رویایی همانند کابوس پارت 63
#nika
متین بدون توجه با حرفم جدی تر از قبل گفت= یبار دیگ فقط ببینم داری باهاش حرف میزنی یا حتی بهش سلام دادی من میدونم با تو.....!
برگشتم سمتش گفتم=تو کیی منی؟؟ بابامی؟ داداشمی؟ننمی؟ یا شوهرمی؟ تو هیچ نسبتی با من ندا......
لباش محکم گذاشت رو لباس موهام از پشت گرفت ازم جدا شد گفت=من ارباب تو ام من میگم باهاش حرف نزن یعنی نمیزنی امتحانش مفت ببین چه بلایی سرت میارم
بعد موهامو ول کرد گفت=گمشو تو
دستمو گذاشتم رو سرم گفتم=خدا ازت نگذره
متین=خدا؟ هع اگ خدایی وجود داشت من و عاشق شیطانی مث تو نمیکرد ک دوسال پیش ولم کنه
نیکا=چرا باید باور کنم عاشقمی؟؟
متین=حق داری باور نکنی دل به دل راه داره چطوری من به تو عشق چرت تو ایمان ندارمتوام نداری
نیکا= عشق خودت چرته
متین=زر نزن برو تو
نیکا= خودت زر میزنی
متین=میری تو یا با روش خودم ببرمت
پوفی گفتم پامو کوبیدم زمین رفتم تو
نشستم رو صندلی ناهار خوردی بیشور اه کمم نمیاره اشعال
بعد دستمو گذاشتم رو سرم گفتم=فقطم بلده موهامو بکشه
دستمو گذاشتم رو لبم
چشام بستم
"من ارباب توام"
چشام باز کردم سرم گذاشتم رو میز به متین فکر کردم.......:)!
#Diyana
چشام و کم کم باز کردم دور و بر نگاه کردم
برگشتم که با صورت ارسلان رو به رو شدم تازه اتفاقا داشت یادم میومد ملاقه زدم بالا سریع زدم پایینمن لخت بودم جیخیییی کشیدم سریع اومد اینور ملافه رو دورم پیچیدم یه پارچه خونی گوشه دیوار بود
ارسلان یه گلت زد یه چشمشو باز کردم به من نگاه کرد یاخدا الان چی میشه
با دستش اشازه کرد برم نزدیک میترسیدم ولی رفتم یهو دستمو کشیدم افتادم رو تخت از پشت بغلم کرد
دیانا=خان کوچیک
ارسلان=ارسلان هستم
دیانا =بدبختم کردی ولم کن
ارسلان=چرا بدبختت کردم؟
از بغلش در اومدم گفتم=مست بودی من دیگ دختر نیستم بخاطر تو دیگ حتی کسی بهمنگاه نمیکنه
ارسلان=نگاه کنه ام من چششو در میارم
دیانا=تو با من چیکار کردی اصن حواست هست
ارسلان به من نگاه کرد و گفت=انتظار توضیح داری؟
دیانا=خیلی بیشوری
ارسلان=هوووو من زن ذلیل نیستما سرم داد نزن
دیانا= چطوری به کسی که دوسش نداری میگی زن ارع واسه تو راحته باهام ازدواج میکنی حالاتو میکنی بعد ولم می...
ارسلان=وای دیانا بسه اه من با کسی دوسش داشتم اینکار و کردم هنوز باور نکردی دوست دارم؟
دیانا=ارسلان بابات نمیزاره تو با یه خدمتکار ازدواج کنی
ارسلان لباسشو پوشید گفت=میزاره ولی الان تو باید بری از خونه
دیانا =چه زود:)
#arslwan
میدونستم اشتباه کردم ولی نمیخواستم به روم بیارم
متین بدون توجه با حرفم جدی تر از قبل گفت= یبار دیگ فقط ببینم داری باهاش حرف میزنی یا حتی بهش سلام دادی من میدونم با تو.....!
برگشتم سمتش گفتم=تو کیی منی؟؟ بابامی؟ داداشمی؟ننمی؟ یا شوهرمی؟ تو هیچ نسبتی با من ندا......
لباش محکم گذاشت رو لباس موهام از پشت گرفت ازم جدا شد گفت=من ارباب تو ام من میگم باهاش حرف نزن یعنی نمیزنی امتحانش مفت ببین چه بلایی سرت میارم
بعد موهامو ول کرد گفت=گمشو تو
دستمو گذاشتم رو سرم گفتم=خدا ازت نگذره
متین=خدا؟ هع اگ خدایی وجود داشت من و عاشق شیطانی مث تو نمیکرد ک دوسال پیش ولم کنه
نیکا=چرا باید باور کنم عاشقمی؟؟
متین=حق داری باور نکنی دل به دل راه داره چطوری من به تو عشق چرت تو ایمان ندارمتوام نداری
نیکا= عشق خودت چرته
متین=زر نزن برو تو
نیکا= خودت زر میزنی
متین=میری تو یا با روش خودم ببرمت
پوفی گفتم پامو کوبیدم زمین رفتم تو
نشستم رو صندلی ناهار خوردی بیشور اه کمم نمیاره اشعال
بعد دستمو گذاشتم رو سرم گفتم=فقطم بلده موهامو بکشه
دستمو گذاشتم رو لبم
چشام بستم
"من ارباب توام"
چشام باز کردم سرم گذاشتم رو میز به متین فکر کردم.......:)!
#Diyana
چشام و کم کم باز کردم دور و بر نگاه کردم
برگشتم که با صورت ارسلان رو به رو شدم تازه اتفاقا داشت یادم میومد ملاقه زدم بالا سریع زدم پایینمن لخت بودم جیخیییی کشیدم سریع اومد اینور ملافه رو دورم پیچیدم یه پارچه خونی گوشه دیوار بود
ارسلان یه گلت زد یه چشمشو باز کردم به من نگاه کرد یاخدا الان چی میشه
با دستش اشازه کرد برم نزدیک میترسیدم ولی رفتم یهو دستمو کشیدم افتادم رو تخت از پشت بغلم کرد
دیانا=خان کوچیک
ارسلان=ارسلان هستم
دیانا =بدبختم کردی ولم کن
ارسلان=چرا بدبختت کردم؟
از بغلش در اومدم گفتم=مست بودی من دیگ دختر نیستم بخاطر تو دیگ حتی کسی بهمنگاه نمیکنه
ارسلان=نگاه کنه ام من چششو در میارم
دیانا=تو با من چیکار کردی اصن حواست هست
ارسلان به من نگاه کرد و گفت=انتظار توضیح داری؟
دیانا=خیلی بیشوری
ارسلان=هوووو من زن ذلیل نیستما سرم داد نزن
دیانا= چطوری به کسی که دوسش نداری میگی زن ارع واسه تو راحته باهام ازدواج میکنی حالاتو میکنی بعد ولم می...
ارسلان=وای دیانا بسه اه من با کسی دوسش داشتم اینکار و کردم هنوز باور نکردی دوست دارم؟
دیانا=ارسلان بابات نمیزاره تو با یه خدمتکار ازدواج کنی
ارسلان لباسشو پوشید گفت=میزاره ولی الان تو باید بری از خونه
دیانا =چه زود:)
#arslwan
میدونستم اشتباه کردم ولی نمیخواستم به روم بیارم
۲۲.۰k
۰۴ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.