پارت ششم

پارت ششم 🤤
ارسلان
رفتم سمت ایفون و بدون اینکه نگاه کنم کیه گفتم بفرمایید داخل مینا جان و صدایی گفت. مینا کیه دیونه عارفم
وای عارف این دیگه نوبره. گفتم بیا تو و دکمه رو زدم فرشید گفت کیه گفتم سبزه بود به گل نیز آراسته شد عارفه
فرشید. داداش اشتباه میزنی اون گل بود که به سبزه آراسته شد
من. حالا خواستم تنوع باشه
در رو برا عارف باز کردم و عارفم اومد نشست رومبل جریانو براش تعریف کردیم که یدفعه فرشید داد زد همسایه جدیدا گفتم خوب که چی تو این وضعیت فرشید گفت که منظورم اینه دخترن و میتونی ازش خواهش کنی که امشب مینا پیش اونا بمونه اول مخالفت کردم اما بعدش به نظرم بد نبود منو فرشید رفتیم دم در خونه اونا و زنگ رو زدیم

ترنج

رومبل لم داده بودم و سحرم تو اتاق بود که یدفعه صدای زنگ رو شنیدم خودمو جمع و جور کردم لباس مناسبی هم پوشیده بودم رفتم دم در و در و باز کردم با ارسلان مطهری و فرشید اسماعیلی که روبه رو شدم خودمو گم کرد اما سریع سعی کردم به حالت عادی برگردم که دیدم ارسلان میگه ببخشید مزاحمتون شدم یه کاری باهاتون داشتم گفتم آدمم شانس بیاره بازیکنا مزاحمش بشن البته مراحمین درخدمتم بفرمایین ارسلان گفت امشب قراره دختر عموم بیاد خونمون دوستامم یعنی بقیه بازیکنای استقلالم خونمونن میخواستم چون شما دخترید اگه بشه امشب بیاد پیش شما من که سردرگم بودم که قبول کنم یا نه گفتم من با دوستم هم خونم باید نظر اونم بدونم وایسید صداش کنم و گفتم سحر یک. دقیقه بیا دم در سحر که اومد گفتم دختر عموی آقای مطهری امشب بیاد پیشمون؟! سحر که با چهره خیلی ناز و مهربونی نگاه به ارسلان انداخت گفت بله بیان باهم دوست میشیم و قرار شد که وقتی دختر عموش اومد بفرستنش بالا خداحافظی کردیم و در رو بستیم

فرشید
احساس میکنم دختر اولی رو دوست دارم به ارسلان گفتم عشق دریک نگاه
ارسلان. چی
من. عاشق دختر اولیه شدم
ارسلان. مبارکه آقا فرشید در واقع عشق در یک بحث بود
من. خوب حالا
رفتیم پایین و منتظرموندیم تا این مینا خانم بیان زنگ آیفون به صدا در اومد ارسلان رفتو در رو باز کرد مینا خانم وارد شد من متوجه عارف شدم که مثل وزغی چشاش در اومده و داره نگاه دختره میکنه با پا محکم کوبیدم به پای عارف و عارف خودش رو جمع و جور کرد همگی بهش سلام کردیم اونم یه سلام دست وجمعی کرد و مستقیم رفت تو اتاق و ارسلان رو صدا کرد
دیدگاه ها (۱)

مینا ارسلان که اومد بهش گفتم پسر عمو جان من با این همه پسر ت...

پارت هفتم😍سحر دختر خوبی به نظر میرسه رفتم جلو و سلام کردم بع...

پارت پنجم 💙مهدیابوالفضل میزنم تو سرتا ابوالفضل. حرف نزن نیما...

امروز یک عقاب از شهر کلاغ ها پرید🌌🌌⚽

رمان بغلی من پارت ۵۰دیانا :خوشگله ارسلان: آره بریم تو ماشین ...

دختری که آرزو داشت

رمان بغلی من پارت ۱۱۵و۱۱۶و۱۱۷ارسلان :یه روز نشده ناز میشیدیا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط