سرنوشت
#سرنوشت
#Part11
بیا این کلید خونمه برا اینکه بتونی صبحا بیای باید کلید داشته باشی خانوم کانگ یادش رفته بهت بده
کلیدو ازش گرفتمو خداحافظی کردم به اولین تاکسی دست بلند کردم سوار شدم به سمت خونه سوجین راه افتادم وقتی رسیدم خونه سوجین هنوز نیومده بود الان ساعت 6بعد از ظهر بود و وقت داشتم که شام درست کنم دست بکار شدمو برای شام جاجانگ میون(یه نوع غذای کره ای) درست کردم سالادم درس کردم منتظر بودم که بیاد بعد از چند دیقه درخونه باز شدو سوجین اومد خونه سلام کردم که گف: به به چه بویی راه انداختی حالا شام چی داریم
با لبخند گفتم جاجانگ میون
دستاشو بهم. زدو با ذوق گف اخ جونن من عاشقشم رفت دستاشو شست منم غذا رو کشیدم بعد از خوردن غذا و شستن ظرفا بهش گفتم که امروز سرکار رفتم و تمام اتفاقات رو بهش گفتم خنده ای کردو گف چقد خوب شد رفتی سرکار بازم خداروشکر قبولت کردن حالا برا فردا لباس داری کع بری سر کار هینی کشیدم و. گفتم وای نه لباس ندارم روبهم گف پاشو بریم الان ساعت هشته بریم خرید از سر ناچاری باشه ای گفتمو اماده شدم باهم رفتیم پاساژو چند دست لباس خریدم خسته کوفته اومدیم خونه سوجین رف بخابه منم بلافاصله که سرمو. گذاشتم رو بالش خوابم برد صب با الارم گوشیم بیدار شدم بعد از یه دوش 10مینی حولمودور سرم پیچیدم به سمت کمد لباسم رفتم یه لباس مناسب انتخاب کردم موهامو سشوار کشیدم و باکش بالای سرم بستم به رژ لب با خط چشم نازک کشیدم با ریمل زدن موژه هام ارایشمو کامل کردم کیفمو برداشتم کلیدی که تهیونگ بهم داده بودتوکیفم کذاشتم سریع از پله ها اومدم پایین یه چایی با بیسکوییت خوردم از خونه زدم بیرون به سمت ادرسی کع دانی بهم داده بود حرکت کردم بعد از چند دیقه به یه خونه خونه کع نه قصری بود برا خودش رسیدم در خونه رو باز کردم با گفتن کسی خونه نیس وارد شدم بع یاد حرف دانی افتادم که کفته بود تهیونگ قبل از صبحانه میره ورزش میکنه
#Part11
بیا این کلید خونمه برا اینکه بتونی صبحا بیای باید کلید داشته باشی خانوم کانگ یادش رفته بهت بده
کلیدو ازش گرفتمو خداحافظی کردم به اولین تاکسی دست بلند کردم سوار شدم به سمت خونه سوجین راه افتادم وقتی رسیدم خونه سوجین هنوز نیومده بود الان ساعت 6بعد از ظهر بود و وقت داشتم که شام درست کنم دست بکار شدمو برای شام جاجانگ میون(یه نوع غذای کره ای) درست کردم سالادم درس کردم منتظر بودم که بیاد بعد از چند دیقه درخونه باز شدو سوجین اومد خونه سلام کردم که گف: به به چه بویی راه انداختی حالا شام چی داریم
با لبخند گفتم جاجانگ میون
دستاشو بهم. زدو با ذوق گف اخ جونن من عاشقشم رفت دستاشو شست منم غذا رو کشیدم بعد از خوردن غذا و شستن ظرفا بهش گفتم که امروز سرکار رفتم و تمام اتفاقات رو بهش گفتم خنده ای کردو گف چقد خوب شد رفتی سرکار بازم خداروشکر قبولت کردن حالا برا فردا لباس داری کع بری سر کار هینی کشیدم و. گفتم وای نه لباس ندارم روبهم گف پاشو بریم الان ساعت هشته بریم خرید از سر ناچاری باشه ای گفتمو اماده شدم باهم رفتیم پاساژو چند دست لباس خریدم خسته کوفته اومدیم خونه سوجین رف بخابه منم بلافاصله که سرمو. گذاشتم رو بالش خوابم برد صب با الارم گوشیم بیدار شدم بعد از یه دوش 10مینی حولمودور سرم پیچیدم به سمت کمد لباسم رفتم یه لباس مناسب انتخاب کردم موهامو سشوار کشیدم و باکش بالای سرم بستم به رژ لب با خط چشم نازک کشیدم با ریمل زدن موژه هام ارایشمو کامل کردم کیفمو برداشتم کلیدی که تهیونگ بهم داده بودتوکیفم کذاشتم سریع از پله ها اومدم پایین یه چایی با بیسکوییت خوردم از خونه زدم بیرون به سمت ادرسی کع دانی بهم داده بود حرکت کردم بعد از چند دیقه به یه خونه خونه کع نه قصری بود برا خودش رسیدم در خونه رو باز کردم با گفتن کسی خونه نیس وارد شدم بع یاد حرف دانی افتادم که کفته بود تهیونگ قبل از صبحانه میره ورزش میکنه
۱۳.۹k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.