سرنوشت
#سرنوشت
#Part۱۰
بعد با خنده گفتم: حالا کی هست اون اقای خوش شانس دانی که از حرفای من خندش گرفته بود گفت: اینجا نیس تو. بخش طراحی کار میکنه
با صدای اقای کیم به خودمون اومدیم که گف: خب غیبت کردنتون تموم شد؟
منکه ار خجالت داشتم اب میشدم ولی دانی خیلی اروم بودو در جواب بهش گف: بله رئیس تموم شد
اقاب کیم روبه من گف بیا اتاقم کارت دارم چشمی گفتمو دنبالش رفتم در اتاقو باز کردو با دستش بهم اشاره کرد که برم داخل بهم گف خب اون فرمی که خانوم کانگ داد رو بده ببینم فرمو بهش دادم شروع کرد به خوندن: اسم لی ات سن 20 یه لحظه مکث کردو بعد ادامه داد وابستگی همسر یهو سرمو بلند کردمو. ناخوداگاه گفتم عه نه من میخام طلاق بگیرم تا بخودم اودم که چه گندی زدم دستمو جلو دهنم گرفتم که باعث شد یه لبخند محو رو لباش بشینه روبهم گف: اشکال نداره ازم خجالت نکش میدونم از دهنت پرید و با یه پورخند که میدونستم چیزی پشتش نیس گف: خب خانوم لی شما ازین ببعد به عنوان منشی شخصی من کار میکنی فک کنم خانوم کانگ همه چیو بهت گفته سری به علامت تایید تکون دادم و. گفتم بله ایشون بهم توضیح دادن زیر لب خوبه ای گفتو به سمت پنجره اتاقش رفت و بهم گف: میتونی برام یه قهوه بیاری
بله ای گفتمو از اتاقش اومدم بیرون به سمت کافه ای که ته سالن بود رفتمو قهوه رو تو لیوان ریختم به سمت تاقش حرکت کردم در ازدمو با گفتن با احازه وارد اتاق شدم داشت با تلفنش حرف میزد بهم اشاره کرد که قهوه رو بزارم رومیزش و از اتاق اومدم بیرون رفتم سمت میزم چندتا برگه روش بود برشون داشتم شروع کردم به خوندن تمام قوانین شرکت توش نوشته شده بود وقتی به قسمت حقوق رسیدم چشمام چهار تا شده بود مبلغ حقـوق بالا بود و برای من عالی بود میتونستم با این پول زندگیمو بچرخونم فعلا باید خونه سوجین میموندم تا بتونم خونه بخرم دیگه داشت وقت اداری تموم میشد و همه داشتن اماده میشدن که برن منم وسایلمو مرتب کردم به سمت در خروجی رفتم که باصدای بمی سرجام ایستادمو به سمت صدا برگشتم دیدم تهیونگ داره صدام میکنه به طرفش روفتمو گفتم بله اقا کاری داشتین؟
در جواب بهم گفت...
#Part۱۰
بعد با خنده گفتم: حالا کی هست اون اقای خوش شانس دانی که از حرفای من خندش گرفته بود گفت: اینجا نیس تو. بخش طراحی کار میکنه
با صدای اقای کیم به خودمون اومدیم که گف: خب غیبت کردنتون تموم شد؟
منکه ار خجالت داشتم اب میشدم ولی دانی خیلی اروم بودو در جواب بهش گف: بله رئیس تموم شد
اقاب کیم روبه من گف بیا اتاقم کارت دارم چشمی گفتمو دنبالش رفتم در اتاقو باز کردو با دستش بهم اشاره کرد که برم داخل بهم گف خب اون فرمی که خانوم کانگ داد رو بده ببینم فرمو بهش دادم شروع کرد به خوندن: اسم لی ات سن 20 یه لحظه مکث کردو بعد ادامه داد وابستگی همسر یهو سرمو بلند کردمو. ناخوداگاه گفتم عه نه من میخام طلاق بگیرم تا بخودم اودم که چه گندی زدم دستمو جلو دهنم گرفتم که باعث شد یه لبخند محو رو لباش بشینه روبهم گف: اشکال نداره ازم خجالت نکش میدونم از دهنت پرید و با یه پورخند که میدونستم چیزی پشتش نیس گف: خب خانوم لی شما ازین ببعد به عنوان منشی شخصی من کار میکنی فک کنم خانوم کانگ همه چیو بهت گفته سری به علامت تایید تکون دادم و. گفتم بله ایشون بهم توضیح دادن زیر لب خوبه ای گفتو به سمت پنجره اتاقش رفت و بهم گف: میتونی برام یه قهوه بیاری
بله ای گفتمو از اتاقش اومدم بیرون به سمت کافه ای که ته سالن بود رفتمو قهوه رو تو لیوان ریختم به سمت تاقش حرکت کردم در ازدمو با گفتن با احازه وارد اتاق شدم داشت با تلفنش حرف میزد بهم اشاره کرد که قهوه رو بزارم رومیزش و از اتاق اومدم بیرون رفتم سمت میزم چندتا برگه روش بود برشون داشتم شروع کردم به خوندن تمام قوانین شرکت توش نوشته شده بود وقتی به قسمت حقوق رسیدم چشمام چهار تا شده بود مبلغ حقـوق بالا بود و برای من عالی بود میتونستم با این پول زندگیمو بچرخونم فعلا باید خونه سوجین میموندم تا بتونم خونه بخرم دیگه داشت وقت اداری تموم میشد و همه داشتن اماده میشدن که برن منم وسایلمو مرتب کردم به سمت در خروجی رفتم که باصدای بمی سرجام ایستادمو به سمت صدا برگشتم دیدم تهیونگ داره صدام میکنه به طرفش روفتمو گفتم بله اقا کاری داشتین؟
در جواب بهم گفت...
۱۲.۰k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.