقای جونگکوک بهعنوان نمایندهی شرکای سرمایهگذار، مسئول هدایت بخشهای اصلی پروژه هستن.
من و جونگکوک همزمان به هم نگاه کردیم. اخم تو صورتم بود، لبخند تو صورت اون.
مدیر: امیدوارم همکاری خوبی داشته باشین. البته چون رقابت بین طرحها هم داریم، هرکسی طرح خلاقانهتری بده، در فاز اجرایی نقش اول رو خواهد داشت.
جونگکوک (آروم): رقابت؟ جالبه. آمادهای ببازی؟
+تو خوابم نمیتونی از من جلو بزنی.
جونگکوک (با چشمک): بیدار باش، چون من این بازی رو میبرم!
لبمو گاز گرفتم که چیزی نگم. فقط خودمو جمعوجور کردم و گفتم:
+باشه، ببینیم کی تهش لایق تشویقه، کی لایق حذف!
چند ساعت بعد – دفتر کار من
داشتم روی طراحی اولیه طرح لوگوی پروژه کار میکردم که در باز شد. بدون اینکه سر بلند کنم گفتم:
+مینجه اگه دوباره قهوهس...
جونگکوک: نه قهوه نیست، ولی منم تلختر از اونم، اگه خواستی امتحانم کن.
با حرص خودکارو پرت کردم رو میز.
+چیکار داری اینجا؟ بخش تو اونوره.
جونگکوک: اومدم ببینم رقیبم داره چی میکشه. خب، امیدوار باش کارت بهتر از ادبیاته، چون تو دعوا که چیزی جز فحش تحویلم ندادی!
+برو بیرون جونگکوک، نمیخوام حتی صداتو بشنوم.
جونگکوک (لبخند مرموز): فقط اومدم بگم، اگه ببازی... بهتره قهوهی فردا صبحو خودت بیاری، کوچولوی عصبی من.
+تو خواب ببین!
در رو محکم کوبیدم پشت سرش و با خودم زمزمه کردم:
+بازی رو شروع کردی جونگکوک، ولی من تمومش میکنم...
پایان پارت ³
---
#جونگکوک #بی_تی_اس #بنگتن #آرمی #رمان #سناریو #فیک #چندپارتی #تکپارتی
- ۱۵.۷k
- ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط