• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part67
#paniz
اب قندی جلوم گذاشت
و نشست رو کاناپه چشم دوختم بهش که با کارش رو تکرار کرد
کلافه دستی لای موهاش کرد
_میگی چیشده چرا انقدر عجله میکنین
با چشای مردد نگام کرد
رضا: مامان مامانم بر شب عروسی میاد
_رضا بیاد مگه دعوت نیس به من و تو چه ربط...
حرفم قطع کرد
رضا: میگه باید مراسم شب حجله برگزار کنیم
چنان مغزم سوت کشید که مونده بود پس بیوفتم
مگه دوران قدیمه بابا
مگه ما تو سال جدید نیستیم یا من دارم اشتباه میکنم
_برو به اون مامان بزرگت بگو ای کی یوت خیلی پایینه چون ما تو دوران جدیدیم عزیزم خب اعصاب منو خونوادگی بهم نریزین که دیونه میشم رضا یعنی چی اخه مگه این زنگی زنانشویی نیس
رضا: نه پانیذ من حوصله اون زن رو ندارم
کوسن کوبیدم بهش
_میری میگی فهمیدی نگیاا اگه پام برسه به اون خونه جنگ به پا میکنم
رضا: نمیتونی چون...
گوشیش زنگ خورد که سریع جواب داد
رضا: بله ممد
از کنارم بلند شد رف تو تراس
وای باورم نمیشه همینم کم بیام با این بی عضو اداب معاشرت کنم تو اون شب
قدم زنان راه میرفتم بر خودم
از اعصبانیت پام کوبیدم به میز که خودم درد گرف
ای خداا
_اگه این نتونه بپیچونه چی باید حتما.... نه من اجازه نمیدم اخ زنیکه مگه من الان میام تعداد رابطه هات رو میشمارم که تو نیومده همچین حرفی میزنی ولی بیچاره بچم چقد سخته با یه ادمای رو مخ سر و کله زدن
از تو تراس اومد
_دارم همین الان میگم این قضیه دیگه هم کش پیدا نمیکنه
رضا :مگه دسته من
با حرص لب زدم
_ نه په دسته من رضا
رضا: عزیز من اون شب اون زن پشت در میمونه تا ما کارمون تموم بشه میفهمی
کوسن دیگه پرت کردم سمتش
_هیی اون شب اون شب نکن لامصب ، به من چه تو غذاش یه چی بریز من چمیدونم تو بزرگ شدی باهاش ولی اینو بدون اون شب کسی پشت در نمیمونه
حرفم که تموم شد زنگ خورد
از اعصبانیت نمیفهمیدم دارم چیکار کنم واقعن تو اوج فوران شدن بودم
رضا رف درو باز کرد که یه پسر 30 ساله اومد تو با کلی پرونده که نصفشون راه ریخت
پسر: چتونه صداتون تا بیرون میاد
رضا برگه هایی که ریخته شده بود رو جمع کرد گذاشت رو میز که اون پسر نشست رو مبل
نگاهی به رضا کردم
رضا:چرا اونجوری نگام میکنی تو خب یادم رف معرفی کنم ممد بقیه ام میشناسن فقط تو ندیدیش
کوسن هایی که افتاد بودن رو سمتش پرت کردم که اخ اوخش در اومد
_قضیه رو تموم میکنی و گرنه خودم با کتکی که دوس داری ادمت میکنم رضاا منو دیونه نکن توام خدافز
گوشیم رو از میز برداشتم درم محکم بستم
_مرتیکه ی بیشعور ای خدایا صبررر....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا.
#part67
#paniz
اب قندی جلوم گذاشت
و نشست رو کاناپه چشم دوختم بهش که با کارش رو تکرار کرد
کلافه دستی لای موهاش کرد
_میگی چیشده چرا انقدر عجله میکنین
با چشای مردد نگام کرد
رضا: مامان مامانم بر شب عروسی میاد
_رضا بیاد مگه دعوت نیس به من و تو چه ربط...
حرفم قطع کرد
رضا: میگه باید مراسم شب حجله برگزار کنیم
چنان مغزم سوت کشید که مونده بود پس بیوفتم
مگه دوران قدیمه بابا
مگه ما تو سال جدید نیستیم یا من دارم اشتباه میکنم
_برو به اون مامان بزرگت بگو ای کی یوت خیلی پایینه چون ما تو دوران جدیدیم عزیزم خب اعصاب منو خونوادگی بهم نریزین که دیونه میشم رضا یعنی چی اخه مگه این زنگی زنانشویی نیس
رضا: نه پانیذ من حوصله اون زن رو ندارم
کوسن کوبیدم بهش
_میری میگی فهمیدی نگیاا اگه پام برسه به اون خونه جنگ به پا میکنم
رضا: نمیتونی چون...
گوشیش زنگ خورد که سریع جواب داد
رضا: بله ممد
از کنارم بلند شد رف تو تراس
وای باورم نمیشه همینم کم بیام با این بی عضو اداب معاشرت کنم تو اون شب
قدم زنان راه میرفتم بر خودم
از اعصبانیت پام کوبیدم به میز که خودم درد گرف
ای خداا
_اگه این نتونه بپیچونه چی باید حتما.... نه من اجازه نمیدم اخ زنیکه مگه من الان میام تعداد رابطه هات رو میشمارم که تو نیومده همچین حرفی میزنی ولی بیچاره بچم چقد سخته با یه ادمای رو مخ سر و کله زدن
از تو تراس اومد
_دارم همین الان میگم این قضیه دیگه هم کش پیدا نمیکنه
رضا :مگه دسته من
با حرص لب زدم
_ نه په دسته من رضا
رضا: عزیز من اون شب اون زن پشت در میمونه تا ما کارمون تموم بشه میفهمی
کوسن دیگه پرت کردم سمتش
_هیی اون شب اون شب نکن لامصب ، به من چه تو غذاش یه چی بریز من چمیدونم تو بزرگ شدی باهاش ولی اینو بدون اون شب کسی پشت در نمیمونه
حرفم که تموم شد زنگ خورد
از اعصبانیت نمیفهمیدم دارم چیکار کنم واقعن تو اوج فوران شدن بودم
رضا رف درو باز کرد که یه پسر 30 ساله اومد تو با کلی پرونده که نصفشون راه ریخت
پسر: چتونه صداتون تا بیرون میاد
رضا برگه هایی که ریخته شده بود رو جمع کرد گذاشت رو میز که اون پسر نشست رو مبل
نگاهی به رضا کردم
رضا:چرا اونجوری نگام میکنی تو خب یادم رف معرفی کنم ممد بقیه ام میشناسن فقط تو ندیدیش
کوسن هایی که افتاد بودن رو سمتش پرت کردم که اخ اوخش در اومد
_قضیه رو تموم میکنی و گرنه خودم با کتکی که دوس داری ادمت میکنم رضاا منو دیونه نکن توام خدافز
گوشیم رو از میز برداشتم درم محکم بستم
_مرتیکه ی بیشعور ای خدایا صبررر....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا.
۷.۶k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.