smile
smile
part29
چند روز بعد
حال مامان جونگکوک کامل خوب شده بود و رفته بود خونشون خیلی برای جونگکوک خوشحال بودم ولی من نمیتونستم برم خونشون چون پدرش اونجا بود و جونگکوک هنوز درباره من با خانوادش حرف نزده بود
نشسته بودم خونه
میجون: ا/ت من برم
ا/ت: کجا؟
میجون: نگفتم بهت یه خبر خوب
ا/ت: چیشده؟
میجون: مامان جونگکوک بهوش اومد
ا/ت: اها
میجون: میدونستی؟
ا/ت: ها نه فک کردم میخوای چیز بهتری بگی
میجون: ما میریم پیش جونگکوک و اینکه بعد از اونجا با بورا میرم خرید
ا/ت: همم باشه
میجون رفت
یک ساعت بعد
جونگکوک بهم زنگ زد
ا/ت: الو
کوک: الو ا/ت خوبی؟
ا/ت: اره
کوک: میای پیشم
ا/ت: میجون مگه اونجا نیست؟
کوک: نه رفت بیا میخوام یا چیز مهم بهت بگم
ا/ت: خب باشه
کوک: راننده منتظرته برو بیرون
ا/ت: باشه
نیم ساعت بعد
رسیدم خونه جونگکوک سریع رفتم نگران بودم چی میخواست بهم بگه
ا/ت: جونگکوک
اومدم بغلم کرد
ا/ت: چیشده؟
کوک: هیچی دلم برات تنگ شده بود
ا/ت: برای این بهم رنگ زدی
کوک: نه میخواستم یه چیز مهم بهت بگم بیا بشین
ا/ت: چیشده
کوک: زیاد توضیح نمیدم وقت یه جمله
ا/ت: بگو راستی کسی نیست
کوک: نه همه رو بیرون کردم
ا/ت: خب چی میخواستی بگی
کوک: بچه داری بلدی؟
ا/ت: چی؟ بچه داری؟ چرا اینو میگی؟
کوک: بگو اره یا نه همین
ا/ت: خب راستش من هنوز دانشجوام
زوده که
کوک: منظورت چیه؟ یعنی بلد نیستی؟
ا/ت: نه منظورم این نبود بلدم ولی هنوز زود نیست ما زیاد نیست که باهم قرار میزاریم
کوک: یعنی بهم اعتماد نداری؟
ا/ت: اره دارم ولی خب زوده من هنوز با خانوادم درباره تو حرف نزدم
کوک: من که ازت خواستگاری نکردم بخوای با خانوادت حرف بزنی برو تو اون اتاق
ا/ت: چرا؟
کوک: تو برو بهت میگم
ا/ت: چیزی شده؟
اومد نزدیکم
کوک: عزیزم نترس کاری باهات ندارم نگاه کن تو این اتاقو
ا/ت: چیه
درشو باز کرد
ا/ت: این کیه؟
کوک:بچه خواهرمه گفتم که یه سالشه بابام که از خارج برگشت با خودش اوردش و اینکه خواهرم گفت بعد میاد
ا/ت: چرا با پدرت اومد؟
کوک: به بابام خیلی وابسته بوده و باهاش اومد منم بخاطر این گفتم بیای فک دیگه ای نداشتم گفتم بیای من که نمیتونم تو میتونی؟
ا/ت: ها اره
کوک: نمیخواستم پرستار بگیرم گفتم بیای
ا/ت: خب زودتر میگفتی
کوک: 😊الان که خوابه ولش کن
#فیک
#سناریو
part29
چند روز بعد
حال مامان جونگکوک کامل خوب شده بود و رفته بود خونشون خیلی برای جونگکوک خوشحال بودم ولی من نمیتونستم برم خونشون چون پدرش اونجا بود و جونگکوک هنوز درباره من با خانوادش حرف نزده بود
نشسته بودم خونه
میجون: ا/ت من برم
ا/ت: کجا؟
میجون: نگفتم بهت یه خبر خوب
ا/ت: چیشده؟
میجون: مامان جونگکوک بهوش اومد
ا/ت: اها
میجون: میدونستی؟
ا/ت: ها نه فک کردم میخوای چیز بهتری بگی
میجون: ما میریم پیش جونگکوک و اینکه بعد از اونجا با بورا میرم خرید
ا/ت: همم باشه
میجون رفت
یک ساعت بعد
جونگکوک بهم زنگ زد
ا/ت: الو
کوک: الو ا/ت خوبی؟
ا/ت: اره
کوک: میای پیشم
ا/ت: میجون مگه اونجا نیست؟
کوک: نه رفت بیا میخوام یا چیز مهم بهت بگم
ا/ت: خب باشه
کوک: راننده منتظرته برو بیرون
ا/ت: باشه
نیم ساعت بعد
رسیدم خونه جونگکوک سریع رفتم نگران بودم چی میخواست بهم بگه
ا/ت: جونگکوک
اومدم بغلم کرد
ا/ت: چیشده؟
کوک: هیچی دلم برات تنگ شده بود
ا/ت: برای این بهم رنگ زدی
کوک: نه میخواستم یه چیز مهم بهت بگم بیا بشین
ا/ت: چیشده
کوک: زیاد توضیح نمیدم وقت یه جمله
ا/ت: بگو راستی کسی نیست
کوک: نه همه رو بیرون کردم
ا/ت: خب چی میخواستی بگی
کوک: بچه داری بلدی؟
ا/ت: چی؟ بچه داری؟ چرا اینو میگی؟
کوک: بگو اره یا نه همین
ا/ت: خب راستش من هنوز دانشجوام
زوده که
کوک: منظورت چیه؟ یعنی بلد نیستی؟
ا/ت: نه منظورم این نبود بلدم ولی هنوز زود نیست ما زیاد نیست که باهم قرار میزاریم
کوک: یعنی بهم اعتماد نداری؟
ا/ت: اره دارم ولی خب زوده من هنوز با خانوادم درباره تو حرف نزدم
کوک: من که ازت خواستگاری نکردم بخوای با خانوادت حرف بزنی برو تو اون اتاق
ا/ت: چرا؟
کوک: تو برو بهت میگم
ا/ت: چیزی شده؟
اومد نزدیکم
کوک: عزیزم نترس کاری باهات ندارم نگاه کن تو این اتاقو
ا/ت: چیه
درشو باز کرد
ا/ت: این کیه؟
کوک:بچه خواهرمه گفتم که یه سالشه بابام که از خارج برگشت با خودش اوردش و اینکه خواهرم گفت بعد میاد
ا/ت: چرا با پدرت اومد؟
کوک: به بابام خیلی وابسته بوده و باهاش اومد منم بخاطر این گفتم بیای فک دیگه ای نداشتم گفتم بیای من که نمیتونم تو میتونی؟
ا/ت: ها اره
کوک: نمیخواستم پرستار بگیرم گفتم بیای
ا/ت: خب زودتر میگفتی
کوک: 😊الان که خوابه ولش کن
#فیک
#سناریو
- ۴۹.۴k
- ۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط