پارت
پارت :94
ارباب زاده ....
دست های پسرک به تحت کینگ سایز بسته شده بود تقلا می میکرد خودش رو آزاد کنه ولی نمی تونست خودش رو نجات بده ...
پسر کامل برهنه بود بجز اون شلوارک کوتاهی که پوشیده بود
بومگیو با ترس به دور ورش نگاه میکرد کل اتاق رو با رز های قرمز پوشانده بودن انگار که قرار بود زوجی ازش. استفاده کنن
بومگیو با فکر اینکه امشب قرار توصت اون مرد پیر به فاک بره حتی بیشتر از قبل تلاش میکرد خودش رو نجات بده ولی هر کاری کرد دست هایش باز نشد که هیچ دست هایش زخمی شدن ...
تا جایی پیش رفت که پوست ظریف دست هایش زخمی شدن
افف کلافه گفت تنها آمیدش یونجون بود امیدوار بود یونجون به دادش میرسه
ولی الان که آنقدر شده بود حتی روی تخت بود پس فکر میکرد یونجون هم دیگه جواب نمیده ...
قسم می خورد حاظر بود همه ای بلای که یونجون می خواهد سرش بیاره رو تحمل کنه ولی اون مرد پیر نه ولی دیگه امیدش کمرنگ شده بود چون یونجون هم نیومد بود برای نجاتش و شاید واقعا امشب مثل یه برده جنسی ازش استفاده میکرد ..
در اتاق باز شد پسرک با ترس به در نگاه کرد
پیرمرد با لبخند شیطانی که بر لب داشت وارد اتاق شد در رو پشت سرش بست حوله ای رو دور خودش پیچوند بود ..
از همون جا می تونست ببینه پیر مرد با دیدن بدن سفید و برهنه پسرک چطور چشم هایش برق میزد ..
مرد با گام های آرام به سمت بومگیو حرکت کرد
" برای امشب آماده هستی پسر جون !'
بومگیو دلش می خواست سر اون پسر مرد رو از تنش جدا کنه ولی حیف که دست هایش بسته بود ...
" دهنتو ببند پیری چه فکری با خودت کردی که میتونی کاری باهام بکنی !"
یون پوزخندی زد و به تخت نزدیک شد
یون پیشش نشست دستش رو برد سمت صورت ظریف پسرک ولی اون خیلی سریع صورتش رو کشید عقب که باعث شد مرد پیر با خشم موهای پسر رو توی مشتش بگیره ...
" مواظب رفتار هات باش پسر جون
اگر پسر خوبی باشی زود تموم میشه !!"
بومگیو با خشم دندان هایش رو روی هم فشار داد و گفت
" اگر یونجون بفهمه دخلت آمده "
مرد با تمسخر خندید و گفت
" ولی اون الان اینجا نیست ..
بگو ببینم کو من که نمیبینشم واقعا قرار بیاد نجاتت بده ؟!"
ادامه دارد ...
ارباب زاده ....
دست های پسرک به تحت کینگ سایز بسته شده بود تقلا می میکرد خودش رو آزاد کنه ولی نمی تونست خودش رو نجات بده ...
پسر کامل برهنه بود بجز اون شلوارک کوتاهی که پوشیده بود
بومگیو با ترس به دور ورش نگاه میکرد کل اتاق رو با رز های قرمز پوشانده بودن انگار که قرار بود زوجی ازش. استفاده کنن
بومگیو با فکر اینکه امشب قرار توصت اون مرد پیر به فاک بره حتی بیشتر از قبل تلاش میکرد خودش رو نجات بده ولی هر کاری کرد دست هایش باز نشد که هیچ دست هایش زخمی شدن ...
تا جایی پیش رفت که پوست ظریف دست هایش زخمی شدن
افف کلافه گفت تنها آمیدش یونجون بود امیدوار بود یونجون به دادش میرسه
ولی الان که آنقدر شده بود حتی روی تخت بود پس فکر میکرد یونجون هم دیگه جواب نمیده ...
قسم می خورد حاظر بود همه ای بلای که یونجون می خواهد سرش بیاره رو تحمل کنه ولی اون مرد پیر نه ولی دیگه امیدش کمرنگ شده بود چون یونجون هم نیومد بود برای نجاتش و شاید واقعا امشب مثل یه برده جنسی ازش استفاده میکرد ..
در اتاق باز شد پسرک با ترس به در نگاه کرد
پیرمرد با لبخند شیطانی که بر لب داشت وارد اتاق شد در رو پشت سرش بست حوله ای رو دور خودش پیچوند بود ..
از همون جا می تونست ببینه پیر مرد با دیدن بدن سفید و برهنه پسرک چطور چشم هایش برق میزد ..
مرد با گام های آرام به سمت بومگیو حرکت کرد
" برای امشب آماده هستی پسر جون !'
بومگیو دلش می خواست سر اون پسر مرد رو از تنش جدا کنه ولی حیف که دست هایش بسته بود ...
" دهنتو ببند پیری چه فکری با خودت کردی که میتونی کاری باهام بکنی !"
یون پوزخندی زد و به تخت نزدیک شد
یون پیشش نشست دستش رو برد سمت صورت ظریف پسرک ولی اون خیلی سریع صورتش رو کشید عقب که باعث شد مرد پیر با خشم موهای پسر رو توی مشتش بگیره ...
" مواظب رفتار هات باش پسر جون
اگر پسر خوبی باشی زود تموم میشه !!"
بومگیو با خشم دندان هایش رو روی هم فشار داد و گفت
" اگر یونجون بفهمه دخلت آمده "
مرد با تمسخر خندید و گفت
" ولی اون الان اینجا نیست ..
بگو ببینم کو من که نمیبینشم واقعا قرار بیاد نجاتت بده ؟!"
ادامه دارد ...
- ۱.۵k
- ۱۲ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط