• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part65
#paniz
نچی کردم و بلند شدم
_پاشو بیینم اول ناهار بعد هر چقد خواستین قربون صدقه ی هم دیگه میرین...پاشو دیگه
رفتم اشپز خونه اونم گوشیش رو چک رو رفت
همین که رف گوشیش زنگ خورد
والا چیکار کنم کنجکاو شده بودم یکم پارچ دوغ رو گذاشتم
رو میز
یه نگاهی بهش کردم باباش بود قطع شد
و بعد دوباره زنگ خورد
_یکم کنجکاوی که چیزی نمیشه
گوشیش برداشتم شماره ی باباش رو برداشتم
یکمم کرم میریزم
کار بدی نمیکنم که میکنم
گذاشتم سر جاش وقتی اومد ناهار رو تو ارامش خوردیم البته
نه اون حرف زد نه من وقتی خوردیم بلند شد رف منم
میز رو جمع کردم و یه دستمال کشیدم
الان وقت عمل کردن بود
روبروش نشستم و زنگ زدم به باباجونن
به سه بوق برداشت و با صدای تحکم لب زد
بابا: بله بفرمایید
با ذوق گفتم
_سلام پانیذمم
بابا: سلام دختر جون خوبی خاهرت چطوره خوب شد ما یه تماس از شما دیدیم
رضا نگاهی کرد بهم که لبخندی تحویلش دادم
_شرمنده نکنین دیگه واسه یه کار کوچولو زنگ زدم واسه پسرتون
رضا اخمی کرد که ذوقم هزار برابر شد
بابا: اها پس رضا پیشته انقدر رسمی حرف میزنی باشه ادس بفرس هر جا باشه میام
_خیلیی ممنونم که قبول کردین
که همون لحظه گوشی کشیده شد از سمت رضا
و با غیض لب زد
رضا: تشکر لازم نیس مزاحم زن من میشین اقای محترم چرا حرف نمیزنین شما...معلومه همچین خر هایی موجب میشه ادم پارتنر هاشون رو از دست بدن دیگه زنگ نزنین
گوشی رو قطع کرد و داد دستم
با چشای گر شده نگاش میکرد این الان به باباش گف خر راست راستکی
رضا: پانیذ این کی بود با توام
جدی نگام میکرد دستپاچه شده بودم
ولی زود خودمو جمع کردم
پررو لب زدم
_هر کی تو الان باید اونجوری حرف میزدی اصن میدونی کی بود بعدشم من که زن تو شدم خودم نمیدونم
ابرویی بالا انداخت
رضا: یک یه بار دیگه با اون مردک حزف بزنی من میدونم با تو دو من با هر کی دلم بخاد میتونم اونجوری حرف بزنم همونطور که با مامانم حرف میزنم سه از همون موقع اش شدی زنم که پیشنهاد دادم چهار هر چی که به تو مربوطه صدرصد به منم مربوطه اینو اویزه ی گوشت کن فعلا
حرصی نگاش کردم که رفت اتاقش
_اینجوریه باشه خودت شروع کردی
لباسم برداشتم از خونه زدم بیرون سه تا بلیط اوکی کردم
بر شب
چند تا کار داشتم بیرون که تا شب طول کشید
رفتم خونه با دیانا اماده شدیم ادرسم به بابا دادم که خداروشکر مشکلی نداشت
با دیانا هم هماهنگ خیلی مخالف بود ولی
وقتی فهمید باباشم هس اوکی داد.. .
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part65
#paniz
نچی کردم و بلند شدم
_پاشو بیینم اول ناهار بعد هر چقد خواستین قربون صدقه ی هم دیگه میرین...پاشو دیگه
رفتم اشپز خونه اونم گوشیش رو چک رو رفت
همین که رف گوشیش زنگ خورد
والا چیکار کنم کنجکاو شده بودم یکم پارچ دوغ رو گذاشتم
رو میز
یه نگاهی بهش کردم باباش بود قطع شد
و بعد دوباره زنگ خورد
_یکم کنجکاوی که چیزی نمیشه
گوشیش برداشتم شماره ی باباش رو برداشتم
یکمم کرم میریزم
کار بدی نمیکنم که میکنم
گذاشتم سر جاش وقتی اومد ناهار رو تو ارامش خوردیم البته
نه اون حرف زد نه من وقتی خوردیم بلند شد رف منم
میز رو جمع کردم و یه دستمال کشیدم
الان وقت عمل کردن بود
روبروش نشستم و زنگ زدم به باباجونن
به سه بوق برداشت و با صدای تحکم لب زد
بابا: بله بفرمایید
با ذوق گفتم
_سلام پانیذمم
بابا: سلام دختر جون خوبی خاهرت چطوره خوب شد ما یه تماس از شما دیدیم
رضا نگاهی کرد بهم که لبخندی تحویلش دادم
_شرمنده نکنین دیگه واسه یه کار کوچولو زنگ زدم واسه پسرتون
رضا اخمی کرد که ذوقم هزار برابر شد
بابا: اها پس رضا پیشته انقدر رسمی حرف میزنی باشه ادس بفرس هر جا باشه میام
_خیلیی ممنونم که قبول کردین
که همون لحظه گوشی کشیده شد از سمت رضا
و با غیض لب زد
رضا: تشکر لازم نیس مزاحم زن من میشین اقای محترم چرا حرف نمیزنین شما...معلومه همچین خر هایی موجب میشه ادم پارتنر هاشون رو از دست بدن دیگه زنگ نزنین
گوشی رو قطع کرد و داد دستم
با چشای گر شده نگاش میکرد این الان به باباش گف خر راست راستکی
رضا: پانیذ این کی بود با توام
جدی نگام میکرد دستپاچه شده بودم
ولی زود خودمو جمع کردم
پررو لب زدم
_هر کی تو الان باید اونجوری حرف میزدی اصن میدونی کی بود بعدشم من که زن تو شدم خودم نمیدونم
ابرویی بالا انداخت
رضا: یک یه بار دیگه با اون مردک حزف بزنی من میدونم با تو دو من با هر کی دلم بخاد میتونم اونجوری حرف بزنم همونطور که با مامانم حرف میزنم سه از همون موقع اش شدی زنم که پیشنهاد دادم چهار هر چی که به تو مربوطه صدرصد به منم مربوطه اینو اویزه ی گوشت کن فعلا
حرصی نگاش کردم که رفت اتاقش
_اینجوریه باشه خودت شروع کردی
لباسم برداشتم از خونه زدم بیرون سه تا بلیط اوکی کردم
بر شب
چند تا کار داشتم بیرون که تا شب طول کشید
رفتم خونه با دیانا اماده شدیم ادرسم به بابا دادم که خداروشکر مشکلی نداشت
با دیانا هم هماهنگ خیلی مخالف بود ولی
وقتی فهمید باباشم هس اوکی داد.. .
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۶.۶k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.