پارت. 21
#پارت. 21
(3ماه بعد)
تو این سه ماه منو آرمان خیلی با هم صمیمی تر شده بودیم، بهش از علاقم نمیگم ولی هم خیلی بهش وابسته شدم هم خیلی دوسش دارم.
امروز برای اینکه برم پیش خانوادم بلیط گرفته بودم، خیلی وقت بود ندیده بودمشون و خیلی دلم براشون تنگ شده بود
داشتم حاضر میشدم ک گوشیم زنگ خورد آرمان بود
جانم؟
ارمان گفت
بیا پایین رسیدم
رفتم پایین، تا فرودگاه حرف نزد باهام این چرا اینجوری شده اخماشم تو هم بود،
بهش گفتم:
چیزی شده آرمان؟؟
که فقط سرشو تکون داد و اصلا حتی حرف نزد
وقتی رسیدیم فرودگاه منو پیاده کرد و حتی نموند ک سوار هواپیما شم و بدون خدافظی گازشو گرفت و رفت
(چند ساعت بعد)
بلاخره رسیدم، چقد دلم برای اینجا و خاطرات بچگیم تنگ شده بود
یه آژانس گرفتم و گفتم:
HelloPlease take me to this address
(سلام لطفا منو به این آدرس ببرید)
Definitely lady
(حتما بانو)
بلاخره رسیدم و پول آژانس و حساب کردم و رفتم
کلید خونمونو از کیفم درآوردمو وارد خونه شدم
مامانم اینا میدونستن قراره بیام اینجا
رفتم داخل و بلند گفتم
سلاممممم عشقتووون اومدههه
مامانم اومدو گفت
به به خوشگل مامان بلاخره ما شما رو دیدیم
گفتم
ب خدا مرخصی نمیده دانشگاه انتقالی هم ک نمیتونم بگیرم تازه از اینجا انتقالی گرفتم رفتم ایران
گفت
اشکال نداره حالا برو لباساتو عوض کن و بیا تا با هم حرف بزنیم
لپشو بوس کردمو گفتم
چشمممم
(3ماه بعد)
تو این سه ماه منو آرمان خیلی با هم صمیمی تر شده بودیم، بهش از علاقم نمیگم ولی هم خیلی بهش وابسته شدم هم خیلی دوسش دارم.
امروز برای اینکه برم پیش خانوادم بلیط گرفته بودم، خیلی وقت بود ندیده بودمشون و خیلی دلم براشون تنگ شده بود
داشتم حاضر میشدم ک گوشیم زنگ خورد آرمان بود
جانم؟
ارمان گفت
بیا پایین رسیدم
رفتم پایین، تا فرودگاه حرف نزد باهام این چرا اینجوری شده اخماشم تو هم بود،
بهش گفتم:
چیزی شده آرمان؟؟
که فقط سرشو تکون داد و اصلا حتی حرف نزد
وقتی رسیدیم فرودگاه منو پیاده کرد و حتی نموند ک سوار هواپیما شم و بدون خدافظی گازشو گرفت و رفت
(چند ساعت بعد)
بلاخره رسیدم، چقد دلم برای اینجا و خاطرات بچگیم تنگ شده بود
یه آژانس گرفتم و گفتم:
HelloPlease take me to this address
(سلام لطفا منو به این آدرس ببرید)
Definitely lady
(حتما بانو)
بلاخره رسیدم و پول آژانس و حساب کردم و رفتم
کلید خونمونو از کیفم درآوردمو وارد خونه شدم
مامانم اینا میدونستن قراره بیام اینجا
رفتم داخل و بلند گفتم
سلاممممم عشقتووون اومدههه
مامانم اومدو گفت
به به خوشگل مامان بلاخره ما شما رو دیدیم
گفتم
ب خدا مرخصی نمیده دانشگاه انتقالی هم ک نمیتونم بگیرم تازه از اینجا انتقالی گرفتم رفتم ایران
گفت
اشکال نداره حالا برو لباساتو عوض کن و بیا تا با هم حرف بزنیم
لپشو بوس کردمو گفتم
چشمممم
۲.۳k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.