fake kook
fake kook
part*³⁵
نشسته بودیم منتظر بودیم غذا رو بیارن جونگکوک هم اومده بود
کوک: عمو کجاست
ا.ت: پدرم امروز نمیاد
تهیونگ: ا.ت حواست باشه این غذایی که الان مامانت میاره ممکن حالتو بد کنه از خودت دورش کن
کوک: دکتر شدی
تهیونگ: یه جایی خوندم
ا.ت: نترس من از این ویارا ندارم
تهیونگ: حواست باشه
مامان غذا اورد
م: ا.ت
ا.ت: بله مامان
م: چرا نمیخوری
ا.ت: دستم نمیرسه
تهیونگ ازم دورترش کرد
م: خودم برات میزارم
مامانم برام گذاشت همینکه خواستم شروع کنم
یکم بوشو حس کردم واقعا حالم داشت بهم میخورد از خودم دورش کردم
م: چیشد
بلند شدم سریع رفتم تو اتاقم
م: ا.ت صبر کن الان برمیگردم
از دید کوک
کوک: الان چیشد حالش بهم خورد
تهیونگ: فک کنم همینطوره من که بهش گفتم باور نکرد
کوک: بریم دنبالش؟
تهیونگ: نه خودش میاد
از دید ا.ت
م: ا.ت
ا.ت: مامان
م: چیشد حالت بهم خورد
ا.ت: اره
م: نکنه تو حامله ای!؟
ا.ت: ها
م: نه نیستی
ا.ت: مامان
م: منم وقتی سرتو حامله بودم از این چیزا حالم بهم میزد
ا.ت: مامان تو اشتباه فک میکنی
م: نه اشتباه فک نمیکنم باید مطمئن بشم پاشو لباساتو عوض کن بریم بیمارستام
اینو گفت رفت
ده دقیقه بعد
م: اومدی؟
ا.ت: مامان توضیح میدم قول میدم
م: پس واقعیت داره دختره... هوفف الان گفته بودما
تهیونگ: میتونم بپرسم چی شده
م: ا.ت حاملست راستی این بچه پدرش کیه؟
به نگاهی به جونگکوک کردم صورتشو اورد پایین و تایید کرد که بگم
ا.ت: مامان اگه بگم تورو خدا عصبانی نشو
م: میدونم لازم نیست بگی
ا.ت: نه نمیدونی
م: جونگکوک ها اره
مامانم رفت سمت جونگکوک یکی زد تو سرش
کوک: زن عمو
م: الان من چی بگم واقعا
تهیونگ: بیا بشین زن عمو
م: چیه بگو؟
تهیونگ: چیزی نشده
م: چیزی نشده دختره دیوونه کی اینجوری شدی
ا.ت: گفتم که یه ماه
م: تو که چند ماه باهاش حرف نمیزنی نکنه بدون اجازه از ما باهاش قرار میزاشتی
ا.ت: نه نه مامان من بهت گفتم که هرچی بوده
م: قبل از این چند روز اخرین باری که همو دیدین کی بوده
کوک: یک ماه پیش
م: خب بعد از اون تو متوجه شدی
ا.ت: اره ایی
کوک: چیشد خوبی
کوک سریع اومد پیشم
م: خوبی
ا.ت: نه مامان حالم خوب نیست
م: من که نمیتونم زن خودته بغلش کن ببرش رو تخت
کوک: ای به چشم
کوک بغلم کرد بردم رو تخت
م: الان چطوری
تهیونگ: خوبی؟
ا.ت: یکم سرم درد میکنه
م: استراحت کن خوب میشی ا.ت من فکرامو کردم
#کوک
#فیک
#سناریو
part*³⁵
نشسته بودیم منتظر بودیم غذا رو بیارن جونگکوک هم اومده بود
کوک: عمو کجاست
ا.ت: پدرم امروز نمیاد
تهیونگ: ا.ت حواست باشه این غذایی که الان مامانت میاره ممکن حالتو بد کنه از خودت دورش کن
کوک: دکتر شدی
تهیونگ: یه جایی خوندم
ا.ت: نترس من از این ویارا ندارم
تهیونگ: حواست باشه
مامان غذا اورد
م: ا.ت
ا.ت: بله مامان
م: چرا نمیخوری
ا.ت: دستم نمیرسه
تهیونگ ازم دورترش کرد
م: خودم برات میزارم
مامانم برام گذاشت همینکه خواستم شروع کنم
یکم بوشو حس کردم واقعا حالم داشت بهم میخورد از خودم دورش کردم
م: چیشد
بلند شدم سریع رفتم تو اتاقم
م: ا.ت صبر کن الان برمیگردم
از دید کوک
کوک: الان چیشد حالش بهم خورد
تهیونگ: فک کنم همینطوره من که بهش گفتم باور نکرد
کوک: بریم دنبالش؟
تهیونگ: نه خودش میاد
از دید ا.ت
م: ا.ت
ا.ت: مامان
م: چیشد حالت بهم خورد
ا.ت: اره
م: نکنه تو حامله ای!؟
ا.ت: ها
م: نه نیستی
ا.ت: مامان
م: منم وقتی سرتو حامله بودم از این چیزا حالم بهم میزد
ا.ت: مامان تو اشتباه فک میکنی
م: نه اشتباه فک نمیکنم باید مطمئن بشم پاشو لباساتو عوض کن بریم بیمارستام
اینو گفت رفت
ده دقیقه بعد
م: اومدی؟
ا.ت: مامان توضیح میدم قول میدم
م: پس واقعیت داره دختره... هوفف الان گفته بودما
تهیونگ: میتونم بپرسم چی شده
م: ا.ت حاملست راستی این بچه پدرش کیه؟
به نگاهی به جونگکوک کردم صورتشو اورد پایین و تایید کرد که بگم
ا.ت: مامان اگه بگم تورو خدا عصبانی نشو
م: میدونم لازم نیست بگی
ا.ت: نه نمیدونی
م: جونگکوک ها اره
مامانم رفت سمت جونگکوک یکی زد تو سرش
کوک: زن عمو
م: الان من چی بگم واقعا
تهیونگ: بیا بشین زن عمو
م: چیه بگو؟
تهیونگ: چیزی نشده
م: چیزی نشده دختره دیوونه کی اینجوری شدی
ا.ت: گفتم که یه ماه
م: تو که چند ماه باهاش حرف نمیزنی نکنه بدون اجازه از ما باهاش قرار میزاشتی
ا.ت: نه نه مامان من بهت گفتم که هرچی بوده
م: قبل از این چند روز اخرین باری که همو دیدین کی بوده
کوک: یک ماه پیش
م: خب بعد از اون تو متوجه شدی
ا.ت: اره ایی
کوک: چیشد خوبی
کوک سریع اومد پیشم
م: خوبی
ا.ت: نه مامان حالم خوب نیست
م: من که نمیتونم زن خودته بغلش کن ببرش رو تخت
کوک: ای به چشم
کوک بغلم کرد بردم رو تخت
م: الان چطوری
تهیونگ: خوبی؟
ا.ت: یکم سرم درد میکنه
م: استراحت کن خوب میشی ا.ت من فکرامو کردم
#کوک
#فیک
#سناریو
۲۰.۹k
۰۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.