fake kook
fake kook
part*³⁶
م: من فکرامو کردم
ا.ت: خب بگو
م: من چند روز پیش با پدرت درباره ازدواجت با جونگکوک حرف زدم اون قبول نکرد و بسیار عصبانی شد که قلب درد گرفتش فقط با قرص خوب شد و اگه بفهمه که ا.ت اینجوری معلومه سکته میزنه
ا.ت: خدانکنه یعنی میتونم چیکار کنم بچه رو میتونم از بین ببرم؟
م: نه بابا مثلا بگیم بچه از یکی دیگست
ا.ت: چی؟
م: مثلا از تهیونگ
تهیونگ: من؟
ا.ت: مامان چی میگی ها چیمیگی میفهمی
م: نترس فقط وانمود کنید
ا.ت: اینجوری بدتره که بعد بفهمه
م: بعد خودم یه جور بهش میگم مثلا باهم دعواشون شده بچه جونگکوک بزرگ کنه ا.ت دلت میخواد پدرت سکته کنه
ا.ت: مامان بعد پدربزرگ و مادربزرگ و عمه چی بگیم
م: میگم بچه از تهیونگ البته اگه مشکلی نداشته باشید
ا.ت: من نمیخوام خودم با بابا حرف میزنم
کوک: ا.ت لج نکن دیگه حق با مامانته قبول کن
م: بیا فهمیدی تهیونگ نظر تو چیه؟
تهیونگ: منم نظری ندارم
م: خب فردا بهش میگم
ا.ت: مامان میشه فعلا تنهام بزارید
رفتن بیرون
ا.ت: تو یکی بمون کارت دارم
کوک: جانم
ا.ت: تو چجور پدری هستی که میخوای بچتو بدی به یکی دیگه
کوک: من نگران پدرتم وگرنه دخترمو به هیچکس نمیدم ماله خودمه حتی اگه شده فرار کنیم
ا.ت: واقعا فازتون رو درک نمیکنم؟
کوک: بهتر که درک نکنی حالت چطوره دخترم اذیتت نمیکنه
ا.ت: نه نمیکنه ولی پدرش خیلی اذیتم میکنه
کوک: عزیزدلم من دلم نمیخواد اذیتت کنم بگو چیکار کنم من همونکارو میکنم
ا.ت: با پدرم حرف بزن
کوک: کم حرف نزدم! اجازه نمیده
ا.ت: خب چیکار کنیم من نمیخوام...
کوک: من نظرم اینه که حق با مامانته
ا.ت: برو بیرون
کوک: قشنگم چی شده
ا.ت: برو بیرون گفتم که
کوک: ناراحتی
ا.ت: 😑
کوک: من پدرتو میشناسم
#کوک
#فیک
#سناریو
part*³⁶
م: من فکرامو کردم
ا.ت: خب بگو
م: من چند روز پیش با پدرت درباره ازدواجت با جونگکوک حرف زدم اون قبول نکرد و بسیار عصبانی شد که قلب درد گرفتش فقط با قرص خوب شد و اگه بفهمه که ا.ت اینجوری معلومه سکته میزنه
ا.ت: خدانکنه یعنی میتونم چیکار کنم بچه رو میتونم از بین ببرم؟
م: نه بابا مثلا بگیم بچه از یکی دیگست
ا.ت: چی؟
م: مثلا از تهیونگ
تهیونگ: من؟
ا.ت: مامان چی میگی ها چیمیگی میفهمی
م: نترس فقط وانمود کنید
ا.ت: اینجوری بدتره که بعد بفهمه
م: بعد خودم یه جور بهش میگم مثلا باهم دعواشون شده بچه جونگکوک بزرگ کنه ا.ت دلت میخواد پدرت سکته کنه
ا.ت: مامان بعد پدربزرگ و مادربزرگ و عمه چی بگیم
م: میگم بچه از تهیونگ البته اگه مشکلی نداشته باشید
ا.ت: من نمیخوام خودم با بابا حرف میزنم
کوک: ا.ت لج نکن دیگه حق با مامانته قبول کن
م: بیا فهمیدی تهیونگ نظر تو چیه؟
تهیونگ: منم نظری ندارم
م: خب فردا بهش میگم
ا.ت: مامان میشه فعلا تنهام بزارید
رفتن بیرون
ا.ت: تو یکی بمون کارت دارم
کوک: جانم
ا.ت: تو چجور پدری هستی که میخوای بچتو بدی به یکی دیگه
کوک: من نگران پدرتم وگرنه دخترمو به هیچکس نمیدم ماله خودمه حتی اگه شده فرار کنیم
ا.ت: واقعا فازتون رو درک نمیکنم؟
کوک: بهتر که درک نکنی حالت چطوره دخترم اذیتت نمیکنه
ا.ت: نه نمیکنه ولی پدرش خیلی اذیتم میکنه
کوک: عزیزدلم من دلم نمیخواد اذیتت کنم بگو چیکار کنم من همونکارو میکنم
ا.ت: با پدرم حرف بزن
کوک: کم حرف نزدم! اجازه نمیده
ا.ت: خب چیکار کنیم من نمیخوام...
کوک: من نظرم اینه که حق با مامانته
ا.ت: برو بیرون
کوک: قشنگم چی شده
ا.ت: برو بیرون گفتم که
کوک: ناراحتی
ا.ت: 😑
کوک: من پدرتو میشناسم
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۸.۱k
۰۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.