پارت. 19
#پارت. 19
اومد سمتم ک حمله کنه ک یه دفعه یه صدای دعوایی بلند شد
خدا خیرتون بده خوب موقعه ای دعوا راه انداختین
آرمان کلا بیخیال شد و رفت ببینه چی شده
منم ک خیلی کنجکاوم رفتم سمتشون ببینم چی شده
ک دیدم هانیه با چشای اشکی از خونم زد بیرون
گوشه ی دماغ حسامم خونی بود لب پایین امیرم پاره شده بود
حسام کتشو برداشت و از مهمونی رفت
آرمان خواست بره دنبالش ک جلوشو گرفتم
امیرم یه عذر خواهی کردو رفت
هوف خدا، چرا باید حتما امشب دعوا میکردن اخه، کرم از خودمم بود من میدونستم دعوا میشه ولی خب یه نفرم یه نفر بود
حالم خوب نبود رفتم سمت میزا تا نوشیدنی بخورم
آرمانم ک کلا حالش دست خودش نبود دیگ بس ک خورده بود
منم داشتم زیاده روی میکردم ک آرمان اومدو گفت
چطوری خانم خوشگله؟؟
گفتم
شما چطوری اقا زشته برو اونور منظرمو زشت کردی
گفت:
من مهمم ک دارم منظره ی زیبایی میبینم
دوباره گفت:
ایدا میدونستی خیلی دوستت دارم؟؟
گفتم:
تو مهم نیستی من مهمم ک دوستت ندارم!
گفت:
یکم فک کن اصلا اصلا دوستم نداری؟؟
گفتم:
حالا ک یکم فکر میکنم یه کوچولو یه کوچولو دوستت دارم یه کوچولو
لپمو کشیدو گفت:
مهم نیست من خیلیی دوستت دارم
خندیدم ک محکم بغلم کرد
فردا صبح:
آیدا:
صبح با گردن درد شدیدی بلند شدم، هرچی فکر میکردم هیچی یادم نمیومد جز قسمت دعوای امیر و حسام هرچی فکر کردم هیچی یادم نیومد
پاشدم حاضر شدم برم داشنگاه
اومد سمتم ک حمله کنه ک یه دفعه یه صدای دعوایی بلند شد
خدا خیرتون بده خوب موقعه ای دعوا راه انداختین
آرمان کلا بیخیال شد و رفت ببینه چی شده
منم ک خیلی کنجکاوم رفتم سمتشون ببینم چی شده
ک دیدم هانیه با چشای اشکی از خونم زد بیرون
گوشه ی دماغ حسامم خونی بود لب پایین امیرم پاره شده بود
حسام کتشو برداشت و از مهمونی رفت
آرمان خواست بره دنبالش ک جلوشو گرفتم
امیرم یه عذر خواهی کردو رفت
هوف خدا، چرا باید حتما امشب دعوا میکردن اخه، کرم از خودمم بود من میدونستم دعوا میشه ولی خب یه نفرم یه نفر بود
حالم خوب نبود رفتم سمت میزا تا نوشیدنی بخورم
آرمانم ک کلا حالش دست خودش نبود دیگ بس ک خورده بود
منم داشتم زیاده روی میکردم ک آرمان اومدو گفت
چطوری خانم خوشگله؟؟
گفتم
شما چطوری اقا زشته برو اونور منظرمو زشت کردی
گفت:
من مهمم ک دارم منظره ی زیبایی میبینم
دوباره گفت:
ایدا میدونستی خیلی دوستت دارم؟؟
گفتم:
تو مهم نیستی من مهمم ک دوستت ندارم!
گفت:
یکم فک کن اصلا اصلا دوستم نداری؟؟
گفتم:
حالا ک یکم فکر میکنم یه کوچولو یه کوچولو دوستت دارم یه کوچولو
لپمو کشیدو گفت:
مهم نیست من خیلیی دوستت دارم
خندیدم ک محکم بغلم کرد
فردا صبح:
آیدا:
صبح با گردن درد شدیدی بلند شدم، هرچی فکر میکردم هیچی یادم نمیومد جز قسمت دعوای امیر و حسام هرچی فکر کردم هیچی یادم نیومد
پاشدم حاضر شدم برم داشنگاه
۳.۸k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.