رویایی همانند کابوس پارت 62
#nika
یهو متینم برگشت رویا رو بغل کرد با دیدن این صحنه قلبم تیر کشید چشام و بستم خواستم برماتاق خودم.....نه ولش حصله سوالای دیانا رو ندارم......!
باز یه نگاه به اتاق متین انداختم.....
بعد رفتم تو همون اتاق نشستم رو تخت
یعنی اگ گوشی متین زنگ نمیخورد چی میشد؟!
من کاملا واسه متین میشدم؟!
یا فقط یه برده.....!
نکنه سر منم بلایی ک سر خدمتکار قبل مناوردن بیارن....؟!
نکنه ابراز علاقه های متین دورغ باشه؟
نکنه کاملا ازم متنفر باشع؟
شاید منم فروختن..... اه این یح ماه کوفتی کیتموم میشه.؟
باز صحنه بغل رویا متین یادم اومد
من فقط یه لکه وسط زندگی اونام:)!
با چیزایی ک از متین شنیده بودم نمیتونم بهش اعتماد کنم....
باید کاریکنم اونقدر ازم متنفر شه ک از این خونه پرتم کنه بیرون.
حداقل با زنش میتونه راحت زندگیکنه:)"
خیلی ذهنم پیچیده بود
میترسیدم
دراز کشیدم بع متین فکر کردم توهمین
فکر زیبا خوابم برد
....................
با خوردن یه چیز سفت به دستم چشامو باز کردم دستم خورده بود به میز بلند شدمخمیازع کشیدم
روز جدید خدا بخیر کنح
پاشدم برای پیاده روی برم بیرون
رسیدم حیاط حسین و دیدم
بعمنگاه کرد با سر سلام داد منم همین کار و کردم
بعد چشامو بستم
حسین=میگما
چشامو باز کردم منتظر نگاش کردم تا بقیه جملشو بگو
حسین=نسبتی با خانبزرگ داری؟
نیکا=چی باعث شده اینطوری فکر کنی ؟
حسین=نخواستم بی احترامی کنما
نیکا=مهم نیست
با صدای متین چشامو بستم میخواستم بی تفاوت باشم
#matin
با خوردن نور به چشام چشامو باز کردم .
دور و بر نگاه کردم بلند شدم لباس پوشیدم رفتم بیرون واسه پیاده روی دیدم نیکا حسین دارن باهم حرف میزنن واقعا نمتونستم نمیدونستم به کدوم نیکا باور کنم
رفتم جلو گفتم= حسین برو اسبا رو آماده کن
حسین باشع ای گفت رفت اما نیکا بی تفاوت بود و چشاشو بست
#nika
چشام بسته بود ک گرمای یکی خورد به گردنم چشامو باز کردم
متین=مگنگفتم با حسین حرف نزن
نیکا=زن تو اتاقه مننیستم ک بهم بگین چیکار کنم نکنم....
رویـــایــ𝒉𝒂𝒎𝒂𝒏𝒂𝒏𝒅ـیکـابـوس🌱"!
آنچه خواهید دید:
من ارباب تو ام😏
خدا ازت نگذره😭
نگاه کنه ام من چششو در میارم😡
میدونستم اشتباه کردم ولی نمیخواستم به روم بیارم😔
پارت بعدی #اردیایی
#متینیکایی
یهو متینم برگشت رویا رو بغل کرد با دیدن این صحنه قلبم تیر کشید چشام و بستم خواستم برماتاق خودم.....نه ولش حصله سوالای دیانا رو ندارم......!
باز یه نگاه به اتاق متین انداختم.....
بعد رفتم تو همون اتاق نشستم رو تخت
یعنی اگ گوشی متین زنگ نمیخورد چی میشد؟!
من کاملا واسه متین میشدم؟!
یا فقط یه برده.....!
نکنه سر منم بلایی ک سر خدمتکار قبل مناوردن بیارن....؟!
نکنه ابراز علاقه های متین دورغ باشه؟
نکنه کاملا ازم متنفر باشع؟
شاید منم فروختن..... اه این یح ماه کوفتی کیتموم میشه.؟
باز صحنه بغل رویا متین یادم اومد
من فقط یه لکه وسط زندگی اونام:)!
با چیزایی ک از متین شنیده بودم نمیتونم بهش اعتماد کنم....
باید کاریکنم اونقدر ازم متنفر شه ک از این خونه پرتم کنه بیرون.
حداقل با زنش میتونه راحت زندگیکنه:)"
خیلی ذهنم پیچیده بود
میترسیدم
دراز کشیدم بع متین فکر کردم توهمین
فکر زیبا خوابم برد
....................
با خوردن یه چیز سفت به دستم چشامو باز کردم دستم خورده بود به میز بلند شدمخمیازع کشیدم
روز جدید خدا بخیر کنح
پاشدم برای پیاده روی برم بیرون
رسیدم حیاط حسین و دیدم
بعمنگاه کرد با سر سلام داد منم همین کار و کردم
بعد چشامو بستم
حسین=میگما
چشامو باز کردم منتظر نگاش کردم تا بقیه جملشو بگو
حسین=نسبتی با خانبزرگ داری؟
نیکا=چی باعث شده اینطوری فکر کنی ؟
حسین=نخواستم بی احترامی کنما
نیکا=مهم نیست
با صدای متین چشامو بستم میخواستم بی تفاوت باشم
#matin
با خوردن نور به چشام چشامو باز کردم .
دور و بر نگاه کردم بلند شدم لباس پوشیدم رفتم بیرون واسه پیاده روی دیدم نیکا حسین دارن باهم حرف میزنن واقعا نمتونستم نمیدونستم به کدوم نیکا باور کنم
رفتم جلو گفتم= حسین برو اسبا رو آماده کن
حسین باشع ای گفت رفت اما نیکا بی تفاوت بود و چشاشو بست
#nika
چشام بسته بود ک گرمای یکی خورد به گردنم چشامو باز کردم
متین=مگنگفتم با حسین حرف نزن
نیکا=زن تو اتاقه مننیستم ک بهم بگین چیکار کنم نکنم....
رویـــایــ𝒉𝒂𝒎𝒂𝒏𝒂𝒏𝒅ـیکـابـوس🌱"!
آنچه خواهید دید:
من ارباب تو ام😏
خدا ازت نگذره😭
نگاه کنه ام من چششو در میارم😡
میدونستم اشتباه کردم ولی نمیخواستم به روم بیارم😔
پارت بعدی #اردیایی
#متینیکایی
۲۲.۰k
۰۴ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.