پارت۷۱
پارت۷۱
*پرش زمانی به چندروزبعد*
ویو یوری
از خواب بیدارشدم دیوم تهیونگ کنارم نیست فهمیدم رفته پس بلند شدم و کارامو انجام دادم و لباسام عوض کردم و آماده شدم و رفتم پایین که دیدم تهیونگ سر میز نشسته داره صبحونه میخوره
تهیونگ:سلام بیا صبحونه بخور
یوری:سلام میل ندارم میدم سرکار راستی بهت بگم که مامان و بابام و جونگکوک وجینگ یی برای شب میان اینجا گفتم در اطلاع باشی(پدرومادر خونده اش یعنی پدر و مادر جونگکوک که پدرومادر خونده یوری هم میشن همه حرفاش با لحن سرده)
تهیونگ:اها باشه
و یوری از خونه زد بیرون و به سمت دادگاه رفت امروز کار زیادی نداشت زنگ زد به جینگ یی
یوری:الو سلام
جینگ یی:سلام چطوری خوبی
یوری:ممنونم بد نیستم میگم میشه تو زودتر بیای
جینگ یی:اوکی حله من بعد از ناهار میام پیشت خوبه
یوری:اهوم
جینگ یی:چیزی شده
یوری:راستش.....(براش همه چیو تعریف کرد)
(جینگ یی میدونه یوری بارداره)
جینگ یی:واقعا اخه چرا همچین کرد
یوری:نمیدونم
جینگ یی:اگه جونگکوک بفهمه مطمئنم رابطش با تهیونگ خیلی بد بشه اون تورو واقعا خواهرش میدونه خیلی روت حساسه
یوری:بهش چیزی نگو باشه
جینگ یی:باشه
یوری:خب فعلا کاری نداری نداری میبینمت
جینگ یی:نه مراقب خودت و عشق خاله باش فعلا
یوری:باشه بای
و قط کرد و با کاراش رسید و پرونده هارو بررسی میکرد که چشمش به یه پرونده آشنا افتاد درسته اون پرونده قا*تل سريالی kبود همونی که یورا و کلی آدم دیگه رو کشته بود یوری وقتی اون پرونده رو دقیق مطالعه کرد فهمید که به غیر از یورا اون ۲۵نفر دیگه رو کشته و هنوز دستگیر نشده یوری باخودش تصمیم گرفت که حتما اونو توی دادگاه محاکمه کنه و به سزای اعمالش برسونه بعداز تموم شدن کاراش برگشت خونه و دید تهیونگ هنوز توی خونه اس
یوری:سلام تو هنوز خونه ای
تهیونگ:اره امروز کاری نداشتم
یوری:اها
تهیونگ:یوری
یوری:خواهش میکنم باهام حرف نزن خب
تهیونگ:ولی
یوری:ولی و اما و ایناهم نداریم حوصله دعوای دوباره رو ندارم
تهیونگ:پس واقعا خواهرم حق داشت که اونقدر رفتارش باتو بد بود
با این حرف تهیونگ یوری بغض کرد
یوری:تهیونگ بسته چته چیکارم داری ولم کن(گریه و داد)
که تهیونگ محکم زد به شونه یوری و از در رفت بیرون و یوری افتاد زمین
.............
*پرش زمانی به چندروزبعد*
ویو یوری
از خواب بیدارشدم دیوم تهیونگ کنارم نیست فهمیدم رفته پس بلند شدم و کارامو انجام دادم و لباسام عوض کردم و آماده شدم و رفتم پایین که دیدم تهیونگ سر میز نشسته داره صبحونه میخوره
تهیونگ:سلام بیا صبحونه بخور
یوری:سلام میل ندارم میدم سرکار راستی بهت بگم که مامان و بابام و جونگکوک وجینگ یی برای شب میان اینجا گفتم در اطلاع باشی(پدرومادر خونده اش یعنی پدر و مادر جونگکوک که پدرومادر خونده یوری هم میشن همه حرفاش با لحن سرده)
تهیونگ:اها باشه
و یوری از خونه زد بیرون و به سمت دادگاه رفت امروز کار زیادی نداشت زنگ زد به جینگ یی
یوری:الو سلام
جینگ یی:سلام چطوری خوبی
یوری:ممنونم بد نیستم میگم میشه تو زودتر بیای
جینگ یی:اوکی حله من بعد از ناهار میام پیشت خوبه
یوری:اهوم
جینگ یی:چیزی شده
یوری:راستش.....(براش همه چیو تعریف کرد)
(جینگ یی میدونه یوری بارداره)
جینگ یی:واقعا اخه چرا همچین کرد
یوری:نمیدونم
جینگ یی:اگه جونگکوک بفهمه مطمئنم رابطش با تهیونگ خیلی بد بشه اون تورو واقعا خواهرش میدونه خیلی روت حساسه
یوری:بهش چیزی نگو باشه
جینگ یی:باشه
یوری:خب فعلا کاری نداری نداری میبینمت
جینگ یی:نه مراقب خودت و عشق خاله باش فعلا
یوری:باشه بای
و قط کرد و با کاراش رسید و پرونده هارو بررسی میکرد که چشمش به یه پرونده آشنا افتاد درسته اون پرونده قا*تل سريالی kبود همونی که یورا و کلی آدم دیگه رو کشته بود یوری وقتی اون پرونده رو دقیق مطالعه کرد فهمید که به غیر از یورا اون ۲۵نفر دیگه رو کشته و هنوز دستگیر نشده یوری باخودش تصمیم گرفت که حتما اونو توی دادگاه محاکمه کنه و به سزای اعمالش برسونه بعداز تموم شدن کاراش برگشت خونه و دید تهیونگ هنوز توی خونه اس
یوری:سلام تو هنوز خونه ای
تهیونگ:اره امروز کاری نداشتم
یوری:اها
تهیونگ:یوری
یوری:خواهش میکنم باهام حرف نزن خب
تهیونگ:ولی
یوری:ولی و اما و ایناهم نداریم حوصله دعوای دوباره رو ندارم
تهیونگ:پس واقعا خواهرم حق داشت که اونقدر رفتارش باتو بد بود
با این حرف تهیونگ یوری بغض کرد
یوری:تهیونگ بسته چته چیکارم داری ولم کن(گریه و داد)
که تهیونگ محکم زد به شونه یوری و از در رفت بیرون و یوری افتاد زمین
.............
۴۲۹
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.